نجوای باد، کلاه من و این قابهای سپید
علی داریا (جستارنویس)- هرگز با باد دیداری نداشتهام، کلماتش، صدایش، نالهاش، گاه خشم و عصیان او را به خاطر میآورم.
باد، باد است مثل هر پدیده دیگر، گاهی مهربان و گاهی خشمگین و عصیانی، شباهت به زوزه گرگی و یا آوازی از دور برایم شگفتانگیز است و شگفتانگیزتر عبورش از روی برفهاست همچون بازی کودکانهای که کریستالهای زیبای برف را به رقص میآورد. باد باد است تشباد و تف باد و سوز باد و طوفان باد یا باد سرخ یا بادهای موسمی رنگ رویش را ندیدهام اما آوازهایش را شنودهام هنگامیکه سپید میکاشته است بر انبوه برفها و از گل خارها میگذشته است با سلام یا بی سلامی از میان بوتههای فروخفته در میان سپیدهای برف.
- بیگمان این منظومهای است در همآوایی این بادهای سرد؟!
- تنها بر بال بادها نشستهام به تماشای قابهای سپید.
- سپید رنگ صلح است و این قابها بر تارک سپیدشان چه خبر آوردهاند!؟
- قاب بستهاند برفها به دور چیزها و ناچیزها و سپید کاشتهاند و بسیار نبشته اند برای کسان که بخوانند یا نخوانند در حاشیه قابها و الواح سپید.
- چه نوشتهاند؟ که من خواندن نمیتوانم هرچند قرمزی همراه و همسفرم چونان گلی است در میان قابهای سپید.
- چه خوب که عشق میکارید تو و کلاه قرمز همراه و همسفرت در زمین انسانها که گاه با یک گل هرچند بهار نمیشود اما حتی یک گل هم نشانهای است که بهاری در راه است هرچند که در گردنههای صعب مانده باشد.
- حتی تصورش هم زیباست وقتیکه جویبارهای خرد زیر درخشش نور آفتاب بهسوی دشتهای هموار و گندمزارها روانه میشوند. اما هیهات! این جویبارک های خرد تا بیایند و بهار از راه برسد چه بیخانمانها که کومهای حتی در مسیر باد ندارند تا در امانشان بدارد از وزش بادهای سرد.
- سپیدیهایی که امید آمدن بهار میپراکنند و خبر از رویش بنفشههای ریزنقش بهار میدهند، همزمان الواح سپید اندیشههایمان شدهاند تا ذهنمان را غربال کنیم و به فراخور مسئولیتی که هریک بر دوشمان قرار دارد به زدودن سیاهیهای درون و برونمان همت گماریم.
- تردید دارم که در این پندها و عبرتها، هشدارها و بیدارباشها و آشکارسازی رفتارهایمان مسیری برای بازگشت فراهم شود.
- هرچند جان من نیز ابراندود ابرهای تیره و قلم من آغشته دودههای چراغ سالیان است اما بگذار برای روشنی شمعی در مسیر باد و رستن شاخه گلی سرخ در میان سپیدی برفها هم که شده است از امید و خوشبینی سخنی به میان آورم.
- دوستی میگفت دیروز گوجهفرنگیهای سرخ سرخی خریده است که درون همه آنها سپیدی دردناکی بوده است.
- دلمان خوش بود گوشت قرمز نمیخوریم و مرغ بهتر است، حالا میگویند مرغها و گاوها هم به برکت خوردن نان کپکزدهای که نان خشکیها برایشان میبرند میتواند سرطانزا شود.
- گفتیم گوشت گران است سبزیجات بخوریم اما دغدغه این داریم این سبزیها با چگونه آبی آبیاری میشود.
- و چرا همیشه به اینجا که میرسیم یادمان به شعر شاعره خوبمان میافتد که نام آن پرنده که از قلبها گریخته است ایمان است و چرا نیما یوشیج هنوز هم نمیداند قبای ژنده خود را به کجای این شب تیره بیاویزد!؟
- بااینهمه هنوز هم از بارش برف انبوه و سپیدی کوی و برزن شادمان میشوم و به وجد میآیم.
- ایدهای به ذهنم رسید! یک آدمبرفی درست کن، مرا بر سرش بگذار، یک آدمبرفی دیگر و کلاه قرمز را بگذار تا به آدمها بگوییم بیایید این فرصت آدمی بودن را دوباره از سر بگیریم و قصه شیرینتری از زیست انسانی خویش بسازیم.