انجير
فیض شریفی (نویسنده)دیروز کنار همان پل، زیر آن درخت انجير پیر آمدیم، با شوهر شاعرت بودیم، او غزلی خواند و به من گفت:«بعد از این همه سال واسه چی اومدی شیراز؟ قند نداری؟ خیلی تلخم. زنم قند و شیرینی رو بر ما حرام کرده». بقالی کنار آن میدان، سمت راست پل، شکلات داشت، خریدم. کمی زیر سایه فعال آن درخت، روی سنگی نشستیم و به رودخانه نگاه کردیم. هنوز کمی آب از پشت کوه میآمد. چند باغ را هم در دامنه ازنظر گذراندم. آن سال برف عجيبی آمد. برف زیر برف بود و سگها اینجا دنبال ما افتادند. ما را محاصره کردند، من در ماشین رو باز کردم گفتم:«بپر تو». تو استارت زدی، سگها کمی عقبنشینی کردند. پریدم تو ماشين. شوهرت گفت:«تو نمیخوری؟ بخور، تو که مرض گند قند نداری. میدونی زنم هنوز تو رو دوس داره وگرنه نمیذاشت با تو بیام بيرون. تو چرا منو آوردی زیر این درخت درب و داغون؟ دیگه انجير نمیده، این عکسو میبینی؟ زنمه، زیر همین درخت با چشمهای پفالو عکس گرفته. همش به اون نگاه نکن، به درخت نگاه کن، پر بوده از انجير، حالا چی؟ اون روز که این پل رو میساختن میخواستن اینو از ريشه بزنن، زنم نذاشت. مردمو جمع کرد، بعدشم رفت شهرداری شکایت کنه».
- کرد؟ شکایت کرد؟
-«آره این درخت رو نجات داد. اینقد که به فکر این درخته به فکر سوروسات من نیس، میگمها، اون وقتا که موبایل نبوده، کی این عکسو از زنم گرفته؟»
-من چی میدونم؟ چرا از من میپرسی؟
- این عکس تو نیس؟ زیر همین درخت، اینو زیر آلبوما پیدا کردم.
- نمیدونم، شایدم باشه.
- خودتی ناکس! تو امروز واسهی ما انجير آوردی. اون وقتا هم میرفتی اون بالا انجير میچیدی. هنوز هم تن و توشت بد نیس، از دیوار صاف هم میری بالا، خودتی ناکس!
-مقصودت چيه؟ میخوای بگی ...
- تو که نیومدی فقط شعر منو گوش بدی؟ وقتی زنم از پشت آیفون تصویری تو رو دید، دستشو گذاشت رو قلبش رو مبل ولو شد. آره! تقصیر خودم بود. اون تو رو دوس میداشت، یه روز خط تو رو بازسازی کردم. میدونی که من میتونم.
-چی نوشته بودم؟ چی نوشتی؟
-:هیچی بابا! خمارم. چشام پف کرده، اوضام خیطه.
-از قول من چی نوشتی؟
- نوشته بودم که دکترا جوابم کردن، درست نوشتم، همه میگفتن تو تیر خوردی توی جزيره فاو دل و رودت تو دستت بوده.
-:تو چرا خط منو ...نفهمید؟
- زنم بلند شد و رفت دانشگاه، پرس و جو کرد، اونا هم گفتن متأسفانه از او خبری نداریم. رفت بسیج، سپاه، ارتش... دیوونه شده بود. من از کارم خیلی... من باید برم خونه ام. تو هم برو، دیگه چيزی نمیگم. دیگه هم اینجا نیا، بعد سی سال اومدی اینجا چی کار؟ این قد بشین زیر این انجير لعنتی که زیر پات علف سبز شه.
فکر نکن به شهر آمدهام که خانه را از تو پس بگیرم. نمیخواهم بگويم اوضاع مالیام عالی است. نه! اصلا همه چیز را فراموش کرده بودم. آمده بودم شهر، چون از ثبت اسناد شيراز پیامی آمده بود. خانهام را گم کرده بودم. پرسوجو کردم.اینجا که آمدم، زیر این درخت انجير، کنار این پل، کمی به حالت محو، دنیا مقابل چشمام سفید شد. بعد صدای عوعو سگها آمد و بعد یادم به ماشين آمد؛ پیکان دودی ...رفتم سرکوچه انجير خریدم. میدانستم انجير را دوست داری.
امروز با هواپیما به تهران برمیگردم. رضایتنامه دادهام، فردا برو محضر، خانه و ماشين را به نام خودت سند بزن. یک نامه هم در محضر از وضعیت خودم در این سالها نوشتهام، اگر دوست داشتی بخوان.