غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


علی‌اکبر صادقی؛ هنرمند پیشکسوت عرصه تجسمی در گفت‌وگو با همدلی:

هنرمند باید خودش را جای مخاطب بگذارد

همدلی| رضا نامجو| علی‌اکبر صادقی از نامداران هنر تجسمی ایران است. او در دوران دبیرستان زیر نظر آواک هایراپتیان نقاشی آبرنگ را آموخت. سال 1337 در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تحصیل خود را ادامه داد. در ادامه و سال 1338 سبک ویژه‌ای را در هنر ویتره‌ای یا شیشهبند منقوش با حال و هوای سبک ایرانی ابداع کرد. او سال‌ها به شیوه‌های گوناگون در زمینه‌های مختلف نقاشی همچون ساختن آفیشن فیلم، گرافیک تبلیغاتی و جعبه سازی، جلد کتاب کار کرد. صادقی پس از پایان تحصیل از دانشکده هنرهای زیبا به پیشنهاد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دست به ساخت چند فیلم نقاشی متحرک زد. صادقی فعالیت هنری را سال 1350 در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با فیلم نقاشی متحرک به نام «هفت شهر» آغاز کرد و برای چند کتاب تصویر کشید. او در این هنگام درزمینه نقاشی متحرک، تصویرگری کتاب، نقاشی آبرنگ و رنگ روغن چیره‌دست بود. 
او همچنین در تهیه چند فیلم برای کانون شرکت داشت که در آن‌ها از شیوه خاص نقاشی خود بهره گرفت. این فیلم‌ها در جشنواره‌های جهانی مورد استقبال فراوان قرار گرفت و 15جایزه را از آن خود کرد. این هنرمند همچنین 4جایزه بین‌المللی برای تصویرگری کتاب دریافت کرد. سال 1356 صادقی فیلم‌سازی را به‌کلی کنار گذاشت و به نقاشی به سبک سورئالیسم روی آورد و سال 1367 پس از سال‌ها دور بودن از نقاشی آبرنگ آن را از سر گرفت. صادقی کارهای اولیه نقاشی‌اش را با آب رنگ انجام داد ولی از زمانی که وارد دانشکده هنرهای زیبا شد، استفاده از رنگ‌روغن را در کارهای تصویری خود آغاز کرد .آلبوم کارهای این هنرمند پر از افتخار است. او سه جلد کتاب «زندگی»، «عشق» و «گم‌گشتگی» شامل مجموعه آثار تصویرگری، شعر و نقاشی را هم روانه بازار کرده است. با این هنرمند شناخته‌شده گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه آمده است:

به نظر می‌رسد بسیاری از چهره‌های نقاشی که به نسل کنونی تعلق دارند هویت ایرانی را ارج چندانی نمی‌نهند و بیشتر کپی از آثار غربی را می‌پسندند. شما و خیلی از هم‌نسلانتان اما ایرانی بودن را یک اولویت می‌دانستید. سؤال اینجاست که چگونه توانستید به لحاظ فنی دست به این انتخاب بزنید؟

یک عده فکر می‌کنند اگر درخت و اسلیمی در کارشان بگذارند می‌شود ایرانی، اما آن چیز دیگری است، باید حال و هوای ایرانی بودن را درک بکنید. تا در آن محیط زندگی نکند و همه‌چیزش را حس نکند و نگاه ایرانی را به دست نیاورد فایده‌ای ندارد. متأسفانه هیچ‌کس نتوانسته این کار را بکند. شاید برخی از نقاشان مکتب سقاخانه به این سمت رفته باشند که فکر می‌کنم آن‌ها هم به چیزهای دیگری اشاره می‌کنند. به نظرم کسانی که می‌خواهند ایرانی کار کنند باید مطالعه زیادی در مورد هنر ایران و ایران باستان انجام دهند. حتی یک کوزه کوچک را که مربوط به تاریخ است نگاه می‌کنند باید در دیدنش دقت به خرج دهند، نه این‌که از روی نقوش آن کپی بکنند، خیر، بلکه در ذهن‌شان آن نقش‌مایه‌ها را به سمتی که می‌خواهند هدایت کنند.

نسل من و قبل از من(دهه 50) خاطرات زیادی از تصویرگری‌های شما داریم. شما برای رسیدن به نقطه قابل‌قبول یک طرح به چه نکاتی توجه داشتید؟

من وقتی در آثارم فضای پهلوانی را به تصویر می‌کشم برای خلق آن خودم را جای پهلوان می‌گذارم. این خیلی مهم است یک هنرمند فقط خودش را به تصویر نکشد، بلکه جای آن قصه باشد، مثلاً بارها شده که به من سناریو یا داستانی می‌دادند که فضای کارش قدیمی بود؛ من دیدم اصلاً نمی‌توانم با آن‌ها رابطه برقرار کنم، ذهن من طوری بار آمده که از بچگی پرده‌دارها و نقال‌ها را دیده‌ام و وقتی فضای قدیمی را می‌خواهم تصور کنم؛ نگاهم آن‌طور است. البته من در زمان دانشجویی و بعد که آتلیه داشتم در سبک‌های مختلف مدرن و آبستره کار کرده‌ام تا شناخت پیدا کنم، خیلی از آن‌ها را هم دارم و در کتابم هم چاپ شده است، یک هنرمند باید خودش را جای مخاطب بگذارد، خصوصاً هنرمند کودکان. او باید بفهمد بچه‌ها چگونه فیلم را می‌بینند یا با داستان ارتباط برقرار می‌کنند. من در کتاب پهلوانان را مثل کشتی گرفتن بچه‌ها تصویر کرده‌ام بچه‌ها دوست دارند با آدم‌های معروف عکس بگیرند، پس من هم اولین تصویرم در این کتاب بچه‌هایی را نشان دادم که در کنار پهلوانی ایستاده‌اند و دارند عکس می‌گیرند، باید هر کس خودش را جای بچه‌ها بگذارد.

برخی از هنرمندان هستند که باوجودآنکه سال‌ها راهی را پیموده‌اند و کارشان در همان راستا معنا می‌یابد، گاهی دست به کارهایی می‌زنند که به انتظار انجام آن‌ها هرگز در ذهن مخاطبان آثارشان وجود نداشت. شما این ماجرا را چطور تبیین می‌کنید؟

ببینید! آدم دوست دارد گاهی وقت‌ها کارهای دیگری بکند که خودش را خیلی تکرار نکند، به‌عنوان‌مثال پرویز کلانتری هنرمند گران‌مایه که از دوستان من بود دوست نداشت خودش را تکرار بکند، بعضی وقت‌ها بومی را پر کاهگل می‌کرد و تنها دو نیم‌دایره رویش می‌انداخت و خطی میان آن، کارش هم بسیار زیبا بود و می‌خواست بگوید حتماً نباید آن دیوارها و مناره‌ها ساختمان‌ها باشد، بلکه اثرش می‌تواند به همین سادگی باشد. من فیلمی از پیکاسو دیده بودم که روی بوم خطی کشیده بود و می‌دیدی همان یک خط چقدر کامل و درست است؛ پرویز هم همین‌طور بود. کارهایش بسیار مدرن و نوآورانه بود، در دنیای هنر نوآوری مهم است، سبک خاص هرکسی فرق می‌کند، ممکن است شما امروز آجری روی بوم بچسبانید آن‌هم به شکلی که هیچ‌کس این کار را نکرده است، دنیای امروز دنیای نوآوری است، 

کمتر اثری در حوزه هنر می‌شود یافت که هم خواص به آن نمره قبولی بدهند و هم موردتوجه عوام قرار بگیرد. اگر بخواهیم در حوزه تجسمی به این مسئله اشاره کنیم چطور می‌شود موقعیت امروز و اکنون هنرمندان باسابقه را تحلیل کرد؟

به نظر من اگر کسی بیاید یک پرتره خیلی خاصی را نقاشی کند که خیلی هم کلاسیک است و تا به حال کسی این کار را نکرده باشد، این هم یک کار مدرن است. مدرن این نیست که رنگ بپاشید و... مدرن بودن یعنی خلاقیتی در کار باشد به این صورت که تابه‌حال کسی این مسیر را پیموده باشد. البته پاسخ قطعی سؤال را باید از خود هنرمندان پرسید و من نظر خودم را دادم.