غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


حمیدرضا شاه‌آبادی؛ نویسنده در گفت‌وگو با همدلی:

خط قرمزها بهانه خوبی برای نپرداختن به مشکلات اجتماعی نیستند

همدلی| علی نامجو:« علاوه بر فعالیت در حوزه نویسندگی، تجربه‌هایی در حوزه سینما و تئاتر را از سر گذراند؛ تجربه‌هایی که حاصل‌شان ساخت چند فیلم کوتاه و نوشتن چند نمایشنامه و کارگردانی و بازیگری در چند نمایش دیگر بود. حمیدرضا شاه‌آبادی به دلیل تحصیل در رشته تاریخ در دانشگاه تبریز، پس از مدت کوتاهی، ارتباط نزدیکی بین تاریخ و ادبیات داستانی برقرار کرد و روی  فعالیت در دو حوزه داستان‌نویسی و پژوهش تاریخی متمرکز شد. او در بیشتر داستان‌هایش نگاهی تاریخی و اجتماعی دارد و به حوادث و شخصیت‌های تاریخی همچون حوادث و شخصیت‌های داستانی می‌نگرد و روایتی نزدیک به داستان از یافته‌هایش ارائه می‌دهد. حمیدرضا شاه‌آبادی دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته تاریخ است و علاوه بر آن دو بورس مطالعاتی را در کتابخانه بین‌المللی مونیخ با موضوع ادبیات کودک گذرانده است.«دایره‌زنگی» (مجموعه داستان کوتاه)، رمان «دیلماج»، رمان نوجوان «لالای برای دختر مرده»، رمان نوجوانان «اعترافات غلامان»، رمان نوجوان «وقتی مژی گم شد»، رمان نوجوان «هیچ‌کس جرئتش را ندارد»، رمان «کافه خیابان گوته»، «تاریخ آغازین فراماسونری در ایران»(دو جلد)، «مقدمه بر ادبیات کودک»(بحثی در تحول تاریخی مفهوم کودکی) حاصل پژوهش در کتابخانه بین‌المللی مونیخ، «نهضت مشروطه» (از مجموعه تاریخ فکر ایرانی)، «مقاله از آرمان تا واقعیت»(مقایسه تطبیقی کتاب «احمد» از طالبوف تبریزی و کتاب «امیل» از ژان ژاک روسو)، مقاله «در فقدان کودکی»(بررسی وضعیت کودکان ایرانی در دوره قاجار)، زمینه‌های تاریخی خلق کتاب «پیتر شلخته» اثر هاینریش هافمن (مقاله به زبان انگلیسی) حاصل تحقیق در کتابخانه بین‌المللی مونیخ در حوزه آثار و پژوهش‌های تاریخی، کارهایی است که تاکنون از این نویسنده منتشر شده است. او برای رمان «دیلماج» کاندیدای جایزه روزی روزگاری، برنده لوح تقدیر جایزه ادبی «واو» رمان متفاوت و برنده جایزه شهید غنی‌پور شد. به خاطر «لالایی برای دختر مرده» جایزه اول جشنواره کتاب کودک و نوجوان، لوح تقدیر شورای کتاب کودک، لوح تقدیر جشنواره کتاب برتر، کتاب برگزیده کتابخانه بین‌المللی مونیخ، عنوان منتخب نظرسنجی روزنامه اعتماد برای بهترین رمان نوجوان دهه هشتاد را کسب کرد. جایزه اول جشنواره رشد به خاطر «وقتی مژی گم شد»، لوح تقدیر شورای کتاب کودک به خاطر نهضت مشروطه، کتاب برگزیده کتابخانه بین‌المللی مونیخ برای «افسانه تیرانداز جوان»،: جایزه اول جشنواره کتاب کودک و نوجوان برای «هیچ‌کس جرئتش را ندارد» ازجمله دیگر عناوینی است که شاه‌آبادی درزمینه نویسندگی به دست آورده است. در روزنامه همدلی با این نویسنده باتجربه به گفت‌وگو نشسته‌ایم تا درباره نگاه اجتماعی‌اش به فرهنگ و هنر برایمان بگوید. متن کامل این گفت‌و‌گو در ادامه آمده است:

آیا هنرمند باید نگاه اجتماعی را در کار در نظر بگیرد؟

هنر در حقیقت پاسخی است که هنرمند به دریافت های خود از جهان اطراف می‌دهد. درواقع هنرمند در زندگی روزانه خود و تجربیاتی که کسب می‌کند به یک نگرش جهان شناختی می‌رسد و بازتاب این نگرش جهان شناختی در هنرش دیده می‌شود. با این مقدمه می‌توان گفت که هنرمند خواه‌ناخواه از جهان اطراف خودش متأثر است و به این تأثیر پاسخ می‌دهد. اگر جامعه را جزئی از جهان اطراف هنرمند بدانیم به‌طورقطع هنرمند هم از جامعه خود دریافت می‌کند و هم به جامعه خود پاسخ می‌دهد و به همین جهت من فکر می‌کنم که لازمه هنر، نگرش اجتماعی است و باور این برای من سخت است که بگویم هنر فقط برای هنر وجود داشته باشد. در نگاه عمیق‌تر و گسترده‌تر هنرمند به تمام جهان اطراف خود پاسخ می‌دهد و معمولاً با این پاسخ نوعی از نارضایتی را ابراز می‌کند. اگر بپذیریم که مولانا خودش را جای« نی» می‌گذارد که از نیستان به دور مانده یا مثلاً حافظ احساس می‌کند خطایی بر «قلم صنع» رفته، این درواقع از نوعی نارضایتی حکایت می‌کند که در قالب هنر خود را نشان می‌دهد یک‌جور نارضایی خلاق که موجب حرکت هنرمند می‌شود. هنرمند سعی می‌کند آنچه را که نیست و باید باشد بسازد. ضعف‌ها و کاستی‌ها را فریاد می‌زند و آنچه را که باید جایگزین شود، پیشنهاد می دهد. با این هدف قطعاً هنرمند باید دارای نگاه اجتماعی باشد. اما نگاه اجتماعی داشتن و پاسخ دادن به مسائل اجتماعی به معنی صادر کردن بیانیه و روی آوردن به یک سانتی‌مانتالیسم سطحی نیست. این‌که ما بیانیه‌های اجتماعی را در قالب ادبیات صادر کنیم یا در قالب احساسات سطحی به مسائل اجتماعی بپردازیم گمان نمی‌کنم، درست باشد. به اعتقاد من، نگاه متفاوت هنرمند با دیگران باعث می‌شود که واقعیات بیرونی از فیلتر ذهن او بگذرند و عبور از این فیلتر به واقعیت‌ها شکلی کاملاً متمایز می‌دهد؛ شکلی که درواقع به‌هیچ‌وجه شعارگونه یا بیانیه‌گونه نیست، و به‌هیچ‌وجه به احساسات سطحی نظر ندارد، بلکه باید در لایه‌های درونی آن مسائل اجتماعی را کاوید و پیدا کرد.
 

بعضی از هنرمندان معتقدند که در جامعه ما با در نظر گرفتن تمامی شرایط و عوامل رسیدن به  این نگاه اجتماعی ممکن نیست و اگر هم باشد جزء استثنائات است به خاطر این‌که ما با خلق هنر مشکل داریم و دلیلی هم که برایش می آوردند وجود یک سری خط قرمزها و محدودیت‌هایی است که به باور برخی آزادی را از هنرمند می گیرد و او را عادت می‌دهد که در مسیر محدود و مشخص قدم بردارد و کسی که محدود شود نمی‌تواند خلق کند. واکنش شما به این نظر چیست؟ آیا می‌شود با این شرایط به دنبال نگاه اجتماعی گشت؟ 

به گمان من هنرمند قرار نیست چیزی را تغییر دهد. او صرفاً آیینه‌ای است برای نشان دادن واقعیات. اگر بپذیریم که ادبیات چکیده تجربه بشری است، یک اثر ادبی می‌تواند بگوید که بشر آن دوره‌ای که این اثر در آن خلق شده چه تجربیاتی داشته. در اینجا این اطرافیان هستند که با توجه به این اثر و دریافت‌هایی که از آن دارند زندگی خود را عوض می‌کنند. به‌عنوان‌مثال «چارلز دیکنز» در قرن 19 با خلق اثر « الیورتوییست» توجه عمومی را به وضعیت کودکان کار و شرایط بسیار سخت آن‌ها جلب کرد. این جلب‌توجه باعث تصویب قانون منع کار کودکان در انگلستان شد. خود چارلز دیکنز این کار را نکرد، او فقط شرایط را برای تغییر فراهم کرد. درواقع وجدان اجتماعی است که باید بیدار باشد و گیرنده‌های قوی داشته باشد تا حرف و منظور هنرمند را بگیرد و بر مبنای آن عمل کند. هنرمند شمی دارد که بر اساس آن می‌تواند فضای اطراف را بهتر از دیگران درک کند. این شم به او اجازه می‌دهد که اتفاقات آینده را پیش‌گویی کند و اگر دیگران این پیش‌گویی را جدی بگیرند می‌توانند بر مبنای آن اجتماع را تغییر دهند و در غیر این صورت هنرمند به‌تنهایی قطعاً از عهده کار برنمی آید. از طرف دیگر من احساس می‌کنم که وجود غیرقابل‌انکار خط قرمزها هم نمی‌تواند بهانه خوبی باشد برای نپرداختن به مسائل و مباحث اجتماعی. گمان می‌کنم که زبان هنر؛ زبانی است که به هر موضوعی می‌تواند بپردازد بدون درگیری با خط قرمزها. احساس من این است که وجود خط قرمزها گاهی اوقات یک بهانه است. این خیلی مهم است که در وهله اول خود هنرمند یک جهان‌بینی داشته باشد و بر مبنای جهان‌بینی خودش جهان اطراف را ببیند و بعد بر اساس آنچه در اطراف خود می‌بیند تفسیر کند؛ و در قالب یک اثر هنری دریافت‌های خودش را ارائه دهد. این بخشی‌ست که من احساس می‌کنم در آن ضعیف عمل می‌کنیم، یعنی در مواجهه با مسائل اجتماعی ما در بیشتر اوقات یا سریع بیانیه صادر می‌کنیم یا به سمت احساسات‌گرایی سطحی می‌رویم و اگر این دو واکنش تکراری را کنار بگذاریم و عمیق‌تر برخورد کنیم حتم دارم که خط قرمزها (که قطعاً مشکل‌ساز هستند) نمی‌توانند مانع باشند. 

عده‌ای معتقدند که وظیفه و مأموریت ادبیات و هنر  فقط خلق هنری است و حالا در این خلق هنر ممکن است بتوان یک نگاه اجتماعی داشت و ممکن است نتوان به این نگاه رسید؛ اما هنرمند یا ادیب به‌هیچ‌وجه خود را ملزم نمی‌کند چراکه در صورت الزام دیگر ادیب یا هنرمند نیست. نگاه شما به این عبارت چیست؟

تا حدی می‌توان گفت که این حرف صحیح است. توجه داشته باشید که اگر پیش از خلق اثر برای خودتان هدفی قائل شوید مبنی بر این‌که مشکلی از اجتماع را مطرح کنید در اصل از همان نقطه شروع، از اثر فاصله می‌گیرید. به معنی دیگر اصلاً نمی‌توانید وارد فرایند خلق اثر هنری بشوید و در چنین شرایطی آنچه شما خلق می‌کنید ادبیات نیست؛ درنهایت یک نوشته خواندنی و سرگرم‌کننده است که وارد حوزه ادبیات نمی‌شود. عرض کردم که جهان‌بینی شما باید در شما درونی شده باشد، نگاه متفاوت شما با دیگران است که می‌تواند این موضوع را انعکاس دهد. درواقع زمانی که هنرمند به مسائل اجتماعی فکر می‌کند زمان نوشتن و خلق اثرش نیست، بلکه زمانی است که  پیش از نوشتن و خلق اثر هنری در مکاشفات خود غوطه‌ور است و به اطراف خود توجه می‌کند. نکته خیلی مهمی که در این بحث وجود دارد تفاوت نوع نگاه هنرمند با دیگران است. درواقع هنرمند به مردم یاد می‌دهد که به‌گونه‌ای دیگر ببیند و همین متفاوت دیدن است که بر ذهن مخاطبان تأثیرگذار است.

 شاید این ماجرا  که شخصی از همینگوی پرسیده بود «پیامتان در این داستان چه بوده» و او هم در جواب گفته بود «اگر پیام داشتم به پستخانه می‌رفتم» بتواند زمینه مناسبی برای ادامه بحثمان فراهم کند...

من تفکیکی بین اثر و پیام نمی‌بینم. احساس نمی‌کنم که هنرمند ابتدا باید هدفی را برای خود تعریف کند و بعد بر مبنای آن هدف بنویسد. بلکه مفهوم و پیام در لابه‌لای اثر تنیده است، مانند رج‌های بافت یک فرش. یا مثل وجود درختان در مفهوم جنگل؛ درواقع کلیت درختان هستند که تبدیل به جنگل می‌شوند و شما آن موقع مفهوم کلی جنگل را درمی‌یابید و آن را درک می‌کنید. درواقع به این شکل ما پیام و هدف را عرضه می‌کنیم. فاصله گرفتن از اثر برای گفتن هدف باعث اختلال در خلق اثر می‌شود. 

 خط قرمزها در همه جای دنیا وجود دارد و مسئله‌ای طبیعی است که اگر فردی این ارزش‌ها را زیر پا بگذارد ممکن است مطرود شود. من در مجله‌ای جمله‌ای دیدم در وصف یک شعر با مضمون «التزام دینی در شعر معاصر»  یعنی نویسنده از شاعران معاصر خواسته بود که حتماً به مضامین دینی بپردازند. به نظر شما نوشتن کتاب و خلق هنرهای سفارشی که قصد تزریق هدف خاصی را به مخاطب دارد می‌تواند دراین‌بین کارایی داشته باشد؟ و آن نگاه می‌تواند نگاهی اجتماعی باشد؟

در جمله اول شما «التزام به مفاهیم دینی» درواقع حکایت از توقع منتقد دارد؛ منتقدی که شما از او نقل کردید توقع دارد در شعری که در حال بررسی آن است این موضوع را ببیند. اما درواقع برای ارائه پیام دینی در یک اثر ادبی قبل از هر چیز خود خالق اثر باید فرد دین‌داری باشد که جهان‌بینی دینی داشته باشد، بر مبنای جهان‌بینی دینی اندیشه کند و بر مبنای جهان‌بینی دینی دنیای اطراف خود را تفسیر کند، واقعیات اطراف خود را کشف کند و آن‌وقت همه این‌ها را در شعر خود ارائه دهد. در چنین شرایطی هنرمند بدون فاصله گرفتن از اثر می‌تواند پیام دینی را منتقل کند. درواقع در حوزه ادبیات دینی دین‌دار بودن خالق اثر خودش اهمیت ویژه‌ای دارد و اگر این نگاه دینی در لایه‌های عمیق جهان‌بینی خالق اثر رسوخ کرده باشد خواه‌ناخواه اثر؛ اثری دینی می‌شود، حتی اگر بدون برنامه‌ریزی یا هدفمندی قبلی خلق شده باشد.

 درباره نگاه اجتماعی می‌توان این فرضیه را قبول کرد که کسی که این نگاه را دارد، دغدغه برایش وجود دارد که قبل از خلق اثر به این اندیشه می‌کند. حال سؤال اینجاست که به اثری که فاقد این نگاه باشد می‌توانیم بگوییم که هنر نیست؟ سؤال دیگر این‌که برخی می‌گویند در سال‌های اخیر در حوزه ادبیات و هنر ما نگاه اجتماعی پررنگی نداشته‌ایم. با این توضیح، ساحت مسائل اجتماعی پهناور و وسیع است کار چندانی در مورد آن انجام نشده است. البته برخی این را قبول ندارند. شما به این ماجرا چگونه نظر می‌کنید؟

خب به نظر من واقعیت‌های اجتماعی اطراف ما بسیار هستند و مباحث و واقعیات زیادی وجود دارد که باید در مورد آن‌ها نوشت و خلق ادبی و  هنری کرد. البته منکر کارهای خوب هنرمندان نیستم ولی قطعاً به‌اندازه کافی نیست و اگر بخواهیم دلیلش را واکاوی کنیم من معتقدم که هنرمندان ما در درک جهان اطراف دچار آشفتگی هستند و به‌سختی با آن به تفاهم می‌رسند؛ البته این فقط خاص هنرمندان کشور ما نیست. در جهانی که در وضعیت پست‌مدرن قرار دارد، این ویژگی در خیلی جاها دیده می‌شود.

 به نظر می‌رسد بخشی از مردم فکر می‌کنند گروه قابل‌توجهی از هنرمندان امروز ما دغدغه اجتماع ندارند. به نظر شما، چرا باید در ذهن مردم چنین تصوری باید ایجاد شود؟

عامه مردم اولین مواجهه هنری‌شان با سینماست و سینمای امروز ما در بدنه خودش کمتر به مسائل واقعی مردم اشاره می‌کند. در حوزه ادبیات هم متأسفانه گرایش به‌نوعی نخبه‌گرایی باعث شده آنچه انجام می‌شود به چشم مردم نیاید. عامه مردم با ادبیات داستانی ارتباط مؤثری ندارند. شمارگان کتاب‌های داستان به‌شدت پایین آمده و عملاً ارتباط نویسنده با توده‌های مردم کم‌رنگ شده است. در چنین شرایطی طبیعی است که مردم فکر کنند هنرمندان دغدغه آن‌ها را ندارند.

فکر می‌کنید که هنرمند به چه چیزهایی احتیاج دارد تا از آن آشفتگی و سردرگمی بیرون بیاید؟ آیا فکر می‌کنید اگر به این مسائل پرداخته شود آیا جذابیت از بین می‌رود؟

نه فکر نمی‌کنم جذابیت از بین برود. اتفاقاً مردم دوست دارند که زندگی خود را در آیینه آثار ادبی و هنری ببینند و این برای آن‌ها جذابیت دارد. اما ابتدا هنرمند باید بتواند در یک ارتباط صحیح به تفسیر مستقل و واقع‌گرایانه خود از شرایط اجتماعی برسد و بعد بر مبنای این تفسیر دست‌به‌کار خلق اثر شود.