غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نگاهی به مجموعه شعر «کوهستان» علی حسینی

مثل بلوط‌ها پراکنده‌ام

محمود شهابی (منتقد ادبی)

در زمانه‌ای هستیم که همه چیزِ آن مصرف می‌شود، حتی آدمیان و آنچه رخ داده به‌گوشه‌افتادن امر اخلاقی است. ادبیات از دیرباز رابطه‌ خود را با امر اخلاقی داشته و نقش خود را ایفا کرده؛ رابطه‌ای که مدت‌هاست از اهمیت افتاده است. اتفاقی که در مجموعه کوهستان افتاده، برگشت گزاره‌ اخلاقی به تار و پود شعر است. رجوع علی حسینی به گزاره اخلاقی بر عکس ادبیات گذشته‌ ما الزامی زیبایی‌شناسانه دارد. این ارجاع معمولاً مستقیم انجام می‌گیرد و گاهی نیز رنگ و بوی فلسفی یا هستی‌گرایانه می‌گیرد. شاعر در شعرها رابطه ساده اما عمیق خود را با هستی به تصویر می‌کشد.  گو ‌‌این‌که اگر جدالی میان هستی و شاعر رخ داده داستانش بر عکس روایت رایج ادبیات است. جهان، شاعر را درهم می‌شکند و مسیر و راه شاعر را به سمت زندگی کج می‌کند. گویا زندگی کردن و لزوم آن خود می‌تواند همان سنگ سیزیف باشد، سنگی که بر دوش شاعر گذاشته می‌شود و این سرانجام جاه‌طلبی او در هستی است‌: «صبح روز یکشنبه غم اردوی مرا در هم شکسته اما جهان زیباست/و این دهن‌کجی جهان است به من؛ این هستی است که می‌گوید/سرانجام تو را نیز در هم می‌شکنم!». طنز و کنایه‌ تلخ در شعرهای زیادی دیده می‌شود، آنجا که شاعر رگه‌ زندگی را همه‌جا می‌جوید و حتی در تلخی‌ها می‌یابدشان.  گویا به دهن‌کجی هستی با سرسختی، سخت‌جانی و پوزخند پاسخ داده می‌شود. شکل‌گیری گزاره‌ اخلاقی در همین مفصل‌هاست، اگرچه در بازگویی آنها زیبایی عنصری‌ست که از خاطر نمی‌رود: «تنم را می‌شکافم/در مکاشفه تلخم/و در تن تلخم!/دانه‌ی بادام است قلبم!/تلخم در این سرزمین که در آن/تنها دیدن کلاغ شادم می‌کند/و بر آن/مثل بلوط‌ها پراکنده‌ام.» امر اخلاقی که در بسیاری از شعرهای کوهستان گویی دیدن زیبایی و نشکستن میان این همه تلخی و تاریکی در این سرزمین است نه نشأت گرفته از تئوری‌های مقاومت بلکه زاییده‌ زیست شخصی شاعر است.  اینجاست که گویی هستی در گذاشتن بار سیزیفی بر دوش شاعر شکست می‌خورد و حاصل رنج‌های شاعر، بیهودگی نیست و این شاعر است که بر حاشیه‌ فواره‌ کلاغ‌ها را می‌بیند، زیبایی را می‌بیند، اگرچه هستی، قلبش را به تلخی دانه‌های بادام کرده است. در لحظاتی که شاعر سرانجام درهم شکسته می‌شود آنچه رخ می‌دهد، نوعی پیوستگی و صمیمیت با هستی است. جهان واقعی است و آدمی در آن شکسته می‌شود. ابرقهرمان‌ها فقط در سری فیلم‌های بت‌من و جنگ‌های ستارگان هستند که شمشیر‌های لیزری دارند، آدمی در زندگی واقعی، دست‌هایش اغلب خالی است.  اگرچه پذیرش و پیوستگی پوسته‌ای اخلاقی دارند اما شاعر توانسته این پوسته را درهم بشکند و محصول آن را به واقعیت مدرن امروز بیاورد، مثلا در این گفت‌وگوی خود با خاک: «کلاهی بر سر می‌گذارم/و پایم را در خاک فرو می‌کنم/به خاک می‌گویم: هرگز تا به این حد تهی نبوده‌ام/خاک می‌گوید: من هم!». یا در نقطه‌ مقابل: «زندگی با مردمان/و میان مردمان/قلبم را به کوچکی روزنه‌ای کرده/اما همچون هسته‌ی اتم‌ها قوی است». اگرچه پرداختن به امر اخلاقی و نوشتن شعر هستی‌گرایانه به نوعی گام‌زدن بر لبه‌ تیغ شعارزدگی است، اما شاعر توانسته به بهره‌ی زیبایی‌شناسانه از تجربه‌ی زیستی خود در این چاه و چاله نیفتند. لزوم امر اخلاقی گاهی به سوی صدور احکامی می‌رود که شاید با روند رایج شعر امروز متناسب نباشد و این نقد را بر آن وارد کند که شعر وارد حوزه صدور احکام اخلاقی شده اما گویا واقعی بودن و حقیقت ذاتی امور گاه شاعر را به این کار مجاب کرده است:«در تمامی عمرم/عشق را دیدم/و سینه‌ام را گشودم/گذاشتم که بیاید/گذاشتم که برود/چون پرنده بود/و گذاشتم در دستانم بمیرد که حقیقی است عشق». به نظر می‌رسد حتی در شعرهای سیاسی و اجتماعی کتاب نیز مسئله‌ اصلی، همین عشق است.  مشخص است که ره‌آورد بازیگران عشق برای شاعر نیز به مانند دیگران، دست‌کم در مقطعی طعم تلخ خودش را داشته است اما با کمی پس‌وپیش کردن شعرها بر اساس تاریخ سرودن و مکان آن‌ها که پای شعرها آمده‌اند، می‌توان به این نکته پی برد که شاعر، روزهای تاریک گذشته‌اش را روایت می‌کند و به روشنایی امروز می‌رسد؛ امروز که به وضوح از عشق می‌گوید و به جای غرزدن، نالیدن و انتقام‌گرفتن رایج، در بستری دیگر گام می‌زند و همین‌جاست که گزاره‌ی اخلاقی نمود پیدا می‌کند:«آن روزها چیزی جز جزایری پراکنده نبودم/و حالا که رفته‌ای/مانند دردِ بی‌امان دندان یکپارچه‌ام/این کاری‌ست که عشق با آدمی می‌کند.»