نظری به شعرهای شیوا خالدینیا
شب را در آغوش میگیرم
شعرهای شيوا خالدینیا عین مصوتی یا گاهی صامتی در باد یا نسیم است. واژه «باد»، خود نمادی است از «زمان» یا هرچه که نشانی است از نیستی و کنایتی از بر بادرفتگی و گذشت زمانه است: «بیابان از جایی آغازشده بود که تو میآمدی/بیآنکه بدانی موجها چگونه خشک شدند.». در پیشانی نخستین شعر، تا پایان این سرودهها که میگوید:«حالا بیا راه خانه را بگیر/در اولین رودخانه غسل کن تا انگشتانت برویند/و چشمهایت از غبار خالی شوند».حکایات شاعر تداوم دارند و چرخش ضمير تودرتوی «تو» هم در لابهلای سطرها تعويض میشوند. گاهی این «تو» خود شاعر است و گاهی، شاید محبوب غایبی باشد و گاهی نام خاص کسی و زمانی این «تو» توسعه مییابد و تمام نمیشود. شعرهای شيوا خالدینیا، بهنوعی جریان سيال ذهن است. گویا تمام واقعه بهصورت فیلم در خواب بر او میگذرد.درواقع سوررئال، همانگونه که از نامش پيداست، از دل رئال بیرون میزند و از روی نردبان ابژه میپرد و به سمت سوژه حرکت میکند؛ و گاهی سوژه بهطرف سوژههای دیگر خیز برمیدارد ولی نردبان ابژه را پایین نمیاندازد. شعرهای خالدینیا، رؤیاها و خوابهای صادقانه اوست. رؤیاهای نسیمگونه و پراکنده که در ساخت و بافت و آهنگ شعر شکلگرفتهاند: «اعجاز دونیم شدن درياست/و مرگ مرغانی که خواب ماهی میدیدند...».نیمی از جهان شعری شاعر، بیابان است و نیمی دریا، نیمی مرغانی که در عالم بالا سیر میکنند و نیمی ماهیهایی که فقط در خواب مرغان دریایی به دیده میآیند. شاعر در پایان حکایت این بيابان خودش را به برکهای تشبيه کرده که محو میشود ولی نمیمیرد. در برکه وجود شاعر، مرغان و ماهیهایی نامرئی وجود دارند. درواقع آن دریا به نیمنگاهی بيابان شده و حالا دريا در وجود شاعر تحلیل رفته و به برکهای مبدل شده است. برخی اشعار او، استحاله در استحاله است. شاعر دنبال واژههایی میگردد که از انعکاس خورشید در رود سخن بگويد. در این تضاد و تصادم و نگاه دیالکتیکی در مقابله با انعکاس نور خورشید در رود، شاعر میگوید: «شب از شبمانده است/تاریکی را برمیدارم/و از شکاف پیشانی پرندهی مردهای را تا دوردست بدرقه میکنم...». میبینید که هم نور در ذهن راوی میتابد و هم از شکاف پیشانی شاعر، پرنده مردهای بیرون میجهد و او با نگاه خويش، پرنده را بدرقه میکند. شاعر در یکلحظه، عین را به ذهن وصل میکند و میان این هردوان پيوند میزند؛ و گاهی او امور انتزاعی و اسمهای معنی را به امور ملموس و ذات تبديل میکند: «با چشمهای تاریک/شب را در آغوش میگیرم و به خواب میروم». جایی از اتاق راوی را بهانه میگیرد. در اینجا، راوی به امری واقعی جان میدهد، در او میخوابد. آنجا، شب است. او شب را عاشقانه در آغوش میکشد و به خواب فرو میرود و شب را قطرهقطره در خود فرومیبرد. فروغ نیز بر «پوست کشیدهی شب» دست میکشد. «شب» فروغ نمادی از «اختناق» است. اخوان ثالث میگوید:«شب را چو گربهای که نشيند به دامن ام من ناز میکنم». در اینجا، شب نیز جان گرفته اما شاعر، شب را سمبل نکرده است. «شب» شيوا اما در اینجا همزمان است و هممکان، هردو در هم غرقشدهاند و راوی با هردو یکی شده است. بخش بزرگی از سرودهای او از همین لون است. شعرهایش مثل داستانهای کوتاه از چهارگانههای زمان، مکان، زبان و علیت برخوردارند. اين چهارگانهها گاهی در یکچشم به هم زدن در هم حلول میکنند و یکی میشوند. نکته بعدی که بسیار در این سرودها اهميت دارد، «سیماگونگی» آنهاست. شاعر در اغلب سرودهای خود، با واژهها، تصویرهای سینمایی ترسیم میکند. این شیوه کار، یکی از تخصصهای شاعرانه شیوا بهحساب میآید.یکی از ویژگیهای دیگر شعریاش، ايجازهای شگفت و شگرف است. ایجاز در ادبيات امروز، صرفاً لفظ کم و معنای بسیار نيست. معنی ایجاز در شعر امروز، مسئله زمان است؛ یعنی اگر بتوانیم شعری را با عشق و علاقه و با سرعت بخوانیم و جذب وجودمان بکنيم، آن شعر به ایجاز رسیده است. برخی شعرهای خالدینیا که لحن تندوتیز و خشنی ندارند از این امتیاز برخوردارند. از دیگر ویژگیهای اشعار شيوا آن است که گاهی به شیوه حافظ «بهسوی دیو محن، ناوک شهاب» پرتاب میکند یا او، خودش را با تاریکی اخت میکند و با او درمیآمیزد تا شبش را سحر کند و البته اگر شبش هم سحر نشود، از این اتفاق، گرهای بر ابرو نمیافکند. این استغنای شاعرانه، یکی از شاخصههای مثبت شیواست. از خصوصیات کار دیگر شاعر این است که دست به اغراق، مبالغه و حتی بالاتر دست به غلو میزند. او در این موارد سعی میکند که در شعر، خرق عادت به وجود بياورد:«باور دارم که اگر خود را به باد بسپارم مادیان ابلقی میشوم...». خالدینیا، اگرچند کلمه مثل «بیدلیل، شفا و غيره» را که از اسلوب واژگانی سیدعلی صالحی است از اشعارش حذف کند، میتواند بهسرعت به زبان موردنظر خود دست یابد.