غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


اعتصاب

خیام واحدیان (نویسنده)

 همه سال‌هایی که در جاهای مختلف کار می‌کردم همیشه دلم می‌خواست حقم را آن طور که فکر می‌کردم سزاوارم بگیرم؛ تا هم وجدانم آسوده باشد که زیر بار حرف زور نرفته‌ام و هم حداقل اینکه با کمی دستمزد بیشتر بتوانیم چند روزی دیگر در ماه مشکلات مالی و تورم و گرانی‌ها را تاب بیاوریم. حالا که آدم این همه از خانواده دور است و مرخصی چند روزه بیشترش در رفت و برگشت تلف می‌شود اقل‌کم باید به چیزی دلخوش باشی، و آن چیز اگر درآمد بیشتر نباشد چه می‌تواند باشد، در این برهوت دود و گاز و شرجی وحشتناک. بعد از اینکه سال‌ها پیش دوباره کارهای پتروشیمی‌ها و فازهای مختلف به پیمانکاران خرد و درشت واگذار شد، ما هم از نظر کار و امکانات فشار بیشتری را احساس می‌کردیم و هم از نظر ایمنی محل کار و موقعیت و امنیت شغلی. روزی نبود که به بهانه‌ای از حقوق و دستمزد کم نکنند یا از امکانات افتضاح رفاهی چیزی کم نشود، و اگر وسیله‌ای خراب می‌شد دیگر باید قیدش را می‌زدیم. ولی با همه وجود ما تاب می‌آوردیم چرا که دیده بودیم با اعتراض و کار نکردن وضع بدتر می‌شود و تازه همه که دست از کار نمی‌کشیدند. یکی می‌گفت من اگر یک روز کار نکنم زیر بار قسط و بدهکاری نابود می‌شوم؛ دیگری داد می‌زد که خرج دوا و درمون مادر پیرم را چطور دربیاورم اگر بیکار شوم، و همین طور هر کسی مصیبتی برای خودش داشت. من هم وقتی می‌دیدم با کوچک‌ترین اعتراضم روضه و شیون همکارانم بلند می‌شود سرم را به زیر می‌انداختم و کارم‌ را می‌کردم. تا اینکه روزی کولر کانکس از کار افتاد و شرایط را دیوانه‌کننده کرده بود و هر چه کردیم راه نیفتاد. فورا به بخش تدارکات مراجعه کردیم که از گرما و شرجی پختیم و آب شدیم. همکار تدارکاتمان با سرافکندگی گفت که کاری از دستش برنمی‌آید و هر شش نفری که در آن کانکس استراحت می‌کنید باید تحمل کنید یا بین بقیه کانکس‌ها پخش شوید تا اطلاع ثانوی، چرا که پیمانکار گفته هیچ وسیله اضافه نداریم و‌ معلوم نیست کی کولر به دستتان برسد. هر چه گشتیم جای خالی در بقیه کانکس‌ها پیدا نشد و بعد از ساعتی در اوج ظهر روز تعطیل سرگردان وسط بیابان داغ پرسه می‌زدیم که تصمیم گرفتیم دست به اعتصاب کاری بزنیم و دیگر کارگران را هم به این کار فرابخوانیم. به اتفاق یکی از کارگران شروع به داد و فریاد کردیم و از وضعیت به وجود آمده گفتیم و خواستار اعتصاب همه شدیم، که فردا هم‌ نوبت شماست و بیایید همین امروز قال قضیه را بکنیم و فلان و بهمان. دو سه ساعتی به همین منوال گذشت و تقریبا علیرغم انتظارمان همه کارگران در محوطه جمع شدند و هر گروه و دسته‌ای مشکلاتش را داد می‌زد و خواهان تغییر وضع موجود بودند. اعتراض که بالا گرفت فهمیدم مشکل ما خیلی از مشکلات دیگران حادتر نیست و فقط منتظر جرقه‌ای بودند که شروع کنند. تا فردای آن روز به همین منوال گذشت و ظهر روز بعد فازی که ما کار می‌کردیم کلا تعطیل شد و اوضاع از آنچه پیشبینی می‌کردیم فراتر رفت و من ناخواسته سخنگوی کارگرانی شده بودم که همه از وضعیتشان عاصی بودند.