غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


گفت‌وگوی همدلی با مصطفی مهرآیین درباره کنشگری تهرانی‌ها در انتخابات

روایت جامعه‌شناختی از کنش سیاسی پایتخت

همدلی| در انتخابات 28خرداد شاهد حضور تنها 26درصد از شهروندان تهرانی و 34درصد ساکنان این استان پای صندوق‌های رأی  بودیم. اگر به گذشته نگاه کنیم می‌بینیم این‌گونه نیست که تهرانی‌ها پای صندوق نروند؛ در انتخابات سال 92، حدود دو میلیون‌و 400هزار نفر از مردم تهران به حسن روحانی رای دادند. این رقم در سال 96 به چهار میلیون نفر رسید که شاید بتوان گفت تحت تاثیر کارنامه دولت اول روحانی بوده است. میزان مشارکت تهرانی‌ها در مجلس دهم نیز 50 درصد بود. اما در فاصله چهار سال در انتخابات 98 این رقم تقریبا به نصف رسید. به این ترتیب میزان مشارکت تهرانی‌ها در دو انتخابات گذشته از میانگین مشارکت در کل کشور هم که رقم بالایی نداشت، پایین‌تر بود. اگر هم از آمار و ارقام فاصله بگیریم مشاهده می‌کنیم که در سال 88 هم برخلاف آنکه نام احمدی‌نژاد از صندوق‌های رای در آمد، تهران را به عنوان یکی از استان‌هایی اعلام کردند که به میرحسین موسوی رای داده بود. سوال آنجاست که پایتخت‌نشینان چه مسیری را طی می‌کنند؟ در این باره همدلی با مصطفی مهرآیین، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه به گفت‌وگو نشسته است. او هم مثل بسیاری افراد عدم شرکت در انتخابات را اعتراض می‌داند اما کلیدواژه و عنوانی که او برای وضعیت کنونی انتخاب می‌کند «افسردگی ملی» است. او معتقد است این افسردگی در عمق روح و روان جامعه نشسته است و از نوع افسردگی‌های معطوف به خودکشی است. مهرآیین حتی روی کار آمدن دوباره ‌اصول‌گرایان را محصول این «افسردگی ملی» می‌خواند. در ادامه متن این گفت‌وگو را می‌خوانید. 

 آقای دکتر در انتخابات اخیر از شهرنشینان تهران فقط 26درصد و در استان 34درصد بود. شما اساسا نحوه مواجهه تهرانی‌ها با سیاست را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

هیچ دلیلی نمی‌توان آورد مگر آنکه بگوییم نارضایتی. 
طبیعتا در شهرهای دیگر هم نارضایتی وجود دارد؟ اما سوال این است که تهرانی‌ها شیوه اعتراض خود را چگونه نشان می‌دهند؟ مثلا شهر همجوار تهران، کرج ... 
خیلی از اینها به ماهیت مردمی برمی‌گردد که در تهران زندگی می‌کنند؛ تهران با کرج زمین تا آسمان فرق می‌کند. به اعتقاد من کرج هنوز شهر نیست. یک سری مناطق حاشیه‌ای به هم وصل شده‌اند که ابتدا یک شهر به نام کرج و سپس یک استان تشکیل داده‌اند. عمدتا هم به واسطه ‌این‌که این مناطق در حاشیه تهران بوده، کرج شهر شده است. از این زاویه در کرج افرادی می‌گویند برویم حال‌گیری کنیم و رای باطله بدهیم، اما تهران شهر فرهیخته‌تر و نخبه‌گراتر است و طبقه متوسط بیشتری دارد. به همین دلیل خیلی نمی‌توان انتظاری را که از جایی مثل کرج داشت، از تهران داشته باشیم؛ تهران همین‌گونه پای صندوق نمی‌رود و با دلیل پای صندوق رای می‌رود. 

آیا هزینه و فایده‌‌ای که برای رای دادن در تهران وجود دارد، نسبت به شهرهای دیگر بیشتر است؟ 

من صحبت هزینه و فایده نمی‌کنم. محاسبه اقتصادی سود و زیانی نکنیم. فرد در تهران روایت بسیار ساده‌ای دارد و می‌گوید ما پایتخت‌نشین هستیم و سال‌های سال با این سیاست درگیر هستیم. تهرانی‌ها سیاست را از نزدیک لمس می‌کنند؛ آدم‌های سیاسی در همین شهر هستند، مجلس و غیره در همین شهر قرار دارند.
 این است که فرد در تهران وقتی می‌بیند در مرکز قدرت زندگی می‌کند، اما به وضعیت زندگی‌اش مثل گرانی مسکن، بالا رفتن جمعیت خط فقر و...  اعتنایی نمی‌شود، از خود می‌پرسد چرا رای بدهم؟

در واقع شما به یک وضعیت اعتراضی معتقدید که فرد می‌خواهد اعتراض خود را نشان دهد، اما خب این اعتراض به کدام سمت می‌رود؟

تهران مرکز ایران است و تمام اعتراضات در سال‌های اخیر در تهران بوده است. نمی‌گویم که اعتراضات در جاهای دیگر وجود نداشته است؛ وجود داشته؛ اما به شکل پراکنده و محدود. اما در تهران اعتراض‌ها به شکل متمرکز و گسترده رخ داده است. برای همین رای ندادن را هم باید یک نوع شکل اعتراض بدون هزینه در نظر بگیریم. 

اگر بخواهیم برای این اعتراض شکل و شمایلی قائل شویم، این اعتراض بعدها در چه قالبی می‌تواند خودش را نشان دهد؟ آیا به جنبش نرمی است مثل آنچه در سال 88 مشاهده کردیم یا اعتراضاتی که در سال‌های اخیر رخ داد و شما به آن اشاره کردید؟ 

همه این‌ها ممکن است. در تهران همه این‌ها اتفاق افتاده است. تهران هم رای داده، هم در 88 راهپیمایی مسالمت‌آمیز داشته – بگذریم از ‌این‌که به درگیری کشیده شده است- و دوباره می‌بینیم که در سال 92 بدون آنکه مشکلی پیش بیاید رای می‌دهد تا سعی کند جنبش قبلی را زنده کند، هرچند که رنگ آن جنبش عوض شد، اما جنبش بنفش همان جنبش سبز بود. در 96 هم مشاهده می‌کنیم که همان جنبش دوباره خود را نشان می‌دهد و در همین سال دوباره اعتراضات شروع می‌شود و سال 98 هم آن اتفاقات شدید رخ می‌دهد. تهران الان هم در وضعیت سکوت قرار دارد که من نامش را «افسردگی ملی» گذاشته‌ام. ما اکنون در یک وضعیت افسردگی ملی به سر می‌بریم، یعنی فرد حتی دیگر توان کنش هم ندارد؛ تنها کاری که می‌تواند بکند این است که بگوید من هیچ کاری نمی‌کنم. 

 وقتی صحبت از افسردگی می‌کنید خود‌به‌خود واژه درمان به ذهن می‌رسد. آیا در ساحت اجتماعی برای این افسردگی ملی که به آن قائل هستید، می‌توان درمانی را متصور بود؟ 

نه؛ لزوما همه افسردگی‌ها درمان ندارند. از نظر عقلانی شما وقتی به فرد افسرده چیزی می‌دهید او باید تا یکی دو ساعت پس از آن خوشحال باشد، اما افسردگی‌های اجتماعی که کشور را در بر گرفته دیگر با وعده و وعید و دادن پاداش درمان نمی‌شود.
این بحران فقط بحران سیاسی نیست که تهران را به این روز کشانده است. نفس زندگی مدرن در شهری مثل تهران خود به خود افسردگی‌زاست. زندگی در تهران خود به خود آدم‌ها را می‌کشد و نابود می‌کند؛ این همه دویدن برای کسب یک لقمه نان و پرداخت اجاره‌خانه یعنی نابود کردن. مسائل دیگری هم که به آن اضافه می‌شود قوزبالاقوز است. مرحوم شریعتی تعبیر جالبی داشت؛ می‌گفت شما تصور کنید صد من بار سوار خری کرده‌اند و او زیر فشار این بار دارد می‌افتد، یک نفر می‌آید و یک دانه برنج روی این بار می‌گذارد و خر می‌افتد. 
آیا عامل اصلی این یک دانه برنج بود؟  عامل اصلی این یک دانه برنج نیست، بلکه صد من بار بر این خر سوار شده است. وضعیت تهران نیز همین‌گونه است؛ همین که شما در این شهر زندگی عادی خود را انجام می‌دهید در واقع صد من بار تحمل می‌کنید، دیگر وای به حال ‌این‌که اقتضائاتی مثل انتخابات و فضای سرد سیاسی که همان یک دانه برنج است،  به این بار اضافه شود. 
این‌گونه بگویم که پیش از آنکه رای ندادن نشانه افسردگی یا نارضایتی مردم تهران یا ایران به طور کلی باشد، آن افسردگی و نارضایتی باعث شد که انتخابات به این صورت برگزار شود. در واقع آن آقایانی که پشت صحنه تحلیل داشتند - که تحلیل‌هایشان هم عموما از جنس خاص خودشان است - می‌دانستند که در انتخابات اتفاقی نخواهد افتاد و به همین خاطر از این شرایط بهترین استفاده را کردند. 
روی کار آمدن سیدمحمد خاتمی محصول یک دوره شکوفایی فکری و اقتصادی جامعه ایران بود. پیش از روی کار آمدن او دولت سازندگی و پروژه فکری عبدالکریم سروش وجود داشتند. آقای خاتمی محصول امثال عبدالکریم سروش و تحولات اقتصادی بود که آقای‌ هاشمی آغاز کرده بود.
 بنابراین این‌طور نیست که آقای خاتمی آغاز جنبش اصلاحات باشد، بلکه او نتیجه جنبش اصلاحات در ایران بود. الان هم علت افسردگی جامعه ایران، حضور آقای رئیسی یا به طور کلی راست‌گرایان در انتخابات نیست، بلکه این‌ها محصول یک موقعیت دیگرند؛ موقعیتی که در ایران از سال 96 و با سرخوردگی‌های بعد از برجام شروع شد و برگزاری انتخابات را به شکل کنونی پیش برد.