دانههای باد که میکارم
علی داریا (شاعر و عکاس)- باز هم روز دیگری آغاز شد، این چه معرکهای است گرفتی استراگون از صبح فوت میکنی.
- بله، دارم فوت میکنم، فوت میکنم، فوت میکنم، فوت میکنم.
- اگر تابستان نبود میگفتم لابد سردت هست و داری آتش میافروزی.
- چه ادیبانه!! نه! آتش نمیافروزم ولادیمیر، دارم باد میکارم!
- آن کس که باد بکارد طوفان درو میکند، تو این را میدانی؟!
- بلی ولادیمیر و به همین خاطر دارم باد میکارم با هر فوت که میکنم یک بذر طوفان در زمین میکارم!
- امان از دست تو استراگون! و بعد که چه بشود.
- هیچ! طوفانی سهمگین بیاید و هرچه تباهی و سیاهی است با خودش به درک بفرستد، اول از همه این کرونای موذی را، بعد این تورم و گرانی را، هرچه تلخی است ببرد، یک چند شیرینی لبخند و طعم خوب زندگی را بچشیم.
- آرزوهایت زیباست استراگون! اما باد کاشتن و درویدن طوفان به این معنا و مفهوم نیست.
- اگر نیست پس چیست ولادیمیر؟
- این ضربالمثل میخواهد بگوید نمیشود جو بکاریم و در انتظار محصول برنج باشیم و به قول معروف: هرکس همان را میدرود که کاشته است.
- با این حساب من هم باد میکارم و دقیقا میدانم که میخواهم این باد طوفانی محصولش باشد که چیزی ببرد و چیزی بیاورد، شفافیت بیاورد و اختلاس را ببرد، عدالت بیاورد و تبعیض ببرد، اکسیژن بیاورد و هوای آلوده ببرد، خودرو با کیفیت و با قیمت مناسب بیاورد و تصادفات بیرویه جادهای را به حداقل برساند، بهداشت و درمان مطلوب و داروی با قیمت مناسب بیاورد و بیماری و بازار سیاه دارو را برای همیشه جمع کند. مسکن ارزان و معقول بیاورد و ناامیدی غیرممکن شدن خانهدار شدن را ببرد، دوستی و همدلی و اعتماد بیاورد و تخم کینه و انتقام و بیاعتمادی را نابود کند.
- آرزوهای بزرگ و خوب جوانان عیب نیست استراگون، حتی تخیل و تصور این چیزها هم دلنشین و زیباست اما باید امیدوار بود و دید.
- میدانی ولادیمیر به نظرم همیشه هم لازم نیست برای خانه تکانی تا بهار صبر کرد. تو میگویی آرزوهای بزرگ، من میگویم آرمانهای گمشده زیر انبوه جدالهای روزمره، بگذار به رویاهایی برگردیم، به روزی که بیکاری فرزندان معضل خانواده نباشد، هر روز صبح شاهد موج تازهای از گرانی نباشیم. بگذار ثباتی نسبی در زندگی ایجاد شود و یک لبخند آرامشی سر سفره زندگی بیاید. راستش شوک هم حد اندازهای دارد. بگذار طوفانی بیاید تا اگر آدمها حرکات موزون را فراموش کردهاند لااقل به قول مولانا این درختان و شاخ تر به رقص در بیاید.
- استراگون عزیز خوشحالم کودک درون و تخیل خلاقت فعال هست، رویابافی میکنی، حتی توصیف این خواستههای بشری زیبا و وسوسه کننده است، اما واقعیت با تخیل دو چیز جداگانهاند.
- اما به نظر من عزم و همت و اراده انسانها و عشق به ایجاد تغییر هم مهم هست. مگر شاعر همین خیابان نگفته: ابر وباد ومه و خورشید و فلک در کارند - تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری. خوب اینجا منابع خداداد زیادی هست، فقط کافی است این منابع خداداد را در تولید فعال کنند با کمی عقل و تدبیر درست و حسابی و دلسوزی و پذیرش بار مسئولیت، به نظر من چندان دور از ذهن نیست که حتی من و تو ستوننویس و مسئول صفحه هم خانهدار بشویم و همیشه نگران این نباشیم که صاحبخانه کی جل و پلاسمان را روی کولمان میگذارد.
- دروغ نگویم تو تخم کبوتر خوردهای!! از صبح مثل ور ور جادو حرف میزنی و مثل بچهها ورجه وورجه میکنی، همه این چیزها که گفتی خوبند اما سخت، دور و دست نایافتنی شدهاند.
- اما به نظر اگر کمی اخلاق، وجدان، شعور اجتماعی و احساس مسئولیت بیشتر نسبت به مردم ایجاد شود راه دور و غیر ممکنی نیست رسیدن به این موفقیتها، حالا خواهش میکنم ولادیمیر تو هم به جای آیه یاس خواندن و دمیدن در بوق ناامیدی بیا کمک کن تا فوت کنیم برای از بین بردن بذر ناامیدی و کاشتن بذر امید. آرمانهای بشری نیازمند طوفان و باران جانانهای هستیم.
- باشد من در فوت کردن کمکت میکنم اما راستش فاقد این خوشبینی مفرط تو هستم.
- من اما باور دارم که روزی گنجشکهای درختهای این خیابان به رقص درخواهند آمد.