غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


حکایت سنگسار کردن مشتاق علیشاه درکرمان

جهانگیر ایزدپناه ( فعال اجتماعی)

 در زندگی واقعی خود گاهی با داستان‌هایی روبه‌رو می‌شویم که گرچه ممکن است در آن‌ها بزرگنمایی یا پروبال دادنی روی داده باشد، ولی چنان آموزنده و جذابند که علی‌رغم حاشیه‌های آن مورد پسند واقع می‌شوند، کلیت و زیبایی داستان یا حادثه را قبول می‌کنیم و از خرده‌گیری بر جوانب پرهیز می‌کنیم. داستان سنگسار کردن مشتاق علیشاه در کرمان و کور کردن عده‌‌ای از مردم کرمان توسط آقامحمدخان قاجار از این قبیل است. هر کسی که سری به کرمان بزند حتما به فلکه مشتاقیه (مشتاق علیشاه) برخواهد خورد و آرامگاه و بقعه مشتاق علیشاه هم که از جاهای دیدنی کرمان است. او درویش صوفی مسلکی بود که در اواخر دوره حکومت زند وارد کرمان می‌شود و مورد پذیرش زیاد صوفیان و دراویش کرمان قرار می‌گیرد. هم صدایی خوش داشت که قرآن می‌خواند و هم به زیبایی و دلنوازی تار می‌زد. ناگفته نماند که مشتاقعلیشاه به ابتکار بی‌نظیر خودش به سیم‌های سه تار سیمی اضافه کرد که در بین اهالی موسیقی به سیم مشتاق مشهور شده است و در کتب تاریخ موسیقی ایران ذکرشده و موسیقیدانان هم به خوبی و نیکی از آن یاد می‌کنند. وی ذوق شعری و ادبی نیکویی هم داشت و مریدان بسیاری پیدا کرد. امام جماعت مسجد جامع کرمان سیدجواد شیرازی نام داشت که به مشتاقعلیشاه حسد ورزید و دستور سنگسار کردن او را داد. مردم عوام هم وی را سنگ بسیار زدند. سیدجواد شیرازی به نظاره آمد و دید که مشتاقعلیشاه زیر آواری از سنگ‌ها نیمه جان است، اما هنوز می‌گوید:«یا هو یا هو.» سیدجواد گفت: «این سگو هنوز نفس میکشه؟ (کرمانی‌ها هم مثل شیرازی‌ها سگ را سگو می‌گویند) بیشتر بزنیدش.» عوام باز بسی سنگ بر وی زدند. مشتاق با سر و صورت خونی گفت به صورت من نگاه نکنید، هر کس نگاه کند به زودی چشمانش از حدقه در خواهد آمد. عده‌‌ای بسیار خندیدند. یک نفر هم به مسخره گفت من یک چشمی به تو نگاه می‌کنم که اگر یک چشمم از حدقه در آمد یک چشم دیگرم سالم بماند. بعد از مدتی آقامحمدخان قاجار کرمان و کرمانی‌ها را به گناه حمایت از لطفعلی‌خان زند محاصره کرده و دستور می‌دهد باید چند من چشم از حدقه در آورده شود. مردم بی‌گناه را به صف کرده بودند. عده‌‌ای چشم‌ها را از حدقه درمی‌آوردند و کور می‌کردند و یکی هم ترازو به دست چشم‌ها را وزن می‌کرد که فرمان آقامحمدخان را درست اجرا کنند. آخر کار ترازو یک چشم دیگر (نه یک جفت) لازم داشت که میزان شود. بیچاره‌‌ای را بیرون آوردند و یک چشمش را از حدقه در آوردند. به غلط یا صحیح می‌گویند او همان کسی بود که به مسخره به مشتاقعلیشاه گفته بود یک چشمی به تو نگاه می‌کنم تا یک چشمم  سالم بماند. زنده‌یاد استاد باستانی پاریزی هم در جایی دیگر آورده است که بعدا مرحوم شیخ عباسعلی کیوان قزوینی که نفوذ کلام زیادی داشت، در مسجد جامع کرمان برای جمعیت زیادی واقعه قتل مظلومانه مشتاقعلیشاه و سنگسار کردن وی را توسط مردم کرمان نقل می‌کرد که همه به گریه افتادند و در آخر منبر مرحوم شیخ عباسعلی گفت:«ای مردم کرمان این بود واقعه قتل مشتاقعلیشاه توسط اجداد بزرگوار شما. حالا گمان کنم وقت آن رسیده باشد که همه شما یک لعنتی به روح پدران خود نثار کنید.» تحت تاثیر کلام او همه «بیش باد» را چنان بلند و همگانی گفتند که گویی صلوات و رحمت می‌فرستند!! خوب چه می‌شود کرد حضرات کرمانی‌ها به دستور آن یکی مشتاقعلیشاه بیچاره را سنگسار کردند و به خواست این یکی بر اجداد خود ندانسته یا تحت تاثیر کلام گرم شیخ عباسعلی با صدای بلند لعنت فرستادند.