کلماتی که رفتگرها پس از انتخابات جارو میکنند
علی داریا (شاعر و عکاس)- بازی تمام شد، داماد راه حجلهاش را یافت، این همه ظرفهای نشسته، غذاهای نیم خورده، ملحفهها و رختهای چرک، کارهای سخت برجای مانده، راه خانه من کجاست، من آلزایمر گرفته ام، فراموشی، دکتر گفته بود توی این سن طبیعی است، احساس گرسنگی میکنم، من همیشه وقتی جیبهایم خالی و بعد از فرط خالی بودن میپوسد و سوراخ میشود احساس گرسنگی میکنم، این یکی را لازم نیست دکتر بگوید؛ هرکسی بعد از سه روز هیچ نخوردن حتما گرسنهاش میشود...
- استراگون! استراگون! باز هم که داری مثل دیوانهها باخودت حرف میزنی، چرا رنگت این همه پریده، چه داری بلغور میکنی از صبح.
- نان نیست، کلمه بلغور میکنم، آخر کلمه از نان هم ارزانتر است. از تو چه پنهان میخواهم داستان بنویسم، با بکت کاری ندارم، داستان به سبک خودم، به طعم خاکستری این خیابان،سیاه و سفید ...
- راستش هرچه بیشتر سعی میکنم کمتر از حرفهایت سر در میآورم، از نظر من همه چیز عادی است، گنجشگها هنوز هم دارند بالای شاخههای این درخت نارون جیک جیک میکنند، گوش شیطان کر حتی ممکن است آواز عاشقانه بخوانند، در خیابان رفتگران زحمتکش حسب وظیفه دارند اعلانات انتخابات را جارو میکنند یا از روی دیوارها میکنند این هم امری معمول و طبیعی است.
- ولادیمیر! ولادیمیر! طبیعی است، اینکه من هم بالای درخت نارون لانهای بسازم طبیعی است. دیروز زنی درحالی که دست دخترش را در دست داشت از اینجا عبور کرد و با حسرت به ناله من نگاه میکرد من از کجا بدانم شاید صاحبخانه اجارهای خواسته که او نمیتواند بپردازد.
- امان از نیروی تخیل تو!
- این تخیل نیست ولادیمیر واقعیت تلخی است که در خیابان جاری است؛ حالا با احتساب زمان به مفهوم کیفی چند قرن دیگر طول میکشد تا آقای رئیس جمهور در کاخش آرام و قرار بیابد و بعد فکر کند و گویی حالا همین حالا قانون جاذبه را کشف کرده بگوید: نه! راستی راستی باید برای مسکن مردم فکری کرد.
- با این همه، تلخ نویسی هم دوای درد نیست.
- میخواستم شیرین بنویسم، شکر گران شده بود. میخواستم سپید و روشن بنویسم برق رفته بود، ولادیمیر، ولادیمیر عزیز! میدانی چرا من و تو دوبار اسم همدیگر را به کار میبریم؟
- حتما از روی صمیمیت و اراداتی است که نسبت به هم داریم استراگون استراگون عزیز !!
- نه ولادیمیر، ولادیمیر عزیز، از روی خستگی و عصبانیت است، ما در واقع با تکرار اسمها، تجدید قوا میکنیم، نفس میگیریم برای ادامه حرف زدن!
- راستش من این قدرها هم بدبین نیستم استراگون، استراگون عزیز.
- من هم بدبین نیستم، شاید فقط کمی تا اندکی بدبین باشم ولادیمیر، ولادیمیر، ولادیمیر، ولادیمیر عزیز، اینکه مینویسم یعنی خوشبینم، یعنی امیدوارم ...
- از این بابت خوشحالم استراگون، استراگون عزیز، من فکر میکنم کمی شیرینتر نوشتن در انبوه تلخیهای زندگی بهتر است.
- دلم میخواست کلماتم رقصان باشند مثل غزلیات مولانا اما چه کنم نمیشود، کاش هرچه زودتر این انبوه تراکتها و پوسترها از آدمهایی که میشناختیم آنها را و نیازی به چاپ عکسشان نبود و به جای این همه کاش برنامهای داده بودند را از جلوی چشمهایمان میبردند و خمیر میکردند.
- عجول نباش استراگون، استراگون عزیز، نگاه کن! کلمات آواز گنجشکها رقصان است. آنها هنوز هم به سبک مولوی غزل میخوانند، ما که سلیمان نیستیم و زبان پرندگان نمیدانیم شاید هم دارند اشعار مولانا را میخوانند.
- عاشق خوشبینی توام ولادیمیر!!
- شاید هم واقعبینی!
- نمیدونم ولی دلم میخواد به خانه درختی خودم برگردم و قصه خودم را کامل کنم.
- کدام قصه را کامل کنی؟!
- جالبه، بعد از این همه صغری کبری کدام قصه را کل علی؟! همان قصه را که داشتم مینوشتم و تو رشته افکارم را پاره کردی. قصه وانهادگی مردم بعد از انتخابات وانهادگی بعد از واقعه.
- آهان! متوجه شدم!! تو داری از دلهرههات قصه میسازی و میپردازی.
- نه ولادیمیر، ولادیمیر، ولادیمیر عزیز! من قصه نمیسازم، من دارم سعی میکنم واقعیت تلخ جاری در خیابان را روایت کنم، همین!!
- روایت کن خب! چه عصبانی!!فقط لطفا یادت نره حتما چیزی از آواز گنجشکها هم در قصهات باشد.