غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نگاهی به پویانمایی «میشل علیه ماشین‌ها»

احتیاط در داستان‌گویی و ترس از تجربه‌های جدید

همدلی|  سید مسیح میرجعفری: سال ۲۰۱۹ کمپانی سونی موفق شد پس از دو بار نامزدی برای اولین بار در تاریخ خود برنده جایزه اسکار بهترین پویانمایی بلند شود. حالا این کمپانی بازهم پویانمایی بلندی ساخته که موردتوجه مخاطبان و منتقدان از سراسر دنیا قرار گرفته است، «خانواده میشل علیه ماشین‌ها» (The Mitchells vs. the Machines). این پویانمایی که بیست و یکمین محصول سونی است پس از یک هفته اکران محدود در تئاترها که برای از دست ندادن شانس اسکار است، در 30 آپریل 2021 روی نتفلیکس قرار گرفت. نام فیلم قرار بود متصل (Connected) باشد و در سال 2020 در سینماها اکران شود که شیوع کرونا جلوی این اتفاق را گرفت.
مایک ریاندا کارگردان این فیلم است و با همراهی جو روو فیلم‌نامه این اثر را نوشته است، این نخستین اثر سینمایی ریاندا است، او پیش‌ازاین به‌عنوان کارگردان و نویسنده در مجموعه پرطرفدار آبشار جاذبه فعالیت می‌کرد و به‌نوعی خالق آن است. ریاندا عادت دارد که خودش به‌عنوان برخی کاراکترها صحبت کند و اینجا هم نقش چهار کاراکتر من‌جمله پسر خانواده میشل را می-گوید. شباهت‌های زیادی میان طراحی کاراکترهای آبشار جاذبه و خانواده میشل علیه ماشین‌ها قابل‌مشاهده است. همچنین بسیاری از خلاقیت‌های تصویری به اشکال مشابهی در آبشار جاذبه آزموده شدهاند. کارگردان «خانواده میشل علیه ماشین‌ها» پس‌ازاین آزمون‌ها به سطحی از پختگی رسیده است و این‌ها را در اثر سینمایی خود استفاده ‌کرده است. این فیلم ماجرای دختر نوجوانی است که به سینما علاقه دارد، پس از پذیرفته شدن در یک کالج سینما، قصد عزیمت به آنجا را دارد امّا شب قبل با پدرش دعوایش می‌شود، پدر برای بهتر شدن اوضاع، تصمیم می‌گیرد در یک سفر خانوادگی به دور کشور دخترش را به کالج برساند، دختر از این اوضاع راضی نیست. در میان راه شرکت مشهوری که تمام موبایل‌های دنیای فیلم را تولید می‌کند، یک مراسم بزرگی برای معرفی محصول جدیدش برگزار میکند. این مراسم به آشوب کشیده میشود و دلیل آن، شورش موبایل‌ها و ربات‌ها است. این رباتها انسان‌ها را در سلول‌هایی زندانی میکنند، تنها انسان‌هایی که آزاد بر روی زمین باقی می‌مانند، همین خانواده‌اند. بعد آن‌ها تلاش دنیا را نجات دهند و «ماشین‌ها (= ابزار)» را سر جایشان برگردانند. فیلم این‌گونه به اتمام می‌رسد.
در ادامه قرار است در دو ساحت اساسی این فیلم به آن بپردازیم. اول موضوع خانواده در این فیلم است که ستایش مخاطبان و منتقدان بسیاری را برانگیخته است. می‌توان به این موضوع به شکلی دقیق‌تر و با کمک جستن از سنت نقد سیاسی پرداخت. دومین ساحت نیز پرداختن به خبیث یا شرور این فیلم است، این‌که چگونه می‌توان آن را در میان خبیث‌های سینمایی شناخت، این کار را نیز با پشتوانه مطالعات سینمایی، انجام خواهم داد.در دیدگاه محافظه‌کارانه، خانواده به‌عنوان یک جامعه کوچک نیاز به یک رهبر دارد و این رهبر پدر خانواده است. مادر در کنار این رهبر قرار دارد امّا اگر نگاه یک محافظه‌کار سنتی‌تر را بخواهید مادر نیز کمی پایین‌تر است و مقام هیچ‌کس با رهبر خانواده برابری نمی‌کند. مادر باید وظایف خانه‌داری خود را انجام دهد و بچه‌ها را تربیت کند و بچه‌ها هم حق ندارند وارد محدوده بزرگ‌ترها شوند. همه باید از پدر فرمان ببرند زیرا اوست که امنیت این جامعه را تأمین میکند. در مقابل دیدگاه لیبرال، خانواده را جامعه‌ای آزاد می‌خواهد جایی که کسی از کسی فرمان نمیبرد، بلکه تصمیمات با کمک هم گرفته می‌شود. در این نگاه اگرچه افراد وظایف متفاوتی دارند امّا هیچ‌کدام یکی را حقیرتر از دیگری نمی‌کند. مادر خانواده می‌تواند شغلی داشته باشد. و شاید چیزهای چندان پلیدی هم وجود ندارد که خانواده نیاز به محافظت پدر داشته باشد. در اینجا نمی‌خواهم هیچ‌یک از این دو دیدگاه ارزش‌گذاری کنم، زیرا هم به‌خودی‌خود موضوع دیگر است هم تخصص من نیست. متفکرانی به این موضوع پرداخته‌اند من‌جمله اسلاوی ژیژک. در اینجا سعی دارم، نقش این دیدگاهها در فیلم را بجویم.
درام فیلم حاضر، دقیقاً بر سر اختلاف این دو دیدگاه است که شکل میگیرد، پدر خانواده نقش کلاسیک خود را حفظ کرده است. شخصیت‌پردازی و طراحی کاراکتر هم به این موضوع کمک کرده است. پدر فردی درشت‌هیکل است. مادر کمی ریز جثه‌تر است و بچه‌ها باریکتر و برحسب سنشان کمی کوتاه و بلند هستند. پدر پروژه‌های خانوادگی را برای در کنار هم بودن، تعریف میکند و مهم نیست اعضای دیگر چقدر راضی باشند. درست مثل سفری که در آغاز داستان میشل‌ها درگیرش میشوند. دختر اصلاً برای چنین سفری آماده نیست، او می‌خواهد به دانشگاه برود و با دوستان جدیدش آشنا شود، امّا این سفر به او تحمیل می‌شود.
نقش مادر در این خانواده، کاملاً مشخص است. مانند یک لولا عمل میکند. سعی میکند پیوند میان رهبری خانواده و بچه‌ها که باید رهروان باشند، تحکیم و تعدیل کند. او مدام نگران رابطه بین این اجزا است. در اوایل فیلم تا ایجاد بحران اساسی او در تلاش است تنش‌ها میان پدر و دختر را بکاهد. البته او به هیچ‌گاه مستقیماً رهبری پدر را القا نمی‌کند؛ امّا راهکارهایی که برای کاستن این تنش‌ها پیشنهاد می‌کند چیزی جز پذیرفتن این فرداستی از طرف دختر ندارد.
یک فلاش‌بک در میانه‌ فیلم نشان میدهد که پدر چگونه به اعضای خانواده یاد میدهد تا تله بسازند. درواقع پدر دارد آن‌ها برای «محافظت» آموزش می‌دهد. این مهم‌ترین نقشی است که فرد مذکر بزرگ‌تر در خانواده دارد، از بدوی‌ترین انسان‌ها و حتی حیوانات، شاید شیرهای ماده وظیفه شکار را بر عهده داشته باشند. ولی وظیفه محافظت از قلمرو بر عهده شیر نر است. در جای دیگر که نقش بسیار مهمی در داستان فیلم دارد صحنه‌ای است ماشین‌های شورشی در یک مرکز با میشل‌ها مواجه می‌شوند. آن‌ها در کنار هم قرار می‌گیرند و موجود غولپیکری را می‌سازند و در این صحنه بازهم پدر ناجی است. و صحنه به شکلی چیده که پدر در طبقه بالا، بالاتر از خانواده قرار بگیرد. بااین‌حال کارگردان محض تقسیم وظایف هم که شده پیروزی نهایی را به دختر خانواده می‌سپارد البته قبلاً حتماً تأکید میشود که این به خاطر هدیه‌ای است که پدر خانواده به همه داده یک پیچ‌گوشتی خاص که به اینجا ازقضا به کار میآید. درنهایت، دختر به دانشگاه می‌رود و همه‌چیز به‌خوبی و خوشی پایان می‌یابد. برخلاف آنچه ستایشگران این فیلم میگویند، این فیلم نتوانسته یک خانواده را به‌درستی به تصویر بکشد. معلوم نیست دیدگاه سازندگان نسبت به خانواده چیست؟ لیبرال یا محافظه‌کار؟ اگر می‌خواهد تلفیقی از این دو را هم معرفی کند، موفق نیست.موضوع دوم، موضوع کاراکتر خبیث است. کاراکتر خبیث فیلم یک موبایل است. موبایلی که در اوایل فیلم توسط رئیس شرکت پال به‌عنوان محصولی کهنه معرفی میشود و باید کنار برود تا ربات‌های جدیدتر به بازار بیایند. اول نکته این‌که از لحظه‌ای که این موبایل کنار گذاشته می‌شود تا وقتی‌که کنترل شورش ربات‌ها را در دست می‌گیرد، بسیار کم است و این منطقی به نظر نمی‌آید. نکته مهمی که یک فیلم پیشرو و یک فیلم واپس‌گرا را از هم جدا می‌کند، نحوه پرداخت آن‌ها به شخصیت منفی است. شخصیت منفی، اصولاً شخصیتی است که در تقابل با جامعه برخاسته است. یک فیلم واپس‌گرا صرفاً به منکوب کردن شخصیت می‌پردازد. ممکن است در چنین فیلم‌هایی در دیالوگ‌هایی انتقاداتی سطحی به جامعه وارد شود امّا این بیش از هر چیز برای راضی نگه‌داشتن مخاطبان است. یک نمونه بسیار خوب از چنین فیلم آرواره‌های استیون اسپیلبرگ است. اسپیلبرگ که آشکارا یک محافظه‌کار است. در دیالوگ‌ها انتقاداتی را به وضع جامعه وارد می‌دارد امّا شخصیت خبیث فیلم اصلاً همراهی برانگیز نیست.
پویانمایی حاضر اصلاً به چگونگی تبدیل این موبایل به یک خبیث نمی‌پردازد، نه‌تنها ازلحاظ احساسی بلکه ازلحاظ منطقی باگ‌های بزرگی را باقی می‌گذارد. چرا این موبایل خاص تبدیل به رهبر شورش شد؟ آن‌هم وقتی هزاران مدل همانند آن وجود دارند. یا درباره شخصیت‌های منفی فرعی‌، یعنی ربات‌ها، عملکرد آن‌ها اصلاً با ظاهر پیشرفته‌ای که دارند و آن‌طور که برایشان تبلیغ میشود؛ در تناقض است. پرداختن به شکل‌گیری شخصیت موبایل که خبیث اصلی است و به این‌که او چطور صاحب احساسات می‌شود. می‌توانست اثر جذاب و متفاوتی خلق کند امّا چنین نشد و فیلم ترجیح داد یک اثر واپس‌گرا و تکرار باشد.
میشل علیه ماشین‌ها، اثری تکراری است. آن‌طور که نشان دادم علی‌رغم خلاقیت‌های تصویر و دیالوگ‌ها و موقعیت‌های بامزه، امّا احتیاط در داستان‌گویی و ترس تجربه‌های جدید باعث شده تکراری مانند آثار قبلی بشود و زود هم فراموش خواهد شد.