غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نقدینه‌‌ای بر دفتر شعر ‌«رستاخيز بر میز‌» از احمد تمیمی

سال‌ها در چشمانت نشستم

فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)

شعر نخست این دفتر با عنوان‌ ‌«لالایی بلند از لای زخم‌» پلاکارد فرمیک و مضمونی اشعار دیگر احمد تمیمی است‌:‌«بارها را شما می‌برید،‌‌ای استخوان‌ها/غذاها و نوشیدنی‌ها را/دردها عميق که می‌شوند به شما می‌رسند/ نوازش‌ها را پوست می‌برد/بوسه‌ها را لب‌ها و گونه‌‌ها/لذت‌ها را روحی که نمی‌دانم کجا مخفی است؟!/و آنچه را می‌ستایند چشم است و ابرو/ جامعه طبقاتی کوچکی است‌ پیکری که با خود حمل می‌کنیم‌». 
زخم‌هایی که شاعر از آن‌ها سخن می‌گوید چه زخمی است؟ و بوسه‌ها و نوازش‌ها و در مجموع لذت‌ها کدام‌اند؟ چرا شاعران‌، (چشم و ابرو) را می‌ستایند؟ شعر دوم (خون همان است) را هم که مرور می‌کنیم باز با پرسش‌های شاعر مواجه می‌شویم:‌«چهره‌‌ها چه چیز را عوض می‌کنند؟»
 راوی از سرنوشت آسمانی ابری‌اش سخن می‌گوید و از غم‌ها و شادی‌ها و باز نمی‌گوید، التهاب‌ درد و زخمش از کجاست. در شعر سوم (سکوت) هم که یک شعر عاشقانه است، معشوق، تضادهای عاشق را برطرف کرده است:«‌و تو زیباترین کلمه که به حرف نمی‌آیی/بگو چه کار کند عاشقی/که نام معشوق‌اش سکوت است؟‌». باز هم سوال، سؤالی که اعتراضی نیست و انکاری است. يعنی راوی جواب سوال را می‌داند. شعر بعدی هم تصویری از تنهایی و شکستگی‌ شاعر است. نیمه‌شبی شاعر در اوج تشنگی لیوانی نیمه‌پر را سر می‌کشد. نیمی از او به جنگلی تبدیل می‌شود و نيم بی‌آب انگار ‌«جنگلی گر گرفته‌» و بیابان می‌شود.
 بسامد پرتکرار این دفتر ‌«زخم‌» است و ‌«خون‌». اغلب اشعار تمیمی یک فرم ظاهری و یک ساخت درونی دارند. شاعر گاهی از کلام طرح می‌زند و گاهی از سنگ و مفرغ تندیس می‌سازد و گاهی از نت آهنگی می‌آفریند:‌«چشمان‌ات دستان میکل‌آنژند/ و گرنه بزرگ‌ترین هنر من/ثبت یادگاری عاشقان است/اما نمی‌آمدی هم شاید زیبا می‌شدم/مثل سنگ نمایی که ساختمانی سست را زیبا می‌کرد/مثل مجسمه‌‌ای که آزادی را /سردری که زندان را /ستون‌‌هایی که کاخ سلطان را /شاید هم بخت سیاه من روشن‌تر بود .../به درد شکستن می‌خوردم اگر نمی‌آمدی/خیلی‌ها با یک نگاه از تو برگشتند/من اما به میکل‌آنژ چشمان‌ات ایمان داشتم/سال‌ها در چشمان‌ات نشستم/تا این شعرها تراشیده شد‌». چشمان معشوق همچون دستان پروردگار میکل‌آنژ است که هستی را از هيچ می‌آفریند. این چشم‌ها چون صانعی دست به آفرينش می‌زند. چشم‌هایی که شاعرپرور است و شاعر خلق می‌کند. شاعر در شعر نخست گفته چرا ‌«چشم و ابرو را می‌ستایند؟‌» در این شعر، شاعر به پرسش نخست رسیده است. جواب پرسش‌های بعدی شاعر هم را می‌توانيد در شعرهای دیگر پیدا کنید :‌«آیا زندگی همین دیوارهای پشت پرده‌هاست؟/و پرده‌ها که می‌رقصند/و پنجره‌ها که پاشنه‌ی زندگی را گرفته‌اند همه بازیگر بادند؟/این‌ها را من می‌نويسم/پنجره‌‌ای که از دیوار گریخت/و اکنون از ضايعات ريخته پای دیوار/به پنجره‌‌ای که تو پشت اش ايستاده‌‌ای حسد می‌برد‌». زیبایی‌شناسی از نظر تمیمی شکل و ساخت و مقولاتی چون تخیل و پندار است که در آثار عینی هنر شاعری‌اش مجموع شده‌اند. غرابت‌های طبع و فردیت شاعر در این اشعار به لحاظ ظرافت‌های احساسی و روان‌‌شناسی آمیخته‌اند تا پاسخی درخور و جهان‌شمول پیدا کنند. آنچه زخم شاعر را ترميم می‌کند و خون در شریانش می‌دواند و دیوارها را از برابر او محو می‌کند، عشق و معشوق است:‌«همین که تمام عکس‌هایم از اوست /به کجا می‌رسد این عکس‌/که زخم را قاب بگيرد/ هی گریه کند/هی بخندد/و زخم ديگری شکوفه کند/- دهان‌ام !/ زخمی که نبوسیدنت بر چهره‌ام گذاشت/زخمی است که-/باقی شعر .../بند نمی‌آید‌». پس در این شعر هم التهاب‌ درد و زخم و خون شاعر هم معلوم شد. تمام زخم‌های شاعر از عشق است و از تنهایی است‌.