غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


جدال

مژگان مسعودی (نویسنده)

- شیشه ترک خورده عاقبت یه روزی با یه تلنگر خرد میشه.
از روز اول زندگی ما شبیه شیشه ترک خورده بود. مادر روحت شاد، آخه دختر 15ساله از زندگی چی می‌فهمه، من کجا، این...
- بابات یه موجی از جنگ برگشته بود. فقط از خاطرات جنگ صحبت می‌کرد. زندگی رو صحنه جنگ می‌دید. همیشه در حال شعار دادن بود. اگه نکشی، می‌کشنت، بجنگ تا پیروز بشی.
هه، عجب جنگی، چه پیروزی باشکوهی، آخر مشخص نشد، برنده منم، باباته که افتاده سرتخت مث یه تیکه گوشت؟ یا تو که اصلا اسم خودتم فراموش کردی؟ بعداز مرگ مادرت، تو فقط یه نون‌خور اضافه بودی، یه مزاحم، می‌خواست از شرت خلاص بشه. معامله خوبی بود مگه نه؟ تو با ازدواج با من از زندگیش پرتاب شدی بیرون به سرعت یه تیر از تفنگ و نشستی به قلب خوشبختی من و بابات با ازدواج با عشق سابقش، به خیال خودش به آرامش رسید. به به، چه رمانتیک و زیبا. چه زندگی شیرینی. روز عقد از زیر چادر، یواشکی نگاه کردم. لبخند به لب، یه چشمک زد به حاج آقا و گفت: خطبه عقد را جاری بفرما زندگی برمدار عشق می‌چرخد.
بعد از ازدواجش، فهمیدم منظورش از عشق، اون زنیکه لوند بود. دیدی که طولی نکشید یه ترکش جنبید. زندگی خودش که هیچ، زندگی مارو هم فلج کرد. عشقش رفت. سرمایه‌ای که مادر خدابیامرزت ریال به ریال رو هم گذاشته بود رو هم‌‌هاپولی کرد. نصف حقوقش رو هم که زد به نام اون توله که با دوا ودرمان زیاد پس انداخت. به قول خودش زنگوله پای تابوت، الان کجاست؟؟ زن کافیه، بیا بالای تپه، خیلی خطرناکه، انقدر بامن بحث نکن.
- هر وقت می‌رفتم دیدن مادرم، از زندگی و مشکلات شکایت می‌کردم، نصیحت‌هاش شروع می‌شد. دایی جانت مرد با ایمانیه، جنگ رفته اس، سردوگرم روزگاررو چشیده، آخرت رو برا خودش جهنم‌ نمی‌کنه، مطمئن باش همه‌چی رو درست می‌کنه، برگرد سرزندگیت. مادر کجایی؟ ببینی تو چه جهنمی دست وپا می‌زنم.
- زن، من دارم سعی می‌کنم تو و دخترم رو نجات بدم از شر این مار سمی.
- تو داری چی میگی برا خودت! بچه رو بغل کن بیا بالای تپه، زود باش.
- یاسر محض رضای خدا بس کن از بالای کابینت آشپزخونه بیا پایین، ما طبقه سوم زندگی می‌کنیم. چهار طرف بسته اس، مار از کجا میخاد بیاد، توهم زدی. مرده، الان 6ساله دخترمون مرده، می‌فهمی؟؟! این مواد لعنتی رو کی میخای بزاری کنار؟؟ بیا پایین، من دارم میرم خرید، اومدنی داروهای بابات روهم می‌گیرم. داروهاش تمام شده، از درد داره به خودش می‌پیچه، ازت خواهش می‌کنم تا برمی‌گردم، پوشکش روعوض کن، ملافه‌هارو هم بنداز تو ماشین، من رفتم.