پایان خوش انتظارها
علی داریا (شاعر و عکاس)- میبینم باز هم فیثاغورث شدی،بیقرار و مداری و ای کیوسانوار در بحر اندیشهای استراگون؟
- بلی ولادیمیر، من دارم به مهمترین تکنیک قصه گویی فکر میکنم.
- حالا چرا قصه گویی، چرا تکنیک؟ چرا ...
- تو غریبه نیستی ولادیمیر! من و تو اگر میراث بکت نباشیم، حتما وامدارش هستیم؛ پرسش او پرسش من و تو هم میتواند باشد. بومیاش میشود: شاهنامه آخرش خوش است و پرسش این است چرا شاهنامه آخرش خوش است.
- من هنوز متوجه صورت مسئله نشدهام استراگون!
- به تو حق میدهم ولادیمیر، مبحث، مبحث قصه گویی است و اینکه چگونه قصهای مخاطب دارد و قصهای فاقد مخاطب است.
- پس اشتباه نکنم امروز داری در قالب کسی که ذاتا نویسنده است، سعی میکنی نقش عنصر تعلیق و ایجاد انتظار در داستان را توضیح میدهی.
- بلی، آفرین به خرگوشی که تو را خورد؛ دارم به توضیح تکنیک ایجاد انتظار در بافتار و ساختار داستان میپردازم. عنصری که شهرزاد قصه گو با آن در طول هزار و یک شب توانست مخاطبش را کنجکاو، هیجان زده و علاقهمند نگاه دارد و در پایان هرشب این پرسش را در ذهن مخاطب بکارد که: بعد چه خواهد شد.
- اما بکت به نظر من این عنصر را از قصه زدود! من و تو کاراکتر قصهای بودیم که گودویی در کار نبود.
- درست است بکت با شناخت عمیق ساختار کلاسیک قصه گویی توانست با نوآوری این کار را به سرانجام برساند.
- بعد چه خواهد شد، پرسش مهمی است.
- و تو بر حسب عادت داری این پرسش را تعمیم میدهی.
- بله ما چرا به تماشای مسابقه فوتبال میرویم، انسان در جستوجوی هیجان است و پایان خوش یا ناخوش قصهها بخشی از این هیجان را تامین میکند.
- این اتفاق در ورزش و آثار هنری برجسته تر است.
- درست است اما زیر پوست زندگی اساسا انسانها درگیر رقابتاند و این رقابت الزاما رقابت با دیگری نیست.
- و حذف رقابت از محدوده زندگی هم هیجان، کنجکاوی و علاقهمندی را دچار نقصان میکند و هم کیفیت زندگی را کاهش میدهد.
- داری از نوعی تنش خلاق حرف میزنی.
- دارم از اهمیت رقابت برای رشد حرف میزنم. اهمیت رقابت در عرصه اقتصاد نیازمند اثبات نیست. در زمینه تحصیل علم و نظایر آن هم معقول و عرفی پذیرفتنی است. در ادبیات نمایشی آثار سینمایی و نظایر آن به صورت ایجاد تعلیق و انتظار برای مخاطب، قهرمان یاضد قهرمان (آنتاگونیست و پروتاگونیست) خودش را نشان میدهد.
- از لابهلای متون ادبی و سینمایی برگردیم به متن زندگی و جامعه و به بازتاب حذف این تنش خلاق در جامعه بپردازیم.
- نتیجه حذف رقابت سالم، سکون و عدم رشد افراد و جامعه است، انگیزش و هیجان لازمه زندگی است کما اینکه بخشی از انرژی یک جامعه در رقابتهای ورزشی، هنری و علمی و نظایرآن سرریز میشود.
- انگیزش و هیجانی که در تو بیشتر وجود داره و در من کمتر.
- این مقوله دیگری است؛ تفاوتهای فردی و نگاه متفاوت داشتن نسبت به زندگی درست مثل اینهکه تو به ورزش علاقهمند باشی و من به هنر و زیبایی شناسی.
- تو به پرندگی و لانه ساختن روی درخت.
- و تو به سوار شدن به قطاری سریع السیر به امید پیاده شدن در ایستگاهی ناشناس تا شاید گودو را دیدار کنی.
- بودن یا نبودن! مسئله این نیست. موضوع چگونه بودن و کیفیت این بودن است.
- عاشق نگرش گاه فلسفی توام، بله درک پیچیدگیهای نیاز و گرایشات انسانها و به رسمیت شناختن همین تفاوتها و سلایق مهم هست.
- ستون نویس ایستاده و به ما نگاه میکند.
- اینجور وقتها دارد مطلب را سبک سنگین میکند؛ جوجهها به عبارتی کلمات را میشمارد.
- ولی دارد بد نگاه میکند!
- دارد فکر میکند مطلبش تخت و بیروح شده، فاقد چسبندگی و طنازی لازم است. دارد گوشش را میخاراند خوب است که اهل دود نیست و الا این جور مواقع یک پاکت دود میکرد.
- ولی دارد خمیازه میکشد. باید و نبایدهای مطلبش که زیاد میشود خودش هم چندشش میشود چه برسد به مخاطب محدود بخت برگشته.
- مثل اینکه رضایت داد.
- بله، به خیرگذشت، خداروشکر، از این ستون تا آن ستون فرج است. من هم به لانه درختیام برمیگردم، باید زبان گنجشکها را یاد بگیرم و بدانم گنجشکها با هیاهوی قشنگ خود دارند به ما چه پیامی میدهند.
- من هم به ایستگاه قطار میروم باید تلاش خودم را برای دیدار با گودو از سر بگیرم.