شما که تجارتخانه دارید از چه میترسید؟
سارا حیدرنژاد| اگر نیکی میناژ؛ خواننده رپ خارجی در ینگهدنیا؛ آمریکا، با لباسهای سکسی بیاید روی صحنه یا در یک ویدئو عرضاندام کند، هر از چند گاهی با نظارت شخص خودش خبر مرگش در فضای مجازی بچرخد، در گفتوگوهای مطبوعاتی به شکل علنی اعلام کند که دوجنسه است و دوست دارد با دختران جوان رابطه برقرار کند و ... بدون شک به دنبال آن است که طرفداران دو آتیشهاش را وادارد تا برای ارضای حس کنجکاوی و البته ایجاد حس اهمیت دادن به خود در وجودشان برای او و محصولات موسیقاییاش پول خرج کنند، یعنی این بانوی خواننده و شرکایش همچنان میتوانند بر ثروت 100 میلیون دلاری او بیفزایند.
هیچکس هم احتمالاً به او و البته محیطی که او را پرورش داده، به خاطر شیوه ماندن در بورس از سوی نیکی خردهای نمیگیرند چون نه او و نه شهر و کشور زادگاهش هیچکدام از خلق هنری و اصالت آفرینش و زیباییشناسی هنرمندانه حرفی نزدهاند و ادعایش را هم ندارند.
آنها در یک سیستم کاپیتالیستی که اصالت در آن با مصرف است، محصولی ارائه میکنند و مخاطبی که برای در اختیار گرفتن آن محصول در وجود خود احساس نیاز دارد، آنچه را آنان تولید کردهاند، میخرد.
این شیوه بسیار ساده و سرراست است؛ نه درباره گناه و ثواب در آن سخنی به میان میآید و نه درباره فعل حرام و حلال؛ آنجا همانطور که پیشتر آمد اصالت با مصرف است و دستکم خود مخاطبان هم میدانند که قرار نیست با یک آدم ماورایی طرف باشند.
بعضی از آدمها در میان جماعت اهل هنر در ایران ما اما همچون تعداد زیادی از اهالی سیاستمان درزمینه بازی دادن افکار عمومی واقعاً متخصص هستند.
این گروه بیشتر از آنکه هنرشان را پاسداری کنند و بکوشند برای ارائه هر چه درستتر آنچه سالها برای فراگیریاش تلاش کردهاند (البته اگر درست آموزش دیده باشند، تلاشی در کار بوده باشد و نه مثل بعضیهایی که تا از راه رسیدهاند، میخواهند پرواز کنند به قله شهرت) مدام درصدد قرار دادن نام خودشان در صدر اخبار هستند؛ آنهم در ژانرهایی نظیر موسیقی ردیفی دستگاه که اساساً با به شهرت رسیدن به هر قیمتی مسئله بنیادین دارد.
یکی از آوازخوانان بهشدت پرکار موسیقی ایرانی که بین جماعت روزنامهنگار به بامشاد موسیقی ایران شهرت دارد، مدام از نام قدما مایه میگذارد و هر از چند گاهی در مصاحبههایش موسیقی ایرانی را به تخت جمشید و سیوسهپل تشبیه میکند اما درواقع پاتوقش همیشه پالادیوم و ایران مال است.
دیگری سعی میکند در آلبومی با فرزند محمدرضا شجریان همکاری کند و از این طریق خودش را مانده در مسیر اصلی موسیقی ایرانی نشان دهد غافل از آنکه همایون شجریان خودش سالهاست از جاده خارج شده است.
فقره آخر این دوستان اما از همه جالبتر است؛ یکی از این خوانندههای معزز در یک گفتوگوی مطبوعاتی اعلام کرده که میخواهد خودش را بازنشسته کند.
البته چند خط پایینتر گفته: «میخواهم زندگیام را از موسیقی مستقل کنم. نه اینکه خسته شده باشم، نه واقعاً خسته نشدم، من باید بگویم دیگر توانش را ندارم.
زیرا یا باید سوار قطاری باشم که مسیرش آنی نیست که اعتقاد دارم، یا اینکه باید این قطار را به سمت دیگری ببرم که تغییر مسیرش واقعاً در توان فردی نیست.» بعد هم ادامه داده: «تصمیم من برای بازنشستگی از موسیقی هم مربوط به یک سال و دو سال آینده نیست. من فقط گاز را کم کردم و به فعالیتهای دیگرم میپردازم.
اینکه فکر کنید میخواهم موسیقی را بهطورکلی کنار بگذارم اصلاً درست نیست. من چنین شعاری نمیدهم، من هیچوقت شعار مهاجرت و قهر کردن هم نمیدهم. چون نه به مهاجرت و نه به قهر و نه به ترک وطن فکر میکنم. البته که زندگی من همیشه در سفر بوده است. اما آنچه قرار است اتفاق بیفتد کم کردن فشار فعالیتهایی است که در این سالها انجام دادهام.» همه این حرفها را گفتی که چه بشود؟ اول میگویی به فکر بازنشستگی هستی و بعد میگویی نمیخواهی موسیقی را بهکلی کنار بگذاری. آقای هنرمند شما یا معنای بازنشستگی را نمیدانی یا ما را بیعقل تصور کردهای؟ چه لزومی دارد که همه شما تلاش کنید ژست روشنفکری بگیرید و بکوشید مدام درباره همهچیز حرف بزنید؟ ببخشید فراموش کرده بودم؛ ماندن در صدر به هر قیمتی از اهداف روزانه شماست تا نامتان را در بورس نگه دارد و نگذارد بازارتان کساد شود.