مجازستان
رفتم سوپری یه آب خریدم، یه پاکت سیگار. دو تا بچه فال فروش اومدن یکیشون گفت عمو یه فال میخری ازم؟ گفتم نه. گفت یه شیرکاکائو کیک میخری؟ اون یکی بهش گفت اوسکل این برا خودش آب و سیگار خریده برا تو شیرکاکائو بخره؟(گائوجو)
بابابزرگم که فوت کرد بابامو مامور کردن که خبرشو به عمهام که تو یه شهر دیگهاس بده. قبل زنگ زدن گفت گریه نکنین که نگران نشه،زنگ زد گفت: خواهری بابامون حالش خرابه، تبش شدید بود بردیمش سردخونه. (رئوفیسم)
دختر یکی از آشناهای کارخونهدارمون، با پسر یه کارخونهدار ازدواج کرد، جدا شد و ۱۰۰۰تا سکه مهریه گرفت. باباش یه واحد تو منطقه ۱ براش خرید، حالا همون رو دفتر معماری کرده و زیرش نوشته «با تمام سختیها دستم رو به زانوم گرفتم و بلند شدم». همه هم بهخاطر پشتکار و استقامتش بهش تبریک گفتن. (اگنس گِرِی)
تفاوت رو شما ببین. یکی میشه انگشت کوچیک پا که فقط میخوره به پایه مبل و میز و فقط درد داره برات، یکی هم ادامه تحصیل میده میشه انگشت کوچیک دست که بدون اون کلا لنگیم و موبایل نمیتونیم دستمون بگیریم، خدایا حکمتت رو شکر. (چیپسی کلنگ)