از یادم نمیرود
حسن اکوانیان (نویسنده)نمیدانم چه موقع از سال بود و حتی چند سالم و کجا این اتفاق افتاد، اما وقتی شب شد و گله مثل همیشه سروصداکنان از تپه پایین آمد، با همان شوق هر روزی به استقبالشان رفتم تا با بزغالهام که زود بزرگ شده بود بازی کنم و سربه سرش بگذارم و دنبالش بدوم، او هم چاردست وپا بپرد و خودش را لوس کند و تا پدرم صد بار نگوید بس کن دیگر، رهایش نکنم. اما هر چه سر سر کردم پیدایش کنم نبود؛ داخل طویله شدم که شاید زودتر با فشار گله به جلو ناچارا وارد آنجا شده باشد، که دیدم نیست. برگشتم از عقب گله گشتم و پیدایش نشد که نشد. پدر مشغول کاه دادن بود و متوجه ماجرا نشد؛ به سمت تپه رفتم ببینم شاید همین نزدیکیها مشغول بوتهای باشد یا درختچهای، ولی نبود که نبود. پدر که فهمیده بود دنبالم آمد و گفت: «نگران نباش، جایی مشغول چریدن شده و خودش الان میآید؛ یا شاید هم با گله رهام رفته باشد و قاطی آنها گم شده و امشب یا فردا اول صبح میآورند و تحویلش میدهند.» مغموم شدم و همانجا نشستم؛ بغلم کرد و با ناراحتی و اجبار تا خانه آمدیم. یادم نمیرود خوابیده باشم؛ با صدای هر بزغالهای بیرون میپریدم و دوان دوان خودم را به طویله میرساندم و در تاریکی یکی یکی بر سر بزغالهها دست میکشیدم که شاید بویم را حس کند و شروع به بازی کند اما خبری از بالا پریدنهایش نشد. مادرم میگفت اگر داخل گله رهام نباشد که تنها همسایه ماست، یا در کوه جایی مانده و گم شده یا لای درختی گیر کرده و نتوانسته خودش را درآورد. به فکر افتادم که هر وقت حیوانی شب در کوه بماند طعمه گرگ و کفتار میشود و اصلا این جانوران درنده منتظر چنین فرصتی هستند. چشمانم که گرم شد با صدای هی های پدرم از خواب پریدم و آب به صورتم نزده خودم را به او رساندم که تازه میخواست از تپه بالا برود؛ هر کاری کرد حریفم نشد که نروم. چندتایی بدوبیراه گفت و دستم را گرفت و راه افتادیم؛ گفت که رهام را دیده و خبری از بزغاله نداشت. دایم میگفت اگر گرگ تکه پارهاش نکرده باشد خوب است، و این جمله را چنان محکم و راحت میگفت که من با همه کودکیام عصبی میشدم از این همه راحتی و بیتفاوتیاش. نمیدانم چند ساعت راه رفته بودیم و کجا بودیم اما از تشنگی و گرسنگی حال نداشتم که پدر لقمهای نان دستم داد و با اکراه خوردم و بر سنگی نشستیم. ناگاه پدر از جا جهید و کمی آن طرف رفت و من هم دنبالش که پوستی شبیه بزغالهام را دیدم و خونی ریخته بر زمین و... دیگر چیزی یادم نمیآید.