غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


سامان احتشامی؛ پیانیست نامدار ایرانی در گفت‌وگو با همدلی:

کسانی که هنری ندارند، می‌شوند هنرمند روز

همدلی|  سارا حیدرنژاد: سامان احتشامی، نوازنده مشهور پیانو به‌واسطه خلاقیت‌ها و کارهای متفاوتی که در زمین موسیقی انجام داده نام خود را بر سر زبان‌ها انداخته است. آثار او موردتوجه طیف عظیمی از علاقه‌مندان به موسیقی قرار گرفته و البته از سوی دیگر با انتقاد برخی از اهالی فن روبه‌رو شده است. این نوازنده پیانو علاقه فراوانی به ترکیب سازهای ایرانی و غربی در کارهای خود دارد؛ از هم‌نوازی پیانو با بربط گرفته تا مکالمه پیانو با قانون که به تولید کارهای متفاوت و زیبایی منجر شده است. سامان احتشامی البته از وضعیت امروز موسیقی گله‌مند است و اعتقاد دارد در این آشفته‌بازار، آهنگسازان کمتر دیده می‌شوند و به همین علت مجبور می‌شوند گاهی از سر نیاز و نه خلق اثر هنری پشت ساز بنشینند. گفت‌وگوی ما با این نوازنده و آهنگساز را در ادامه می‌خوانید:

 در باب پرکار بودن سامان احتشامی خیلی‌ها می‌گویند که او تنها با روان‌شاد محمدرضا شجریان ساز نزده است. این همکاری چگونه شکل می‌گیرد و اولویت‌های شما چیست؟

مردم ما فکر می‌کنند که یک نوازنده، کاری را برای خواننده‌ای می‌سازد و او می‌خواند. البته در گذشته همین‌طور بود. در دهه20 که به‌تازگی رادیو راه‌اندازی شده بود، کارها به این نحو شکل می‌گرفت، چراکه نیاز بود رادیو موسیقی پخش کند. در «برنامه گل‌ها» و برنامه‌های مخصوص موسیقی، بودجه‌های خوبی از طرف دولت برای موسیقی پرداخت می‌شد و آهنگسازها می‌توانستند با هزینه دولت به‌وسیله نوازندگانی که از دولت حقوق می‌گرفتند، موسیقی بسازند. درواقع حس رقابت بین آهنگسازان به وجود می‌آمد، چون اگر مردم درخواست پخش دوباره آهنگی را داشتند به آن آهنگ جایزه تعلق می‌گرفت و همین مسئله باعث می‌شد آهنگسازان بنام آن زمان مانند همایون خرم، علی تجویدی، انوشیروان روحانی، مهدی خالدی، جواد معروفی و کسانی که آهنگ‌هایشان ماندگار شده است، آهنگسازی کنند. دستمزد خواننده‌ها و نوازنده‌ها را هم که دولت می‌داد. کلاً این‌طور بود که اول یک آهنگساز، ملودی را می‌ساخت و با آرامش روی آن فکر می‌کرد و سپس این ملودی را در اختیار ترانه‌سراهایی مانند بیژن ترقی، بهادر یگانه، کریم فکور و تورج نگهبان قرار می‌داد. این ترانه‌سراها هم روی آن ملودی، ترانه می‌گفتند. بر اساس حال و هوای آن موسیقی، خوانندگانی بودند که کار را اجرا می‌کردند و اثر ضبط می‌شد. اگر این اثر تبدیل به صفحه می‌شد، به دلیل این‌که مردم دستگاه تبدیل گرامافون نداشتند، اصل جنس را می‌خریدند که این کار برای شرکت‌هایی که موسیقی را تولید می‌کردند، سوددهی داشت. بعد کم‌کم به دوره ما رسید که موسیقی رسماً تعطیل شد. از سال 68، 69 که کم‌کم موسیقی به بار آمد، خوانندگانی هم برای عرض‌اندام به وجود آمدند و ازآن‌پس دیگر خواننده‌ها، کار را به آهنگساز سفارش دادند، به دلیل این‌که خودشان را به مردم نشان بدهند. چون دیگر فضایی برای آهنگسازها جهت تولید اثر نبود؛ زیرا به وجود آمدن اثر هنری به‌خصوص موسیقی، برای کوچک‌ترین آهنگی که بخواهید ضبط کنید بین 50 تا 100 میلیون تومان هزینه می‌برد. به همین دلیل انگیزه‌ها کمتر شده و موسیقی‌هایی که می‌شنویم اصولاً کامپیوتری است و دلیلش هم هزینه نکردن عوامل موسیقی است.

 ترجیح خود شما چیست؟ روال کاری دهه 20 را می‌پسندید یا تغییری که به‌زعم خودتان از سال‌های 68، 69 ایجاد شد؟

من ترجیح نمی‌دهم با خواننده‌ای کار کنم زیرا فشار روحی و روانی زیادی به من وارد می‌شود که مدت زیادی با عزیزی کار کنم و بعد عکس ایشان روی جلد بیاید و اسم من در داخل جلد نوشته شود. دلم می‌خواهد آن‌قدری که خواننده‌ها در سطح فرهنگ ما مطرح می‌شوند، آهنگسازها هم مطرح شوند. یعنی همان‌جایی که اسامی خواننده‌ها را می‌نویسند، اسامی آهنگسازها و عوامل گروه را هم باید بنویسند تا این فرهنگ‌سازی در مملکت ما به وجود بیاید. 

 از رقابت صحبت کردید. امروز هم نوعی رقابت وجود دارد که البته به نظر می‌رسد در روحیه شما نمی‌گنجد. از مجمعی برای ادامه بحث وام می‌گیریم که دورهم جمع شدند برای این‌که دوستی ایجاد شود...

بله، «گروه دیدار».

اما ظاهراً تبدیل شد به گروه دشمنی! رقابتی که شما از آن صحبت کردید به نظر می‌رسد وجود ندارد...

رقابت نیست بلکه نامش حسادت است. یکی از داستان‌هایی که من دارم، زمانی است که می‌خواهم به شاگردانم درس بدهم. اگر بخواهم در یک منزل به دو خواهر درس بدهم، به هر دو پیانو درس نمی‌دهم و می‌گویم یکی از آن‌ها ساز دیگری بزند، زیرا اگر یکی از آن‌ها بهتر از دیگری ساز بزند دیگری رسماً از موسیقی متنفر می‌شود. این مسئله در سطح بالاتر هم وجود دارد. شما نمی‌توانید دو نوازنده سنتور را در کنار هم قرار بدهید. اگر هم قرار داده شده انرژی منفی وجود داشته است. مشکل است که این‌ها در کنار هم قرار بگیرند. ما در کارهای هنری‌مان، کار تیمی نداریم. دلیلش هم مسائل مختلفی از جمله مسائل مالی و تبلیغاتی است. مثلاً اگر هنرمندی ازنظر مالی وضع بهتری داشته باشد، خیلی بهتر می‌تواند برای خودش تبلیغات کند تا هنرمندی که از او هنرمندتر است. یکی از معضلاتی که به‌واسطه آن، هنرمندان چشم ندارند همدیگر را ببینند مسئله مالی است. اگر من 200 میلیون تومان داشته باشم به‌راحتی می‌توانم برج میلاد را اجاره کنم و با تبلیغات 40، 50 میلیونی می‌توانم 1500 نفر آدم را به سالن بیاورم و به همه هم بگویم چه کنسرت خوبی برگزار کردم. مردم نمی‌بینند که این‌همه آدم که به کنسرت آمدند از طرف خود آن فرد آمده‌اند. ممکن است یک نفر تنها 100بلیت بفروشد ولی می‌تواند کارمندان ارگان‌های دولتی را دعوت کند. همین حالا می‌توانم 20 بلیت بگذارم و از شما بخواهم که به کنسرت من بیایید. خیلی چیزها دست‌به‌دست هم می‌دهد. متأسفانه هنرمندان هم در خانه نشسته‌اند و نمی‌توانند کار کنند و کسانی که هنری ندارند می‌شوند هنرمند روز؛ زیرا ارگانی برای حمایت از هنرمندان وجود ندارد. در قدیم می‌توانستید کار کنید و هزینه‌های کار شما را دولت می‌داد. اگر کار زیبایی انجام می‌دادید، شنیده می‌شد. اگر توانمند بودید، دیده می‌شدید، ولی حالا توانمندان دیده نمی‌شوند. مثل این است که شما از من مصاحبه بگیرید ولی هیچ جا منتشر نشود. پس این چه صحبتی است که با هم انجام می‌دهیم؟

 در مورد رقابت مثالی زدید و گفتید که به دو نفر به‌صورت هم‌زمان پیانو یاد نمی‌دهید. دراین‌باره می‌توان مثال نقضی آورد. پیانیستی است به نام مزدا انصاری که با سامان احتشامی خیلی رفیق است. چرا آن‌ها که یک ساز می‌زنند، تیشه به ریشه همدیگر نمی‌زنند؟

ما با هم رفیق هستیم، ولی با همدیگر کار نکرده‌ایم. ما هر دو شاگرد جواد معروفی بودیم و نوستالژی‌هایی داریم و رفاقت‌های خانوادگی بین ما در جریان است که به کارمان ارتباط ندارد. شاید اگر باهم کار می‌کردیم چشم دیدن همدیگر را نداشتیم! البته اگر قسمت بشود، کار می‌کنیم. ما یک کنسرت باهم دادیم، ولی مزاحم هم نبودیم. اگر به‌اتفاق هم قرار بود کاری انجام دهیم شاید حالا باهم دوست نبودیم. رفاقت من و «مزدا» کاری نیست بلکه قلبی است. من، مزدا را یک پیانیست نمی‌بینم، بلکه او دوست من است. اگر در خیابان شریعتی، کارم گیر کند، حتماً در خانه مزدا انصاری را می‌زنم. او را مثل برادرم دوست دارم.

 تابه‌حال شده کاری از او گوش دهید و بگویید چه‌کار خوبی؟

بله، کارهای خیلی زیبایی دارد. خیلی از کارهایش را هم وقتی گوش دادم دوست نداشتم.

  شما تک‌نو ازی‌هایی هم با سازهای مختلف داشته‌اید...

من با همه سازهای ایرانی تک‌نوازی داشتم.

 با توجه به این‌که در مورد خواننده‌ها صحبت کردیم، ترجیح شما این است که کنار نوازنده باشید یا خواننده؟

بستگی به درآمدی دارد که در آن موقع می‌توانم به دست بیاورم. ممکن است کارهای خودم را تعطیل و با خواننده کار کنم. 

 اینجا یک تناقض ایجاد می‌شود؛ روی جلد بودن یا نبودنی که به آن اشاره کردید...

کار هنری دو بخش دارد. یا باید اعتبار خوب داشته باشد یا پول خوب. اتفاق تناقض نیست. یک‌زمانی برای این‌که اجاره خانه بدهم، کار انجام می‌دهم و یک‌زمانی برای دلم کار می‌کنم. دلیل این‌که صادقانه حرف می‌زنم این است که هزینه‌های زندگی خیلی زیاد است، رسماً 90درصد کارهایی که انجام می‌دهم برای این است که هزینه‌های زندگی را دربیاورم. «تئاتر ترانه‌های قدیمی» را برای دلم انجام می‌دهم و برایش خاک می‌خورم، ولی به دلیل این‌که امرار معاش زندگی داشته باشم و پولی را به صاحب‌خانه پرداخت کنم، پیانو تدریس می‌کنم و از آن خیلی هم لذت نمی‌برم. از تدریس زمانی لذت می‌برم که روزی به چند شاگردی که کاملاً فهیم این کار باشند تدریس کنم، نه روزی 12ساعت. من روزی 12ساعت پیانو درس می‌دهم و تمام کارهای هنری که بعدازاین 12ساعت انجام می‌دهم، در اوج خستگی است. زندگی من از راه تدریس می‌گذرد. البته کارهای هنری را ترک نمی‌کنم زیرا اگر ماهی یک‌دفعه کار نکنم احساس پیری می‌کنم و حالم بد می‌شود. 

 کمی به نگاه شخصی شما به موسیقی بپردازیم. در راستای اهدافی که داشتید و دارید چه قدم‌هایی برداشته‌اید؟

من به همراه دوست نازنینم آقای مجید ناظم‌پور وظیفه خودمان می‌دانیم که سازهای ایرانی مثل قیچک را که کمتر دیده شده‌اند در اختیار مردم بگذاریم تا مردم ساز ایرانی را در کنار پیانو ببینند. ایشان به نظر من تنها کسی است که برای ساز بربط زحمت کشیده؛ سازی که مخصوص ماست و از ایران بر آمده است. هرچند عرب‌ها مثل ساز قانون می‌گویند که بربط هم برای آن‌هاست، درحالی‌که قانون و عود سازهای ما هستند. یک ساز کاملاً ایرانی را در کنار یک ساز جهانی قرار دادیم تا نشان دهیم که این ساز هیچ‌چیزی کمتر از خیلی از سازهای دنیا مثل گیتار ندارد و خیلی از فن‌ها و تکنیک‌ها را می‌شود با این ساز اجرا کرد. گیتار شبیه عود است و حتی گیتاری که اسپانیایی‌ها می‌زنند از عود و بربط ما ریشه گرفته است. تلویزیون ما که سازها را نشان نمی‌دهد لااقل ما این کار را انجام دهیم. من از بچگی دنبال این کار بودم. مثلاً در «باغ به باغ» پیانو را با تنبک کار کردیم. همان موقع به خاطر این کار مورد مؤاخذه قرار گرفتم که پیانو کامل است و نیازی نیست در کنار آن ساز دیگری گذاشت. وقتی یک درامر و نوازنده بینگو بانگو در اروپا و آمریکا با پیانو همراهی می‌کند، چرا ما با ساز سنتی خودمان پیانو را همراهی نکنیم؟ اولین بار در مملکت ما آقای حسین تهرانی با آقای معروفی این کار را انجام دادند. آقای روحانی هم با تنبک این کار را کرده بودند. اردشیر روحانی هم‌چنین رویه‌ای را پیش گرفت و من این راه را ادامه دادم. فکر می‌کنم بیشتر هم‌نوازی پیانو با تنبک من دیده شده زیرا در خیلی از این کارهایی که ضبط کردم، پیانو و نی را کنار هم قرار دادم. حتی آثاری برای پیانو - قانون و پیانو - سنتور ضبط کردم. دلم می‌خواهد سازهای ایرانی را در کنار پیانو قرار بدهم و کنسرتش را هم برگزار کردم تا مردم، سازهای ایرانی را کنار ساز جهانی پیانو ببینند. فکر می‌کنم وظیفه من است که این کار را انجام دهم و کسی بهتر از مجید ناظم‌پور نیافتم.

 شما تجربه همکاری با تئاتر را هم داشته‌اید. چه شد که به این وادی هم کشیده شدید؟

بهترین اشعار سعدی را خانم ژاله صادقیان دکلمه کردند و من برای دکلمه‌ها موسیقی ساختم. دلیل ماندگاری این اثر این است که به شکل خصوصی و در طول زمان ضبط شده است. من حتی اثری به نام «ملودیکافه» دارم. 6، 7 سال پیش در یک ساز فروشی، ملودیکا دیدم و در آن دمیدم و روی صحنه بردم و باعث دیده شدن دوباره این ساز شدم. اگر شما در فضای مجازی جست‌وجو کنید؛ هرکسی پیانو می‌زند روی آن ‌یک ملودیکا هم گذاشته است. خوشحالم که باعث دیده شدن دوباره آن شدم. 
 

خیلی از ما با ملودیکا خاطره هم داریم...

بله. در کودکی ملودیکا، اسباب‌بازی ما بوده است. اثر دیگری هم با کمک یکی از هنرجویانم به نام سینا سلیم‌زاده به نام «ملودیکا» که سی دی آن خیلی فروش خوبی داشت و دیده شد و از آوای باربد هم به دلیل انتشار این اثر سپاسگزاری می‌کنم. وقتی ملودیکا را اجرا کردم، کسی که طراحی روی جلد کار را انجام می‌داد، می‌گفت به خاطر فروش بیشتر ملودیکا، نامش را بگذارید «ملودیکافه». گفتم نه، بگذارید ملودیکا و من یک «ملودیکافه» می‌زنم. نامش شد «ملودیکافه» چون واقعاً برای نشستن در کافه خوب بود. آهنگ‌های نوستالژیک فیلم‌هایی که مردم با آن‌ها خاطره دارند، مثل آهنگ‌های ویگن یا «خواب‌های طلایی» جواد معروفی را برداشتیم با پیانو و سازهای کوبه‌ای اجرا کردیم.

 شما گفتید سپاسگزار اساتید خود در دانشگاه هستید. با توجه به توصیفاتی که داشتید، این سپاسگزاری از کجا نشأت می‌گیرد؟

سپاسگزار این مسئله هستم که به من یاد دادند چگونه در موسیقی رفتار کنم و بتوانم کارم را انجام دهم.

 پس فقط درس اخلاق گرفتید؟

درس اخلاق نگرفتم بلکه از رفتارهای آن‌ها برداشت کردم.

 حکایت لقمان و بی‌ادبان است؟!

بله دقیقاً! دانشگاه محیط خوبی است فقط برای ایجاد ارتباط بین هنرمندان. ما هنرمندانی داریم که لیسانس و فوق‌لیسانس موسیقی هستند و به‌واسطه مدرک، مجوز آموزشگاه موسیقی گرفته‌اند و خودشان هم کار نمی‌کنند. خیلی از دانشجویان موسیقی را زیر بال‌وپر خود گرفته‌اند و دانشجوها هم مثلاً آنجا کار هنری می‌کنند ولی درواقع پول درمی‌آورند و آن مدرک عامل کسب درآمد است. مثل این است که شما مجوز آژانس بگیرید، راننده‌ها کار کنند و شما پول دربیاورید. مدرک تحصیلی دانشگاه موسیقی برای من فقط ارزش خاطرات را دارد. یک سری از هنرمندان و عزیزان را شناختم که از بودن کنار هم لذت می‌بریم و یاد خاطرات دانشگاه را زنده می‌کنیم وگرنه چیز دیگری برای من نداشته است. هرکسی هم که می‌خواهد در دانشگاه موسیقی شرکت کند و سراغ من می‌آید، می‌گویم وقتی می‌توانی سربازی‌ات را درست کنی، دیگر به دانشگاه نرو. 
 

ولی در این شرایط ارتباط‌هایی را که شما در دانشگاه پیدا کردید نمی‌تواند ایجاد کند...

حالا بر اساس جیبتان هر ارتباطی را می‌توانید ایجاد کنید!

  شاید کسی چون جیبش خالی است، می‌خواهد در دانشگاه، کار را رفاقتی شروع کند...

خیر. حالا کسی رفاقتی کار نمی‌کند. بیست سال پیش رفاقتی برای همدیگر کار می‌کردیم اما حالا فکر نمی‌کنم دو نفر چنین کاری را انجام دهند، مگر این‌که نیازی نداشته باشند و برای دلشان این کار را کنند.