غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


ناگفته‌های جاده

خیام واحدیان (نویسنده)

همیشه دوست دارم در جاده‌های خلوت رانندگی کنم تا هم استرس کمتری موقع رانندگی داشته باشم و هم در راه مانده‌ای را به مقصدش برسانم.
 یک بار که از جاده‌ای قدیمی و به قولی شرکت نفتی می‌آمدم برای خوردن چای نزدیک درختی در گردنه‌ای توقف کردم؛ صبح تابستانی بود و هوا قدری گرم اما قابل تحمل بود و می‌شد چند دقیقه‌ای ماند و حتی دراز کشید. در فکر دراز کشیدن بودم که سنگی به شیشه ماشین خورد و پیرمردی با چوبدستی که در هوا می‌چرخاند به من نزدیک شد و تا خواست آن را بر سرم بزند خودم را عقب کشیدم و دستپاچه و هراسان داد زدم چه شده که چند سنگ دیگر برداشت و به ماشین زد و یکی دوتایی هم به پاهای من. فحش می‌داد و می‌گفت:«فلان فلان شده هر چه گوسفند داشتم بردین و به این چند تا مردنی هم نمی‌خواهی رحم کنی و بعد با خیال راحت می‌آیی و استراحت می‌کنی و نقشه دزدی‌های بعدی را می‌ریزی!؟». فهمیدم موضوع از چه قرار است؛ هر چه خواستم کمی آراماش کنم فایده نداشت و داد و فریاد می‌زد و‌کمک می‌خواست. ترسیدم همولایتی‌هایش سر برسند و... پس در فرصتی که برای آوردن سنگ و زدن من دور شده بود، داخل ماشین شدم و وسایل و سبد چای را جا گذاشتم. صدای فحش و فریادهایش در گوشم پیچید و سنگی به شیشه عقب ماشین اصابت کرد و فرو ریخت.