غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


شفیعی یک آدم‌حسابی بود

علی حسینی (شاعر)

روزگاری که شاگرد آن معلم نازنین بودم، فکرش را نمی‌کردم یک‌روزی بنشینم و چند خطی به یادش بنویسم. گمانم هرگز فرصت نشد که شعری یا نوشته‌ای از خودم برایش بخوانم یا در مورد این جور چیزها گپ بزنیم و البته دلیلش به مخفی‌کاری ذاتی من در مورد علایق نوشتاری‌ام برمی‌گشت؛ همچنان‌که هنوز هم و از پس سال‌ها علاقه‌ای به برملاشدن بُعد هنری‌ام برای دیگران ندارم. دلیل دیگر اما این بود که از او می‌آموختم. بدون اضافات و مفید درس می‌داد. تمام‌وقت، می‌شد از او آموخت. یادم هست که اغلب به آن همه آرامش و وقار نگاه می‌کردم و می‌خواستم که ردیابی‌اش کنم. می‌‌خواستم بدانم چگونه می‌شود آن همه آرام بود.
اغلب اوقات وقتی که در مورد مشکلات ادبیات امروز از من می‌پرسند، خیلی ساده می‌گویم شعر و شاعر امروز، کمبود شخصیت دارد. جامعه هم همین است. هر وقت که یک آدم‌حسابی از میان‌مان می‌رود، دردم می‌گیرد که قرار است ما جایشان را پر کنیم و هر طور که نگاه می‌کنم میرفتاح شفیعی یک آدم‌حسابی بود؛ کسی که بر من و نسل‌های قبل و بعد از من، رد و خط خود را انداخت و سرانجام، از میان‌مان رفت.
حس می‌کنم آنقدر آلوده شده‌ایم به این زندگی که اغلب یادمان می‌رود همه چیز نیاز به مراقبت دارد؛ شخصیت‌مان، عقایدمان، نگرش‌مان به هستی، تولید و اثرمان و هر چیز دیگر که مربوط به ماست. یک بار برای این‌که این مسئله را به خودم بفهمانم یک مرجان کوچک خریدم و تلاش کردم از او مراقبت کنم و پس از یک سال مراقبت، چند‌سانتی‌متری رشد کرد و دو گل کوچک داد تا بفهمم رشد و شکل‌گرفتن نیاز به صبوری، مراقبت و ثبات‌قدم بسیار دارد‌. واقعیت این است که زندگی سخت‌گیرتر از این حرف‌هاست؛ تنها راه آدم‌حسابی شدن، داشتن تعهد، صبوری و یک عمر درست زندگی‌کردن است.  اخیراً بود که در گرگان یک مادر نودوهفت‌ساله دیدم و با گفتن یک جمله، یک بیت شعر و با نگاهش، چنان سرذوق آمدم و زندگی را در آن لحظه دوست داشتم که دلم می‌خواست عمری ابدی داشته باشم تا بر خاک خدا بگردم و این‌جور آدم‌ها را بیابم و تماشا کنم؛ این آدم‌ها که نماینده‌ زندگی هستند بر این خاکِ غمگین. برخی می‌گویند توان آموختن، هدیه‌ ویژه‌ پروردگار است به ما و او این قابلیت را در ما پنهان کرده است تا بجوییم و بیابیمش. حقیقت این است که میرفتاح شفیعی در روزهایی وارد زندگی من شد که شاعری نوپا بودم، با قلبی شکسته، توده‌ای بودم از ناامیدی و بیش از آنکه ادبیات و عربی را به من بیاموزد، وقتش را صرف این کرد تا کمک کند، زندگی را بشناسم، زندگی را بیابم و بخشی از زندگی باشم. به من کمک کرد تا در آن برهه از زندگی، برای لحظه‌ای، تاریکی درونم روشن شود و آن همه ناامیدی را سپری کنم و از آن پس، این قدرتِ عبور از تاریکی، مثل یک قابلیت در من مانده است و این هدیه‌ همیشگی او به من بوده است؛ این‌که بلند شوم و شروع کنم. این‌که دوباره و دوباره، این زندگی را از سر بگیرم.