غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


شفیعی‌ها، از کدکن تا کهگیلویه

فرهاد کرمی (معلم ادبیات)

شاید بسیاری از ما این انگاره عام و رایج را - بیشتر از زبان بزرگ‌ترها و برطریق مفاخره - شنیده‌ باشیم که یک دیپلمه نظام قدیم از حیث سطح سواد و دانش با یک لیسانسیه امروزی برابری می‌کند. - درست یا نادرست- این گزاره در ناخودآگاه تمام تحصیل‌کردگان سه‌ دهه اخیر به عنوان حقیقتی مسلم و غیرقابل انکار پذیرفته شده‌است. طبیعی است در جامعه‌ای نقل‌محور و تاحدی نوستالژی‌زده هرآنچه به گذشته مربوط باشد و بر زبان ریش‌سفیدان و پیران قوم رفته‌باشد، با نوعی تجلیل و قبول عام همراه باشد، اما از جهتی دیگر وجود پاره‌ای شواهد و قراین نیز مؤیّد چنین پنداشتی است.  سال‌ها پیش که در دانشگاه تهران تحصیل می‌کردم، برای اولین بار خیل پرشمار دانشجویان و طالبان مشتاقی را می‌دیدم که پروانه‌وار دور شمع وجود استادی چون شفیعی‌کدکنی می‌چرخیدند و مریدوار حلقه ارادتش را در گوش کرده‌اند. استاد برکرسی خود چون صخره‌ای می‌نشست و از دور و نزدیک، دانشجویان برای دیدن و شنیدنش، جمله اعضا چشم می‌شدند و گوش و نش قید میز و صندلی‌ و نیمکت را‌ می‌زدند و زانوی ادب بر زمین سنگی کلاس‌ می‌زدند. همان که عکس‌هایش خود به فسانه‌ای برای دانش‌آموزان ودانشجویان ومعلمان و استادان کنونی تبدیل شده است؛ از شدت ندرت و کمیابی. آن روز به این فکر می‌کردم که نسل استادان جامع‌الاطرافی چون او به راستی رو به انقراض است.  نظیر چنین شخصیتی را مقارن همان ایام دانشجویی و جوانی به واسطة عمویم کشف کردم. این واسطه‌گری که می‌گویم از جهاتی در اینجا بسیار مهم است. چرا که او خود سال‌ها پس از فارغ‌التحصیلی، هرگاه که می‌خواست من تازه دانشجو را بیازماید یا شاید مطابق همان روحیه معروف تحصیل‌کردگان نسل پیش، تهی بودن انبان علمی ما دانش‌آموزان و دانشجویان روزگار عسرت را به رخ‌مان بکشد، فی‌الفور جمله‌ای را از تاریخ بیهقی یا کلیله و دمنه می‌خواند و از من معنی و شرح آن را می‌خواست و پس از آن خود، آنچه را که از معلم دوران دبیرستانش به یاد داشت با آب و تاب و شرح و تفصیل برای من بازگو می‌کرد و وقتی که می‌دید حس ستایش و تحسین مرا برانگیخته، برق شوق در چشمانش می‌درخشید و فاتحانه می‌گفت:«ادبیات را باید از فتاح شفیعی یاد بگیری نه این معلمان امروزی.» وبا چنان احترامی از او یاد می‌کرد که بعدتر که خودم معلم شدم معنی آن‌همه حرمت و تجلیل را بیشتر فهمیدم.   باری استاد فتاح شفیعی سوق بی‌شک یکی از آن معدود اَبرگونه‌های استادی است که توانست در طول دوران معلمی خود و حتی سال‌های پس از اشتغال، اتوریته و کاریزمای خود را به عنوان یک معلم واقعی، از سطح مدرسه و کلاس درس به سطح اجتماع بکشاند و منشأ آثار نیک فراوان باشد. کدام اثر از این بالاتر که خیل شاگردان او از چند نسل هرگاه نام و یادش را در مجلسی می‌برند از او به مثابه اسطوره‌ای بی‌بدیل یاد می‌کنند و معلمان دیگر را با عیار او می‌سنجند؟ او هم از تبار همان معلمان فره‌مندی چون زنده‌یاد محمد بهمن‌بیگی و استاد شفیعی کدکنی است که حاکمان و میراث‌داران بلامنازع قلمروی هستند که خود برپای داشتند؛ میراثی از جنس کلام و کلمه در قلمرو ذهن و ضمیر انسان‌ها. حاکمانی که پس از مرگ هم همچنان بر قلمرو بی‌زوال خود حکمرانی می‌کنند.