غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


او بخفت و بخت و اقبالش نخفت

امید نوروزی‌اصل (مدرس دانشگاه)

یک: پنج سال پیش، با همراهی همکارانم در معاونت دانشجویی و فرهنگی دانشگاه آزاد واحد دهدشت، متولی مراسمی برای گرامیداشت روز معلم بودیم. چهار نفر از اعاظم عرصه تعلیم و تربیت شهر را دعوت کردیم تا از تجارب تربیتی و آموزشی در خلال سال‌های خدمت خود بگویند. میرفتاح شفیعی یکی از مدعوین بود. در آن ایام، اوقات را عمدتا در بستر بیماری سپری‌ می‌کرد و مابقی وقت را در تردد میان مطب طبیبان در شهرهای دور و نزدیک‌ می‌گذراند. پیرمرد رنجور و لرزان و عصازنان، اما با روی گشاده و تبسمی ملیح بر چهره آمد. به بالای سَن رفت و ساعتی سخن گفت و سروده تلخ و طولانی خود را به شیوایی خواند. از محمد بهمن‌بیگی گفت و دانشسرای عشایری. ما را با خود به سرحدات آذربایجان غربی و کردستان کشاند. از یاس و استیصال در روزهای اول آموزگاریش سخن گفت و بعد خلاقیتی که خرج نمود تا کودکانی از ایران زمین را که مطلقا فارسی نمی‌دانستند به حرف آورد، الفبا به آنها بیاموزد و دمخور بوستان سعدی و شاهنامه فردوسی نماید. مفتخرم که سهمی در انعقاد آن مجلس فاخر درس‌آموز داشتم. دو:فتاح شفیعی، نه شاعر بود نه ادیب. نه نویسنده و نه پژوهشگر ادبی. آوازه‌اش هم در حصار تنگ کهگیلویه ماند. خصلت بزرگش آموزگاری بود و معلمی. اما معلمی با تمام خصایص و خصائل لازم برای این حرفه. شاخصه‌های خوب بودن معلم فراوانند؛ ملزم بودن به نظم و انضباط، داشتن اقلی از اتوریته، رعایت عدالت آموزشی، تسلط بر تدریس، مطالعه مداوم، کار همراه با ابتکار، فراهم کردن زمینه نقادی و پرسشگری در شاگردان، ارائه الگویی دلپذیر از آموزگاری برای متعلمین و برخورداری از حسن خلق. برخورداری از این خصیصه‌ها و استمرار آنها در طول دهه‌ها فعالیت معلمی کاری ممکن اما طاقت‌فرساست. اما برای فتاح شفیعی چنین نبود و بنابراین دو دهه بر سه دهه فعالیت رسمی خود افزود و نیم قرن از عمر خود را صرف آموزگاری کرد. چطور چنین چیزی ممکن است؟ شفیعی معلم، همه شاخص‌های شمرده شده را دارا بود، اما آنها را عجین نمود با شور و شیدایی. معجون به دست آمده او را بدل کرد به فردی عاشق حرفه معلمی. او اراده کرد که حرفه و خرقه معلمی را به امور حاشیه‌‌ای نیالاید. لذا هیچ سودایی را در سر راه نداد. نه سرگرم سیاست شد و نه دخلی و جیبی برای سوداگری دوخت و نه وارد دالان تاریک دلالی ملک و ماشین شد. او حتی نخواست در همان چهار دیواری آموزشگاه به منصب مدیر یا معاونی مدرسه برسد. تنها یک راه را بلد بود؛ رفتن و برگشتن به میان کلاس‌های درس و بس.  سه: فتاح شفیعی به دنیا آمد، آموزگار شد، رسالت خود را به جای آورد و از دنیا رفت. چندین نسل انسان را تعلیم داد و تربیت کرد. هر کس در کلاسش نشست جز صدق در کلامش نشنید و جز دلسوزی در رفتارش ندید. او شیفته معلمی بود و به معلمی شرافت داد. جسم او به خواب ابدی رفته است، به قول فردوسی:«نجنبید هرگز، نه بیدار شد». اما بخت و اقبال او بیدار مانده است. لابد هستند کسانی از شاگردان بی‌شمارش که همان راهی را طی کنند که او پایبندش بود. 
آن‌چنان کرد و از آن افزون که گفت
او بخفت و بخت و اقبالش نخفت