غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


خسرو خورشیدی؛ پدر طراحی صحنه ایران و معمار در گفت‌وگو با همدلی:

زیبایی شهرهای‌مان را ویران کرده‌ایم

همدلی|  رضا نامجو| تهران پایتخت ایران جزو معدود پایتخت‌های دنیا است که در فاصله‌ای صدساله معماری دگرگون‌شده‌ای را از سر گذراند. شدت تغییرات در این شهر در مقایسه با شهرهایی مثل لندن، پاریس و برلین به‌مراتب آهنگ تندتری داشت. بناهای این شهر در اوایل قرن بیستم فضایی نوستالژیک و خاطره‌انگیزی برای امروز ما محسوب می‌شود. برای بررسی برخی تغییرات و یاد خاطراتی از تهران قدیم با استاد خسرو خورشیدی گفت‌وگویی انجام داده‌ایم. خسرو خورشیدی ازجمله نام‌هایی است که طراحی صحنه و معماری در ایران به او مدیون هستند. به خاطر زحمات خورشیدی پنجم آذرماه روز تولد او را روز طراحی صحنه در ایران نام‌گذاری کرده‌اند. معماری ایران و تهران قدیم هم وامدار کتاب زیبای خورشیدی در این زمینه است که «آن روزگاران تهران» نام دارد. در این گفت‌وگو خسرو خورشیدی ما را سوار بر پرنیان خاطرات به گذشته‌ای نه‌چندان دور و زیبایی این شهر می‌برد. خورشیدی دانش‌آموخته معماری از ایتالیاست. او در حوزه تئاتر طراحی صحنه بسیاری از کارهای ماندگار زنده‌یاد سمندریان را انجام داده و خاطره ماندگاری از طراحی صحنه سریال سربداران را هم به حافظه دیداری مخاطبان ایرانی منتقل کرده است. در روزنامه همدلی با این هنرمند ارزنده گفت‌وگویی صمیمانه و خواندنی انجام داده‌ایم و او در خلال این هم‌سخنی کوچه‌باغ خاطرات را ورقی زده و به وضعیت معماری بناهای تاریخی در امروز تهران رسیده است: 

علت نوشتن کتاب «آن روزگاران تهران» فقط یاد خاطرات گذشته بود؟

دنیا جهان‌شمول است، اما یکجا وطن آدمی است و جای دیگر، محل زندگی و شکل‌گیری خاطرات. این کتاب را از روی علاقه به شهری نوشته‌ام که در آن چشم ‌باز کرده‌ام، بزرگ شده‌ام و زیبایی‌هایش را دیده‌ام. از سال 1340 خرابی بناها و بی‌توجهی به آن‌ها آغاز شد. امروز به هر طرف که نگاه می‌کنم خرابی‌ها را می‌بینم و به این نتیجه رسیدم که ما به شهرمان علاقه نداریم. من در این کتاب سعی کردم بدون هرگونه تحریفی، مشاهداتم از تهرانی را که دیده‌ام، ارائه دهم. ما باید رنگ‌ها را حفظ کنیم. امروز می‌بینم که در لس‌آنجلس می‌نویسند بستنی اکبر مشدی موجود است. این یعنی چه؟ چطور در تهران دیگر بستنی اکبر مشدی وجود ندارد و در سر بازارچه نایب‌السلطنه؛ محلی که در آنجا این بستنی فروخته می‌شد، از بین رفته است.

این‌که تهران به نظر شما تا این حد عوض شده به چه کسی مربوط است؟ مردم یا مسئولین؟

شهرهای سایر ممالک خود را حفظ می‌کنند، به‌گونه‌ای که وقتی شما پس از چند سال به آنجا سفر کنید می‌بینید که این شهر تغییر چندانی نکرده و معماری خود را نگه داشته است. وقتی آن را با تهران خودت مقایسه می‌کنی، می‌گویی منِ تهرانی به شهرم بی‌توجه بودم و تعصبی را که یک شهروند در هر شهری از کشورهای دنیا داشت، در مورد شهرم نداشتم و به‌راحتی آنچه بوده را ویران کردم. همه باهم چه در سطح بالا و چه در سطح پایین نسبت به شهر خود بی‌علاقه بودیم. این موضوع هم شامل مسئولین و هم مردم می‌شود. همه شهرمان و به‌تبع آن خاطرات و رگ و پیوندهای قدیمی خود را خراب کردیم. بگذارید برایتان مثالی بیاورم از وضعی که با آن مواجه هستیم. چندسال پیش در حین رانندگی در خیابان لاله‌زار دیدم سقف پاساژ رزاق‌منش را به‌عنوان یک سقف 84ساله که درنهایت زیبایی ساخته شده بود، ویران کرده‌اند. این اتفاق نه در خبرهای روز منتشر شد و نه اهالی فن به آن توجهی نشان دادند. درصورتی‌که در خبرها می‌خوانیم در چین، زمین رانش کرده و قسمتی از آن پایین رفته است. آخر چطور ممکن است سقفی که تاریخ ما بوده و از زیبایی‌های معماری پایتخت ایران به شمار می‌رفته از بین برود و هیچ‌کس دم نزند. وقتی صحبت از قدمت 84ساله می‌کنیم یعنی در 84 سال گذشته این خیابان وجود داشته و در میان آن یک چنین بنایی را ساخته‌اند؛ این اتفاق از خبر رانش زمین در چین مهم‌تر نیست؟ چرا آن سال این اتفاق در روزنامه‌ها منتشر نشد؟ پس به این نتیجه می‌رسیم که منِ شهروند تهرانی یا شهروند هر شهر بزرگ ایران به شهری که در آن زندگی می‌کنم علاقه‌ای ندارم. 

آیا در شهرهای مهم کشورهای اروپایی هم تفکیک بالای شهر و پایین‌شهر به همین میزانی است که در تهران شاهد آن هستیم؟

اصلاً این‌طور نیست. برگشت به گذشته و مرور آن به شما می‌گوید چرا ما باید در دنیا، تنها شهری باشیم که در آن بالای شهر و پایین‌شهر تفاوتِ بافت و معماری شارپی با یکدیگر دارند. البته در تمام شهرهای دنیا تفاوت‌هایی بین بالا و پایین‌شهر وجود دارد، ولی ناگهان می‌بینید بهترین محله، وسط شهر است. مثلاً محله دوازدهم و هشتم پاریس وسط این شهر قرار دارند. چگونه ممکن است در تهرانی که این خصوصیت را داشت از پنجاه سال پیش به این‌طرف به‌یک‌باره همه‌چیز غربال شود. یعنی هر چیز خوبی از فلان خیابان به بالا قرار گرفت. از آن‌طرف هم همان چیزهای خوب باید از فلان منطقه به پایین، نابود می‌شد. در بهترین محله‌های تهران، زورخانه، سینما، مسجد، مدرسه و هم بقیه چیزهایی که این محله را کامل می‌کرد، وجود داشت. مثلاً یکی از محله‌های زیبای تهران قدیم که من در کتابم به آن اشاره کردم محله عودلاجان است که از دوره قاجار محل سکونت امیرکبیر بود. همچنین منزل بزرگ‌ترین شاعر زن ما خانم پروین اعتصامی، چند وزیر و دادستان کل تهران در دهه 20 در این محله قرار داشت. آنجا پر بود از خانه‌هایی بسیار زیبا که یک‌به‌یک معماری باشکوهی داشت. این‌ها چگونه از بین رفت؟ تنها دو، سه خانه از آن بناهای ارزشمند، باقی مانده و طبق ضوابط شهرداری این حق به صاحبانشان داده شده تا آن‌ها را هم خراب کنند و یک خانه هشت طبقه در آن کوچه باریک بسازند. با این کار محله عودلاجان نابود می‌شود. من نمی‌دانم مسئله محیط‌زیست چرا تا این حد حاد شده. شمیرانی که در قدیم غرق چناران و درخت و... بود و حتی خیابانی به نام چناران داشتیم، به‌صورت وحشتناکی توسط تیرآهن‌ها تسخیر می‌شود. هیچ‌کس نیست بگوید ما چرا باید این‌گونه کار کنیم؟درصورتی‌که اگر شما به منتهاالیه تهران و سمت کوه‌های بی‌بی شهربانو بروید یا به‌سوی قصر فیروزه بایستید زیبایی تهران را که مشرف‌به دامنه البرز از طرف شمیرانات است، می‌بینید. آب‌وهوای آن منطقه از قشم یا بندرعباس که گرم‌تر نیست. کوه به آن زیبایی که ریه تهران ما بود چرا باید به‌صورت بیغوله‌ای دربیاید؟این‌طرف شهر اما فاخر است؛ البته فاخر قلابی و روحیه ایرانی ندارد. من به سینما و موسیقی ایرادی نمی‌گیرم، برای این‌که واقعاً جهش‌های خوبی در این حوزه‌ها اتفاق افتاده و فیلم‌سازان ما جهانی شده‌اند؛ این باعث خوشبختی و افتخار ماست، موسیقی ما هم به همین صورت، نقاشی ما هم تا حدودی وضعیت مناسبی دارد، اما معماری و شهرسازی و نگه‌داری محیط‌زیست ما که اصل فرهنگ است، وضعیت مناسبی ندارد. به نظر من وقتی یک شهر به این سمت‌وسو برود فرهنگش کم‌کم دستخوش تغییرات و نقصان می‌شود. 
مسئله دیگری که من مدت‌هاست به آن فکر می‌کنم دلیل ساختن مسجد امام صادق(ع) در میدان فلسطین است. ساخت این مسجد در میدان فلسطین با ابعاد میدان نمی‌خواند و روحیه ایرانی ندارد. حال‌آنکه در پایین تهران مسجدهای زیبای زیادی داریم. در خیابان سیروس، دو، سه مسجد زیبا هست. غیرازآن در ورامین، مسجد جامع این شهر را داریم که یکی از زیباترین مساجد ایران است. چطور به خودمان اجازه می‌دهیم مسجدی بسازیم که فرم معماری ایرانی ندارد. معلوم نیست مناره‌ها و طاقی که برای ورود به مسجد زده‌اند از کدام معماری سرچشمه گرفته‌؟ مسجد جامع‌های ما ازنظر زیبایی بی‌نظیر هستند. چه مانعی دارد ما به یک آرشیتکت جوان، خانه‌ای قدیمی با معماری زیبا را بدهیم و بگوییم بدون این‌که به معماری‌اش دست بزنی آن را تبدیل به یک مسجد کن؟ یعنی با اضافه کردن آرک، گنبد و دو گلدسته می‌توانیم بافت مذهبی درستی داشته باشیم. ببینید مساجدی که ساخته می‌شوند هیچ‌کدام زیبایی مسجد امام در بازار را ندارد. وقتی بالای آن پله‌ها می‌ایستید و می‌خواهید وارد مسجد شوید به‌قدری این ساختار درست و زیباست که حد ندارد. من هر وقت می‌خواهم آرامش پیدا کنم به مسجد سپهسالار یا دو، سه مسجدی که در گوشه و کنار خیابان سیروس و شاپور قدیم هست، می‌روم. 

اما باید این نکته را هم بپذیریم که اوضاع عوض شده و جهان در حال تغییر است....

بدون شک زمان عوض شده و من این تغییر را کاملاً قبول دارم. زمانی که من ایران را ترک کرده و برای تحصیل به ایتالیا رفتم با زمانی که امروز من به ایتالیا می‌روم، متفاوت است، چراکه تغییر در آنجا هم محسوس است، اما باوجود اتفاقی که در سینما، موسیقی و معماری آن کشور افتاده، رنگ اصلی‌اش هنوز هم حفظ شده است. (با پذیرش علاقه‌ای که جامعه برای حرکت به سمت مدرنیته دارد). من تعجب می‌کنم چرا ما که یک کشور شرقی هستیم، آن رنگ‌ها را از دست داده‌ایم؟ من قبول دارم که کافه را امروز نمی‌شود درست کرد. چراکه چهار نفر روشن‌فکر یا گروه هنری و فرهنگی و ادبیاتی می‌توانند ارتباط خود را با وسایل جدید برقرار نگه دارند، اما اگر بتوانیم آن رنگ را حفظ کنیم، بازهم می‌توانیم نسل جدید را در همان محل‌ها دور هم جمع کنیم. علت این‌که آن اتفاق نمی‌افتد این است که رنگ عوض شده. ما در گوشه و کنار تهران، تریاهای زیادی را می‌بینیم که البته خوب است، اما اگر همچنان کافه فردوسی، فیروز، نادری و... را هم داشته باشیم زیباست. چیزی که مرا آزار می‌دهد از بین رفتن رنگ است. همه تغییرات بر اساس زمان تغییر می‌کند اما ... 

اگر معماری را صرفاً به‌عنوان یک هنر در نظر بگیریم، مجموعه تغییرات ایجاد شده در کارکرد شهری این هنر در مقایسه با موسیقی و سینما چگونه توسط شما ارزیابی می‌شود؟

سینما یا موسیقی ممکن است به خاطر پیشرفت تکنولوژی، دیگر آن سینما یا موزیک 60سال پیش نباشد. شما بهترین سی‌دی‌ها را در خانه گوش می‌کنید یا می‌بینید اما هنوز هم وقتی کسی می‌خواهد آن موزیک خوب را گوش کند «لانگ پلی» می‌گیرد. برای این‌که می‌گوید این پرسپکتیو است یعنی صدایی که از یک صفحه بزرگ شنیده می‌شود کیفیتی بی‌نظیر دارد. به نظر من موسیقی ما در این چند دهه خیلی رشد کرده است. موزیک کلاسیک ایرانی ما مثل کارهای آقای فخرالدینی، رشد بسیار خوبی داشته‌اند. ما سولیست‌های درجه‌یکی داریم. وقتی کار آقای کلهر را گوش می‌کنم واقعاً برای من در ردیف بهترین سولوهاست. البته کمانچه را نمی‌شود با ویولن و ویولن‌سل و ویولا و ... مقایسه کرد، ولی به‌هرحال ساز زهی است که کار کلهر روی آن بی‌نظیر است.گرفتن جایزه و تقدیر در بعد جهانی، حق امثال کلهر است، اما گوش آدم بهترین داور و جایزه‌دهنده است. سینمای ما هم چند جهش جهانی کرده، اما آنچه مرا در کنار پیشرفت‌هایی که به آن‌ها اشاره کردم ناراحت می‌کند، نابودی شهرهای ماست. این رنگ، آن سینما، مسجد و موسیقی را می‌سازد. خوشبختانه هنوز کسانی را داریم که در کار آفرینش آن زیبایی‌ها هستند. وقتی شما آرشه آقای کلهر یا نوای تار آقای علیزاده را می‌شنوید می‌گویید آفرین. این‌ها آن رنگ را حفظ می‌کنند. ما دنیای بسته نمی‌خواهیم. دنیای گسترده‌ای می‌خواهیم که بتوانیم در آن، زیبایی و تمدنی که داشته‌ایم و دهان هر خارجی را باز می‌گذاشت، به همه نشان بدهیم.