جزئیات سعدی
به سرهنگ سلطان چنین گفت زن
که خیز ای مبارک درِ رزق زن
برو تا ز خوانت نصیبی دهند
که فرزندکانت نظر بر رهند
بگفتا بود مطبخ امروز سرد
که سلطان به شب نیّت روزه کرد
زن از ناامیدی سر انداخت پیش
همی گفت با خود دل از فاقه ریش
مسلم کسی را بود روزه داشت
که درماندهای را دهد نان چاشت
وگرنه چه لازم که سعیی بری
ز خود بازگیری و هم، خود خوری؟