غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


در همین نزدیکی

حسن صفرپور (داستان‌نویس)

درست روبه روی مغازه‌ام ساندویچی واقع شده، طوری که وقت بیکاری من به استاد فرشاد خیره می‌شوم و گاه او به شوخی می‌گوید:«این قدر تو فکرش نباش، مگه هواپیماهات غرق شدن.» من هم در سکوت دستی تکان می‌دهم و با هم گفت وگویی از راه دور می‌کنیم که مشتری‌های گاه به گاهش هم با سر چرخاندن ما را همراهی می‌کنند.
 بغل ساندویچی، زمینی نیمه ساخته است که آشغال‌های ساندویچی را آنجا می‌ریزند و تا بوی گند آشغال‌ها بالا نیاید کسی سراغشان نمی‌رود؛ نه ماشین شهرداری و نه صاحب ساندویچی که اقلا آنها را داخل سطلی جایی بریزد تا بعد چه پیش آید و... اما همیشه پیرزنی در این میان وسط آشغال‌ها دنبال چیزی می‌گردد که اغلب هم پیدایش نمی‌کند. با دست همه آشغال‌ها را زیرورو می‌کند و چند بار به هم می‌زند و زیر لب چیزهایی زمزمه می‌کند و می‌رود تا دفعه بعد و همین صحنه‌ها بار دیگر تکرار می‌شود. تا حالا نفهمیدم دنبال چه چیزی است و نمی‌توانم هم از او بپرسم آیا چیزی پیدا کرده یا نه! نمی‌توانم بفهمم دنبال غذای مانده می‌گردد یا گرسنه است؟ چون واقعا باور نمی‌کنم در همین نزدیکی ما کسی محتاج باقیمانده غذایی باشد که از اولش هم غذای خاصی نبوده و ... امیدوارم روزی آن چیزی را که می‌خواهد پیدا کند ولی بیشتر دوست دارم دنبال غذا نباشد.