محمد بقایی ماکان در گفتوگو با همدلی:
هنری که کارفرما دارد، مورد توجه مردم نیست
روزگاری کفش پاره جامعه، کفش پاره هنرمندانش بودهمدلی| علی نامجو: دیدگاه توأمان ادبی و فلسفی به پدیده هنر برداشتی است که ساحت نظری بحث درباره این موضوع را در حد قابلتوجهی شکل میدهد. محمد بقایی ماکان، نویسنده، پژوهشگر و مترجم حوزه ادبیات، فلسفه و اقبالشناسی شخصیت قابل رجوع و شناختهشده کشور است که در گفتوگویی پیرامون هنر و امکان وجود نگاه و کارکرد اجتماعی آن با ما در همدلی همراه شده است و با بیان خواندنی و جذابش دراینباره سخن گفته است. تعریف هنر، ابزار شکوفایی در خلق هنری، چگونگی ماندگاری هنر و هنرمند و بررسی فرضیه الزام یا اختیار هنر و هنرمند در توجه به نگاه و کارکرد اجتماعی موضوعاتی است که در این گفتوگو به آن پرداخته شده است. برای دریافت پاسخ پرسشهای پیشرو در این مبحث از نظرگاه محمد بقایی ماکان، در ادامه شرح این گفتوگو را بخوانید:
آقای بقایی ماکان مفهوم هنر در طول تاریخ چه در ایران و چه در سایر نقاط جهان دستخوش چه تغییراتی شده است؟ به نظر شما چه شرایط و وضعیتی برای شکوفایی در عرصه هنری هر سرزمین وجود دارد و چه هنرمندی ماندگار خواهد شد؟
هنر در هر دورهای از تاریخ فرهنگی، جوامع مختلف فرازوفرودهای گوناگونی داشته و بر صدر نشسته است و زمانی هم در مراتب پایین قرار گرفته است. در تاریخ فرهنگی ایران هم قضیه بر همین قرار است. به این معنا که هنرهای ایرانی که بعد از ورود اسلام بهرغم ایرانی بودنشان عنوان اسلامی به خود گرفتند، در حالتی جمودی قرار داشتند. جالب است که این تغییر و تحول در خود کلمه هنر هم قابل ردیابی است. به این معنا که این کلمه در اصل به معنایی که امروز به کار میرود مطرح نیست و به مفهوم توانایی، استعداد و قدرتمندی مورد استعمال، قرار میگیرد. آنجا هم که فردوسی میگوید: «هنر نزد ایرانیان است و بس» مقصودش استعداد، توانایی و به بیان حماسی گردی و دلیری است، اما این کلمه بهتدریج تغییر معنا داد تا اینکه امروز مرادف واژه آرت در زبان انگلیسی به کار میرود. یعنی آفرینشهای ذوقی که بر اساس تعریفی که از آن شده است، شامل هفت هنر میشود که آخرین آن هنر سینما است و به هر یک از پدیدآورندگان و عرضهکنندگان این آفرینشها، هنرمند میگویند. بنابراین شاعر، نقاش، سینماگر و همچنین پدیدآورندگان آثار تجسمی همگی هنرمند نام دارند. بسیاری از این هنرها تا پیش از ورود دین اسلام، در ایران دارای مراکز و چهرههای سرشناسی بودند. بهعنوان نمونه میتوان از معماری و موسیقی نام برد که در رشته موسیقی چهرههای نامداری مثل بامشاد، باربد و نکیسا بودند و برای هرروز از سال آهنگی آفریده بودند. نمونهای که ذکر شد مبین آن است که هنر در جامعه ایرانی پیوسته موردتوجه بوده است. اما وقتی به دورههای اوج و حضیض هنر توجه میکنیم، میبینیم که شکوفایی و بالندگی حوزههای هنری کاملاً با فضایی که به لحاظ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در کشور وجود داشته، مرتبط بوده است. برای مثال در دوره ساسانی بهخصوص در زمان نوشیروان هنر در زمینههای مختلف، بسیار رونق یافت. بعد از اسلام هنرهای مختلف بهخصوص در حوزه ادبیات اعم از شعر و نثر ارجوقربی یافت و از اعتبار بسیار، برخوردار شد. وقتی پیشتر میآییم، در دوره صفوی نیز با همین شکوفایی و پیشرفت مواجه هستیم. در تاریخ جهانی هم این روش مصداق دارد. برای مثال در آتن در عصر پریکلس که این دولتشهر در زمینه سیاسی اقتصادی، اجتماعی در شرایط بسیار مطلوبی به سر می برده است، هنر بسیار پیشرفت کرد. بهطوریکه سقراط با همه گرایشی که به حوزه تفکر و اندیشه داشت، حسرت ایامی را میخورد که به همراه پدرش سوفرونیسک، معبد آناهیتا را سنگتراشی میکردند و مجسمههای زیبایی از دل سنگ بیرون میآوردند. ولی بعدازاین عصر، آتن از دوره زرین به دوره سیمین و سپس به دوره مسین میرسد که همه اینها ناشی از وضعیت نابسامان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. این الگو در تمامی تاریخ جهان، قابلتعمیم است. در کشور ما، هم چنانکه گفته شد، پیوسته وضع به همین صورت بوده است. یعنی هرگاه فضایی باز، برای ابراز آفرینشهای هنری وجود داشته، هنرمندان بزرگی چهره نمودند. ولی زمانی که شرایط، متفاوت بوده است، بهندرت شخصیتهای قابل ذکری در حوزه هنرهای مختلف و طور کلی هفت هنر میبینیم. علت این امر این است که هنر اصولاً اندیشهای ظریف، ترد و شکننده است که هنرمند درواقع آن را مجسم میسازد و این تجسم یا در قالب شعر یا در قالب موسیقی یا مجسمهسازی و دیگر هنرها است. چنانچه هنرمند دغدغه خاطر داشته باشد و نتواند اندیشههای خود را بهراحتی مصور و مجسم سازد، طبیعتاً دلنگرانیهای او سبب میشود که بهاصطلاح معروف شاهکاری پدید نیاید. نظامی عروضی در چهار مقاله در این خصوص میگوید: «هر صناعت که تعلق به تفکر دارد، صاحب آن صناعت (هنرمند) باید مرفه و فارغالبال باشد که اگر خلاف این واقع شود، بر هدف ثواب به جمع نیاید و سهام فکر وی متلاشی شود» و آنگاه نتیجه میگیرد که آفرینش آثار ارزنده هنری فقط با جمعیت خاطر پدید میآید. بنابراین وقتی در دورهای شاهدیم که آثار هنری ارزنده خلق نمیشود یعنی اینکه تمرکز از پدیدآورندگان آثار هنری، سلب شده است و این سلب شدن تمرکز طبیعتاً به مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مرتبط است. بهخصوص در دنیای امروز که تازه سخن معروف ارسطو که گفته است: «انسان حیوان سیاسی و اجتماعی است»، روزبهروز، بیشتر مشهود میشود. زیرا هنرمند اصولاً نیاز به فضایی دارد که خاص طبیعت اوست. یعنی مانند پرندهای است که نمیشود او را مجاب کرد که باید الزاماً در طریقی مشخص، پرواز کند. چنین موجودی اگر پایبند قواعد خاص شود، نام او را دیگر هنرمند نمیتوان گذاشت. البته میشود پسوندهایی به بعضی از این کسان داد مثلاً گفت هنرمندان دستوری یا سفارشی که برای خاطر دیگران میآفرینند و اثری پدید میآورند که موردقبول کارفرمایانشان است. چنین آثاری، هرگز در طول تاریخ هنر، موردتوجه جامعه قرار نگرفته است. همانطور که برای مثال در تاریخ ادب فارسی، اگر شاعری مانند حافظ ماندگار شده و به اوج محبوبیت رسیده، ازآنرو است که برای مردم شعر گفته است و جامعه خود را نقد کرده است. ولی شاعر دستوری دیگری که بر اثر فرامین و فرمایشات مراکز قدرت با همه سخندانی و تسلطش به کلام، شعر سروده است یعنی میرزا «حبیب قاآنی» در تاریخ فقط نامی از او مانده است و این ماندن بسیار بدتر از نماندن است. امروزه، تمامی جوامعی که در آنها مدام چهرههای هنری پدید میآیند، به این سبب است که بذر هنر آنان در زمینی پرورش مییابد که از فضای آزاد، نور کافی و باغبان دلسوز بهرهمند است.
با این توضیح دستکم در مورد ادبیات میشود سؤالی را پرسید که بخش زیادی از ادبا به این اعتقاد دارند و آن سؤال اینکه جهان ادبیات، جهان بیروزن و فروبسته است و نوعی پویایی را در درون خودش دارد و ازنظر آنها دلیل منطقی است برای اینکه هیچ امری بهغیراز خودش را برنتابد. با این توضیح ادبیات را امر خودبنیاد دانستن به این معنا نیست که ما چشمانمان را بر روی مسائل جامعه ببندیم؟
چنین چیزی دیگر اسمش ادبیات به معنای واقعی کلمه نیست. ادبیات به معنای درست کلمه، یعنی آثاری که بهقولمعروف از دل شاعر یا نویسنده برخیزد و بر دل مردم بنشیند. مردم هم تعریف خاص خود را دارند و میدانیم که وقتی سخن از مردم میگوییم یعنی جامعهای که در اکثریت، قرار دارد. برای مثال، در همین 50 سال اخیر شاعرانی داشتیم که چه در حوزه شعر جدید و چه در زمینه شعر کهن بالانشین بودهاند. کلام استواری داشتند و بهاصطلاح خودشان ابیات جزیلی هم میسرودند. مثل نادرپور و توللی ولی هیچکدام از اینها شاملو یا نصرت رحمانی نشدند. چرا؟ برای اینکه شعر اینها، شعر طبقه اشراف بود و به درد شبنشینیها و مجالسی میخورد که در آنها شادخواری رواج داشت. ولی شاعرانی داشتیم که اگر کفشی در جامعه پاره بود، کفش آنها هم پاره بود. یا حداقل میتوان گفت که اگر چنین نبود، درد اجتماع را خوب میفهمیدند و آن را به هر ترتیبی که بود، چه به استعاره و چه با توسل به نمادگرایی مطرح میکردند. البته به کار بردن چنین شگردهایی برای اینکه شاعر یا نویسنده بتواند حرف دل خود را بزند، نیاز به تبحر در زبان دارد و این تبحر را ما بهغایت برای مثال در اخوان ثالث مییابیم که توانست فضای گرفته و بسته خود را در زمان خود، در قالب اشعاری مثل زمستان، قاصدک، آهنگ چه گور و امثال اینها بیان کند که در همین زمان با شاعران و حتی فیلمسازان، نویسندگان و چهرههای دیگری در زمینههای مختلف هنری مواجهیم که غم این خفته چند خواب در چشم ترشان نمیشکند و از همین رو است که شما میبینید قبل از اینکه بهطور طبیعی از جهان بروند، دفتر شعرشان ازمیانرفته است؛ یعنی قبل از مردنشان مردهاند. اما شاعران و هنرمندانی هستند که اینها درواقع برای مردم فعالیت میکنند و هنر را برای مردم میخواهند نه هنر را برای هنر؛ به این معنا که بهاصطلاح بالانشین نیستند و در جوار اهل قدرت و صاحبان منصب سر نمیکنند و هیچوقت هم نخواستهاند از هنر خود برای رسیدن به یال و کوپالی استفاده کنند. خوشبختانه در همین دورههای اخیر ازایندست هنرمندان و شاعران بسیار داشتیم و تأسف و اِدباری که در غم از دست رفتن هنرمندی مثل عباس کیارستمی در جامعه ما شکل گرفت، مثال بسیار بارزی است که چنین هنرمندانی در میان مردم، به لحاظ محبوبیت و ارجمندی پیدا میکنند.
در این شرایط کسانی که برای مردم کار میکنند و این کار در قالب فعالیت اجتماعی است و من اسم این را هنرمند میگذارم، اما شما تفکیک میکنید. برخی معتقدند محققی که در مورد ادبیات نیز مینویسد نیز هنرمند است، اما ظاهراً به نظر شما شاید اینگونه نباشد. شما صنعتگری در شعر و ادبیات را مصداق هنر میدانید. در دوران کنونی خیلی از کسانی که برای مردم کار میکنند و به نظر صاحبان اندیشه هنرمند هم هستند نیز توسط مردم از اقبالی برخوردار نیستند و درک نمیشوند. با این توضیح میتوان گفت که این افراد هم متأسفانه در جامعه مردهاند...
در پاسخ پرسش دقیق و بحثانگیز شما باید به این نکته توجه داشت که مردم اصولاً برای هنر توجه خاصی مبذول میکنند و این درست است. چون آدمی با روح و قلبش زنده است و تا این دو عامل سیراب و ارضا نشوند، انسان نمیتواند به زندگی طبیعی خودش ادامه دهد؛ ازاینروست که در تمام جوامع بشری، هنرمندان شناختهشدهتر و معروفتر از اهالی تحقیق، ادبا، مورخان، فیلسوفان، روان شناسان، کسانی ازایندست هستند. علتش هم در این هست که اهل تحقیق همیشه دنبالرو پدیدآورندگان یعنی هنرمندان هستند. مثال ملموسش این است که تا انسانی وجود نداشته باشد، آواز و موسیقی معنایی نخواهد داشت. از همینرو است که مولوی در بیان امتیاز هنرمند نسبت به محقق میگوید:«از محقق تا مقلد، طرحهاست/ کان چو داوود است و این همچون صداست». بنابراین ارزش هنر و هنرمند پیوسته موردتوجه مردم بوده، اما این را هم باید در نظر داشت که مردم اصولاً به مسائل عقلی و فکری که نیاز به تعمق، دقت و مطالعه دارد، کمتر رغبتی نشان میدهند. بهخصوص در جوامع معروف جهان سوم که به دلیل پایین بودن سرانه مطالعه و همچنین بیرغبتی نسبت به آثار مکتوب، اصولاً اهل تحقیق چندانکه باید شناختهشده نشوند. مسئله اینجاست خود اهل تحقیق هم بهواقع هنرمندان را برتر از خود میشناسند، برای مثال اگر متون ادبی فرهنگ ایرانی موجود نمیبود امکان نداشت که افرادی مانند دهخدا و معین و امثال اینها، سر برآورند. بنابراین محقق دنبالهرو پدیدآورنده است. در اینجا بد نیست مثالی که خود شاهد آن بودم، ذکر کنم که خالی از لطف نیست. حدود سال 1345 یا 46 بود که در روزنامه فکاهی توفیق که معروفیت خاص و عام داشت، به پیشنهاد مرحوم پرویز خطیبی که از طنزنویسان برجسته مطبوعات و رادیو بود، یکی از کارمندان این روزنامه که در خیابان استانبول قرار داشت، مأموریت پیدا میکند در پیادهروی این خیابان که همیشه یکی از پر رفت و آمدترین پیادهروها در تهران بوده، از تعداد صد نفر بپرسد که سعید نفیسی را بیشتر میشناسید یا ویگن را؟ از این تعداد تقریباً 95 یا 96 نفر جواب میدهند خب معلوم است ویگن را. فقط 2یا 3 نفر میگویند سعید نفیسی. بعد پرویز خطیبی این مصاحبه را بهصورت طنز به روی کاغذ میآورد و در انتها نتیجه میگیرد که دلخوشی ما به همان دو سه نفر است.
شما در مورد بزرگداشت روانشاد کیارستمی و غمی که به دل مردم افتاد، صحبتهایی را مطرح کردید که نشان از هنر اجتماعی و نفوذ کاری او داشت. در اینجا باید گفت که مثال نقضی برای این قضیه وجود دارد. آنهم مربوط به ماجرای تشییع و یادمان خواننده جوانی بود که چند سال قبل از دنیا رفت. با این توضیح آیا هرکسی که مردم برایش به خیابانها آمدند، هنرمند اجتماعی است؟ یا هنرش توانسته توده را در بربگیرد؟
به نظر من، تفاوتی بین دو دسته نمیتوان گذاشت. بههرحال اینها نشاندهنده تعلقخاطر جامعه به هنرمندان است. اما این را هم نباید فراموش کرد گاهی «یکی مرد جنگی به از صد هزار» و من از این مردان جنگی در تشییع پیکر کیارستمی بسیار دیدم.
در بخشی از سخنان خود به عوامل مسدودکنندهای که باعث میشود هنر نتواند بر صدر بنشیند و متعاقب این بر صدر ننشستناش نتواند آنچه از دستش برمیآید بهعنوان یک گوهر درخشان عرضه کند، اشاره کردید. موضوع این است که حالا غیرازاین محدودیتها، اگر بخواهیم انگشت اتهام را برگردانیم به سمت خود هنرمند و در مورد آن صحبت کنیم، آیا میشود در افول هنر بهمثابه امر اجتماعی قدری هنرمند را مقصر دانست؟ بههرحال یک هنرمند صنعتگر هنر است، اما در مقام عمل ممکن است به آنچه مسئله اجتماعی است، نپردازد، چراکه خواسته بازار این نیست...
تمام این اصطلاحاتی که ما به کار میبریم مثل هنر، هنرمند و امثال اینها تعریف خاص خود را دارند و اگر از دایره این تعریف بیرون گذاشته شوند، طبیعتاً با واقعیت آن مفهوم یا با حقیقت آن تفکر تناسبی نخواهد داشت. برای مثال، دو صنعتگر یا دو پزشک یا دو روزنامهنگار را در نظر بگیرید که یکی از آنها بهواقع شایسته چنین عنوانهایی هستند ولی برخی از آنها این عنوان را فقط برای گذران زندگی، به کار میبرند و به حرفههایی ازایندست روی میآورند. در مورد هنر و هنرمند هم قضیه ازاینقرار است. ممکن است خیلیها صدایی خوش و دلنشین داشته باشند، اما ستایشگر مدیرانی باشند و دست در دست کسانی داشته باشند که جامعه آنها را نمیپسندد. بنابراین چنین هنرمندی فقط صاحب یک موهبت الهی است که نتوانسته بهدرستی از آن استفاده کند. ولی در برابر با هنرمندی با صدایی خوش و دلنواز مواجه میشوید که این صدا را در خدمت مردم، افزایش روحیه و نشان دادن طریق درست به جامعه به کار میگیرد و اتفاقاً منتقد همان کسانی است که خواننده دیگری دست در دست او دارد. جامعه چنین کسانی را بهطور طبیعی میشناسد و بهخوبی سره را از ناسره تشخیص میدهد. ازاینجا است که باید در به کار بردن این اصطلاحات برای صاحبان هنر بسیار محتاط بود و به قول حافظ «هرکسی را نتوان گفت که صاحبهنر است».