ر. اعتمادی در گفتوگو با همدلی از گذشته و آینده گفت
برای تخریب من مذهبم را هم تغییر میدادند
همدلی| علی نامجو: صحبت از دوره آغازین روزنامهنگاری مدرن در ایران است؛ دورهای که دو روزنامه اطلاعات و کیهان به طور جدی با هم در رقابت بودند و سعی داشتند با امتیازدهی تیم خودشان را در مقابل رقیب تجهیز کنند. گاهی کار به پیشنهادهای مختلف میرسید برای جذب نیروی فعال در رسانه رو به رو. «رجبعلی اعتمادی» معروف به «ر. اعتمادی» یکی از سرشناسان این عرصه پیش از انقلاب است. او که در جوانی و پس از فارغالتحصیل شدن در دورههای خبرنگاری روزنامه اطلاعات وارد عرصه مطبوعات شد، بعد از چند سال تبدیل به یکی از شناخته شدهترین روزنامهنگاران و رماننویسان ایرانی شد. مجله جوانان را بعد از دوبار ورشکستگی در دوره سردبیری دیگران راهاندازی کرد و بعد از چند شماره رکورد بیشترین شمارگان چاپ شده از یک رسانه مکتوب را برای این مجله به ثبت رساند؛ جالب اینکه آن رکورد تا امروز همچنان پابرجاست. در روزنامه همدلی با این نویسنده شهیر به گفتوگو نشستهایم تا برایمان از روزهایی که از سر گذرانده بگوید. شرح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
نسل پیش از انقلاب آقای اعتمادی را با روزنامهنگاری به یاد میآورند، اما جوانان امروز او را نویسنده رمانهای عاشقانه میدانند. چه شد که به رماننویسی روی آوردید؟
پیش از انقلاب روزنامهنگار بودم و در کنارش رمان و داستان مینوشتم. بعد از انقلاب هم تا امروز بهجز نویسندگی کار دیگری انجام ندادهام. من بهطورکلی معتقدم که روزنامهنگاران و نویسندگان را باید به دو دسته تقسیم کرد. در دوره ما هم همین تقسیمبندی وجود داشت و میشود به آن استناد کرد. کسانی که بهجز کار درزمینه نگارش چه در حوزه مطبوعات و چه در زمینه داستان و رمان بهصورت حرفهای بهکار دیگری مشغولند و کسانی که تمام تمرکزشان را روی کار نوشتن میگذارند. در دورهای که من جوان بودم، کسانی را در روزنامه داشتیم که ساعاتی را در تحریریه در کنار ما بودند و در ادامه روز به خرید و فروش آهن میپرداختند.
کمی به عقبتر برگردیم. چه شد که رجبعلی اعتمادی روزنامهنگار شد؟
سال ۱۳۳۵ بود که من از کلاس خبرنگاری روزنامه اطلاعات فارغالتحصیل شدم و در همان روزنامه هم کارم را شروع کردم. همانطور که گفتم در گروهی که آنجا مشغول بهکار شدیم کسانی حضور داشتند که در کنار کار روزنامهنگاری کارهای دیگری هم انجام میدادند. چون کار روزنامه به لحاظ مالی قادر به تأمین مخارج زندگی نبود. امّا من از آغاز تصمیم گرفته بودم که روزنامهنگار حرفهای شوم و روزنامهنگار حرفهای باقی بمانم. به گمانم این نگاه در آن دوره برای من برآمده از اندیشه درستی بود، چون بعدها با توجه به استعدادی که در این کار داشتم، توانستم تا آنجا پیشرفت کنم که در حرفه روزنامهنگاری حقوقم حتی از یک وزیر هم بیشتر شود. البته این اتفاق بهراحتی و بدون سختی نیفتاد. من سالها تمام انرژی و توانم را روی حرفه روزنامهنگاری گذاشتم و نتیجه این تلاش را هم دیدم.
از مجله جوانان برایمان بگویید...
مجله «جوانان» از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ توسط من اداره میشد. این مجله در حوزه فارسیزبانان منطقه فروخته میشد و به نظر من یکی از بزرگترین خدمات در اشاعه زبان فارسی به شمار میآمد. استقبال از این مجله در منطقه ایران فرهنگی به حدی بود که (خارج از مرزهای جغرافیایی کنونی ایران. در اینجا منظور کشورهایی است که زبان و فرهنگ فارسی دارند و در اصطلاح کشورهای فارسیزبان لقب میگیرند) سفیر وقت ایران در کابل آقای «ذکائی» با من تماس گرفت و مرا دعوت به ملاقات کرد. از آقای ذکائی علت این دعوت را پرسیدم. گفت:«میخواهم مردی که مجلهای را در کشوری که رشوه پاسبانش پنج ریال است، به پنج تومان میفروشد ببینم.» مجله جوانان در تمام کشورهای حوزه زبان فارسی فروش داشت، امّا بههرحال عمده تیراژ ما در تهران و بعد شهرستانها بود.
چه اتفاقی باعث شد که از سال ۵۹ به بعد کار روزنامهنگاری را رها کنید؟
به نظرم رسید که حالا وقت آن رسیده که داستاننویس حرفهای باشم، بنابراین در سال1359 تقاضای مرخصی کردم. اما افتخار میکنم که در طول این ۳۵ سال برای خودم هیچ شغل دیگری به جز اینکه رمان بنویسم در نظر نگرفتم. البته پیشنهادهای زیادی برای روزنامهنگاری دریافت کردم، ولی متوجه شده بودم نوع نگارش من با نگارش مرسوم در زمان انقلاب متفاوت است. ناگفته نماند که من از سال ۱۳۴۰ رماننویسی را آغاز کرده بودم. این را هم بگویم که بیشتر فروش مجله جوانان به خاطر رمانهای دنبالهداری بود که من در مجله مینوشتم. آن رمانها پس از چاپ در مجله مرتباٌ بهصورت کتاب چاپ شد و تیراژهای افسانهای را به نام خود ثبت کرد. البته مجموعه آن رمانها به اضافه ۱۵جلد رمانی که من در طول این سالها نوشتم، همگی پرمخاطب بودند. یکی از مشکلات من در جامعه ادبی این است چون پیش و پس از انقلاب کتابهایم پرمخاطبترین رمانهای فارسی بوده است، همیشه مورد تنگ نظری واقع شدهام. نام نمیبرم، اما برخی از مطبوعات برای تخریب من و کارهایم حتی گاهی مذهب مرا تغییر میدهند. درحالی که من در یک خانواده مسلمان شیعه متولد شدهام و البته دلم میسوزد وقتی این اتهامات را فقط به دلیل بهانههای نادرست و برآمده از تنگ نظریها مطرح میکنند.
از دیدگاه شما بهعنوان یک مخاطب و البته بهعنوان کسی که پس از اتمام مرحله روزنامهنگاری به رماننویسی روی آورده، آیا روزنامهها مسیرشان را آنگونه که باید طی کردند یا به بولتن تبدیل شدند؟
همیشه عشق من روزنامهنگاری بوده. در روزنامه اطلاعات از خبرنگاری ساده به پیش رفتم تا به درجه معاونت سردبیر روزنامه «اطلاعات» رسیدم. پسازآن پیشنهاد انتشار مجله جوانان را دادم و کارم را در آنجا آغاز کردم. مجله جوانان عمدتاً روزنامهنویسی بود. یعنی ما همیشه حوادث را دنبال میکردیم. شاید یکی از دیگر دلایل موفقیتهای مجله هم همین بود. من در روزنامهنگاری کارهایی خاص خودم را انجام دادم و به یاد دارم که چند سال پیش در روزنامه ایران به آن اشاره شد. پس از آنکه تلویزیون وارد زندگی مردم شد، روزنامهها دچار اُفت شدند. چون تلویزیون سر حادثه حاضر میشد و علاوه بر گزارش ماجرا، تصویر را هم نشان میداد و البته روزنامه پس از ۲۴ ساعت آن حادثه را برای مردم مینوشت. بنابراین کار روزنامهها به شیوه مرسوم دیگر برای مردم جذاب نبود. شاید بهصورت ناخواسته روزنامهها مجبور شدند رفتهرفته راه تازهای را انتخاب کنند. نام این راه «گزارشات تحقیقی» بود. به این صورت که: حادثه اتفاق میافتاد، دوربین تلویزیون صحنه را میگرفت. امّا ورای این اتفاق چه دلایلی وجود داشت و چه خبرهایی بود، نوبت به روزنامهنگارها میرسید؟ من همیشه گفتهام: پشت صحنه جالبتر از ظاهر ماجراست. حالا درست همان وقتی بود که روزنامهنگارها باید وارد ماجرا میشدند. من در روزنامهنگاری کارهای منحصربهفردی انجام میدادم. یکی از این کارهای منحصربهفرد مواجهه تحقیقی با حوادث بود. پشت پرده تعداد زیادی از حوادثی را که اتفاق میافتاد دنبال میکردم و همین موضوع باعث شد تیراژ مجله جوانان به ۴۰۰هزار نسخه برسد. در یک ماجرای قتل، درحالیکه دیگران به شرح حادثه میپرداختند قاتلی که جنایت هولناکی را مرتکب شده بود دنبال میکردم، حتی گاهی وقتها از پلیس هم جلوتر بودم.
به نظر شما روزنامهنگاران امروز باید به سراغ چه سوژههایی بروند؟
اگر من امروز روزنامهنگار بودم و میشنیدم برنجهای مسموم هندی وارد کشور شدهاند، از کنار این خبر بهراحتی عبور نمیکردم. باید به دنبال این میرفتم که برنجها را چه کسی وارد کرده است؟ محمولهشان از کجا واردشده؟ و درنهایت چه کسی مسئول مسموم شدن میلیونها ایرانی است؟ بدون شک موفق هم میشدم و نتیجه را اعلام میکردم. متأسفانه امروز روزنامههای ما به بولتنهایی تبدیل شدهاند که اندکی سخنرانی و میزان زیادی تبلیغات دولتی را چاپ میکنند. این در حالی است که در سال ۵۷ تیراژ روزنامه اطلاعات ۱۷۵هزار نسخه بود (البته در شرایط بحران به یکمیلیون نسخه هم میرسید). روزنامه کیهان هم همین وضع را داشت. امروز شما با توجه به رشد جمعیت بهویژه افراد تحصیلکرده تیراژی بالاتر از ۳ هزار نسخه ندارید، این وضع برای یک کشور ۸۰میلیونی غمانگیز است. درنتیجه این نوع روزنامهنگاری، با توجّه به پیشرفت رادیوتلویزیون، ماهواره، اینترنت و... دیگر توجیهی ندارد.
آیا این موضوع را ناشی از بالا بودن سرانه مطالعه در آن زمان نمیدانید. مردم در آن دوره به هر دلیلی مطالعه میکردند. درحالیکه امروز مطالعه شاید حلقه آخر کارهایی باشد که یک فرد انجام میدهد؟
برای پاسخ به این سؤال باید توجه کنید که ما در آن زمان بیش از ۱۳۰ هزار نفر دانشجو نداشتیم، درحالیکه امروز ۵ تا ۱۰میلیون نفر دانشجو داریم. به نظر من مردم به روزنامههایی که امروزه در ایران منتشر میشود، نیاز ندارند. به همین دلیل هم هست که روزنامه نمیخرند. در آن زمان روزنامهها نیاز مردم را برآورده میکردند. بیشتر روزنامههایی که امروز منتشر میشوند، مقاله چاپ میکنند نه گزارش؛ درصورتیکه این مقالهها باید وارد مجله شود و روزنامه جای خبر و گزارش است. با این توضیح منِ مخاطب نیازی به خرید چنین روزنامهای ندارم. در آنسوی دنیا کسی که «نیویورکتایمز» یا «لوموند» میخرد، به بسیاری از مطالب موردنظرش دست مییابد. متأسفم که این را میگویم، اما حتی سادهترین اصول روزنامهنگاری در روزنامههای ما اجرا نمیشود.
برای این مورد میتوانید مثالی بزنید؟
مثلاً دریکی از روزنامهها با ۵ نفر مصاحبه کردهاند و عکس این ۵ نفر را در زیرش آوردهاند درحالیکه نام هیچکدام از آن افراد را زیر عکسشان ذکر نکردهاند. سؤال اینجاست که آیا چون روزنامهنگار مصاحبهکننده نام آن افراد را میداند، من هم باید نامشان را بدانم؟ این در حالی است که همین امروز در هیچیک از روزنامههای آمریکا محال است عکسی از رئیس جمهور چاپ شود و نامش زیر عکس آورده نشود. هرچند تمام مردم آمریکا که هیچ، اکثر مردم دنیا هم میدانند او رئیسجمهور آمریکاست. در آنجا کار درست را بلد هستند و آن را انجام میدهند. این ابتداییترین اصلی است که در روزنامههای ما وجود ندارد. به همین دلیل هم هست که مردم برای خرید روزنامه احساس نیاز نمیکنند. در این سالها وقتی حالتی سیاسی در ایران به وجود میآید ناگهان تیراژها افزایش مییابد، در زمان بحران تیراژها بالا میرود ولی بهمحض عبور از این وضعیت همهچیز به حالت قبل باز میگردد، چون خواننده دیگر چیزی را برای دانستن در آن روزنامهها نمیبیند. مقصود من از نیاز فقط مسائل سیاسی نیست. پس نیازهای اجتماعی و فرهنگی کجا میرود؟ روزنامههای ما مخاطبشان را نمیشناسند و نمیدانند جامعه هدفشان چه بخشی از مردم هستند.
شما زمانی که انتشار مجله جوانان را به دست گرفتید، مخاطبشناسی کرده بودید؟
بله. من وقتی مجله جوانان را به چاپ رساندم، مخاطبش را مشخص کردم. بنابراین گروه ۱۴ تا ۲۵ سال در دایره مخاطبان مجله جوانان قرار گرفتند. خیلی مرا تحتفشار قرار میدادند که این یا آن مطلب را چاپ کنید. باوجودآنکه بسیاری از آن مطالب در جای خود خوب بودند، به درد مخاطب من نمیخورد و درنتیجه چاپ هم نمیشدند. روزنامهنگار باید مخاطب خودش را بشناسد. وقتی مخاطبش را شناخت، مخاطب خودش برای تعقیب کارها خواهد آمد. مجله جوانان پیش از من ۲ بار توسط روزنامه اطلاعات چاپ شد و ورشکسته شد. مرحوم مسعودی از من پرسید: «اعتمادی میخواهی چه کنی؟ ما که دو بار چاپش کردیم و نتیجهاش شکست بود». گفتم: «آقای مسعودی، مجله جوانانی رو 2 بار چاپ کردین که بزرگترها در اون به جوانها دستور میدادن چه کنن؛ این طور باشن، اینطور صحبت کنن، اینطور بشینن یا اینطور راه برن. ما میخوایم حرفای جوونارو بنویسیم». گفت: «پیشنهادت را بنویس!!». البته همان موقع مخالفهایی هم داشتیم. آنها میگفتند: «شما با حرفهایتان جوانها را شورشی میکنید».
به نظر خودتان اظهارنظر این گروه درباره شورشی کردن جوانان درست بود؟
من موافق این ادعا نبودم. به نظر من مخاطب ما حرفهایی داشت که باید عنوان میکرد. ما برای مخاطبمان کار میکردیم. مخاطب ما گلههایی داشت که باید مطرحش میکرد. گلههایش از تفریح، سینما، مدارس و تلویزیون، پدر و مادرش بیان میکرد. موفق هم شدیم. مدیران مدارس هم با ما مخالف بودند. خواندن مجله را در مدرسه ممنوع کرده بودند. در پاسخ به این اقدام، جوانها مجله را زیر نیمکت کلاس و مخفیانه میخواندند. میپرسید چرا؟ چون نیازشان را برطرف میکرد و درد دل و خواستههایشان در مجله منتشر میشد.
برای این توضیحات مثالهایی هم بیاورید تا در ذهن راحتتر جا بیفتد...
بهعنوان مثال جوانها به موسیقی علاقهمند هستند. به همین دلیل ما صفحههایی تعریف کرده بودیم که در آنها متن ترانههای مرسوم را مینوشتیم. وقتی شعر آهنگها را چاپ میکردیم ازآنجاکه اغلب خوانندهها کلام را نامفهوم ادا میکردند یا شعر را کامل نمیخواندند، جوانها که مخاطبان مجله جوانان بودند، برای انتشار شماره بعدی و خواندن متن ترانهها لحظهشماری میکردند. ما حتی اشعار موزیکهای معروف آن زمان را هم ترجمه میکردیم. البته در دوره ما هنوز موسیقی عامیانه به معنای خاص رواج نداشت. هنوز شعر عالی و فخیم بود. ترانهسرایان آن دوران ازنظر ادبی با بسیاری از شعرای امروز قابلمقایسه نیستند. در آن سالها در اروپا هم کیفیت شعرها با امروز متفاوت بود. شما شعرهای سال 50 را بخوانید و با امروز به لحاظ ادبی مقایسه کنید. امروزه درجه اشعار در اروپا هم بهشدت پایین آمده است. امروز در موزیک فحاشی هم میکنند. شاید علت همهگیر نبودن هنر خوانندگانمان هم همین باشد و امروز تنها گروهی خاص طرفدار خوانندهای خاص هستند! هنوز خواننده همهپسند و مورد قبول برای عموم نداریم.
اوضاع زندگیتان بعد از خروج از روزنامه خصوصا از نظر مالی دچار مشکل نشد؟
از روزی که از روزنامه بیرون آمدم هیچ بیمه و حقوقی برای من در نظر گرفته نشد. چون درآمد خوبی داشتم سعی میکردم برای دیگران هم قدم بردارم. بعد از انقلاب مرسوم بود وقتی میخواستند در مورد کسی تحقیق کنند از افراد دعوت میشد، مثلاً هر کس از اعتمادی شکایت دارد بیاید مطرح کند. نه تنها کسی شکایتی نداشت، بلکه همه از کارهایی که برایشان انجام دادم گفتند. وقتی از اطلاعات بیرون آمدم چیزی در حدود چهل یا پنجاه هزار تومان پول داشتم. بلافاصله برای خودم یک مرزبندی طرح کردم و روزانه ۱۰تومان خرجی تعیین کردم، در عمرم نیز از هیچکسی وام نگرفتم تا اینکه دوباره کتابهایم چاپ شد و به علت بالا بودن تیراژها زندگیام دوباره رونق گرفت. البته هنوز حدود شش اثر از من چاپ میشود که نان بخورونمیری برای من است. با این توضیح فکر میکنم که اگر شش اثر من اجازه چاپ پیدا کند، اوضاع تغییر خواهد کرد. ناگفته نماند که اصولاً زیاد به مادیات فکر نمیکنم. آنچه مرا راضی میکند این است که امروز چه کتابی خواندم یا در چه زمینهای صحبت کردم یا چه اثری به وجود آوردم.