سقوط سلطنت و اعلام جمهوری در اسپانیا و عاقبت آن
۱۲ آوریل ۱۹۳۱ به دنبال شکست سخت سلطنتطلبان در انتخابات ایالتی سراسری، جمهوری دوم اسپانیا اعلام میشود و پادشاه آلفونس هشتم کشور را ترک میکند، بدون اینکه از تاج و تخت رسماً صرف نظر کند. در این دوره تا ۱۹۳۶ کشمکشهای زیادی میان احزاب و سازمانهای کارگری و دهقانی و احزاب چپ از یک طرف و گروههای راست مرکب از سلطنتطلبان، فالانژیستها، زمینداران بزرگ، کاتولیسیستها و ارتشیان در جریان بوده است که گاه با دخالت ارتش به خاک و خون کشیده میشوند. از نگاه بسیاری از شهروندان سقوط پادشاهی و استقرارنظام جمهوری دوم متعاقب آن موفق نشده بود انتظارات شهروندان را در مورد اصلاحات ارضی، تغییر و تعریف روابط کارگری و کارفرمایی و افزایش رفاه برآورده کند. پنج سال پس از آغاز جمهوری دوم ضرورت برآوردن این انتظاراتِ بخش بزرگی از جامعه احزاب و گروههای دموکرات را به تکاپو انداخت. برای این منظور سازمانها و احزاب چپ در یک «جبهۀ مردم»(frente popular) گرد هم آمدند. در مقابلشان راستها «جنبش ملی» («MovimientoNacional» ) روبه روی هم صف کشیده بودند. در شرایطی سرشار از آشوب، مبارزات و اعتصابات کارگران و دهقانی، انتخابات عمومی برگزار میشود. با وجود تحریم انتخابات در بخشهایی از کشور از سوی چپهای افراطی، در ۱۶ فوریه ۱۹۳۶ انتخابات عمومی با اکثریت کوچک آرا به سود «جبهۀ مردم» به پایان میرسد. البته نظر به قانون انتخابات درآن زمان، «جبهۀ مردم» اکثریتی بسیار بزرگ در پارلمان به دست میآورد. اما انتخابات نشان میداد که کشور در واقع دو شقه است: بخشی مرکب از احزاب سوسیال دموکرات، کمونیست، آنارکوسندیکالیست، اتحادیههای کارگری که با نگاه به جلو برای برقراری آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی تلاش میکنند. حائز اهمیت است که در این زمان دو سندیکای اصلی کارگری در حدود یک میلیون نفرعضو داشتند. در سوی دیگر احزاب مونارشیستی، ناسیونالیستی، کاتولیسیستی، زمینداران بزرگ، فالاتژیستها و مهمتر از همه نظامیان برای بازگشت به سلطنت مطلقه و حفظ سیادت حامیاناش صف بسته بودند. در این زمان در آلمان هیتلر و نازیها، در ایتالیا موسولینی و فاشیستها، در اتریش دولت کلریکال فاشیستی دولفوس بر سر کار بودند. بلافاصله پس از روی کار آمدن دولت «جبهه مردم» جنب و جوش نیروهای دست راستی تا فاشیستی برای انجام یک کودتا بر ضد دولت مشروع جمهوریخواهان آغاز شد. در ۱۸ ژوئیه ۱۹۳۶ کودتای ارتشیان اسپانیا که به زودی رهبریاش به دست ژنرال فرانسیسکو فرانکو افتاد، رخ داد. از آنجا که کودتاچیان بلافاصله موفق نشدند حکومت جمهوری را سرنگون کنند و در اثر مقاومت جمهوریخواهان، کشور به جنگ داخلی کشیده شد. در این جنگ داخلی «جنبش ملی» از سوی فاشیستهای ایتالیا و نازیهای آلمان و دیگر نیروهای دست راستی با سرباز و اسلحه پشتیبانی میشد، که یکی از نشانههای شقاوت و قساوتش بمباران شهر گورنیکا در سرزمین باسک به دست لژیون کندور آلمان هیتلری بود که خاطره تلخاش با قلم هنرمند شهیر اسپانیا پابلو پیکاسو جاودانه شده است. انتقامگیری از جمهوریخواهان به طور سیستماتیک بلافاصکه در دستور روز قرار میگیرد. برای نمونه در مالاگا در مدتی کوتاه ۱۷ هزار نفر از جمهوریخواهان را اعدام میکنند. این اقلیت کودتاگر برای حفظ خود به سرکوب و اختناق روی میآورد. بازداشت، شکنجه، اردوگاههای کار اجباری به سان بردگان، و قتل مخالفین شکست خورده بیتخفیف ادامه مییابد. تا اوایل سالهای ۱۹۴۰ تخمین زده میشود که ۱۵۰ هزار نفر به قتل میرسند، چند صد هزار نفر در اردوگاههای کار اجباری مجبور به کار برای رژیم جدید میشوند. تاکنون حدود ۳۰ هزار نفر از جمهوریخواهان مفقودالاثر ماندهاند.