اندر حکایات استاد عبدالعلی دستغیب
تناقضهای تمام ناشدنی
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)«دوران غزل به پایان رسیده، سعدی شاعر و حافظ لسانالغیب نیست، مولوی مطرب است، شاملو بازسرایی کرده، رویایی شاعر نیست...». به استاد گرامی، عبدالعلی دستغیب، سفارش میکنم از دادن حکم و فتوا خودداری کنند. ایشان به خوبی از ارادت صادقانه و دوستی موافقانه من خبر دارند. ما چهل جلسه نشستیم، گفتوگو کردیم و کتاب «جدار شیشهای» را سروسامان دادیم و نشر ناکجای بیدر کجا چاپ و منتشر کرد. در یک برهه، سعدی را شاعر نمیدانستید؛ بعداً فرمودید اشتباه کردهام، پسرم شعری از سعدی را در مقام زد و فهمیدم شاعر است. یک روز هم فرمودید چون شما درباره رویایی شعر زمان نوشتهای رویایی شاعر است.
در گفتوگویی هم که با نصرت رحمانی داشتید، بعدا گفتید اشتباه کردم، او شاعر بود ولی من ناقد بودم. او از توللی در جایی حمایت میکرد و او را میکوبیدم. درباره شاملو هم در تاریخ شفاهیتان فرمودید: «اشتباه کردم. نباید با دید کلاسیک به اشعارش نگاه میکردم.»
درباره حافظ هم گفتید: «لسانالغیب نیست». فکر کردهاید حافظ به منبع غیب متصل است؟خیر! حافظ از تکنیک، فصاحت و بلاغت قرآن استفاده کرده و با هنر خود، کلام قرآنی را در خود گوارده و از صافی ذهنش گذرانده است. زمانی هم که مثل شاملو حکم به ختم غزل دادید. نوشتم:«چرا بگویم آری یا نه؟ مگر دست ماست». فروغ میگوید: «وقتی شعرم تمام میشود و از آن عالم بیرون میآیم، میخوانم و میبینم شده غزل یا مثنوی یا شعر نیمایی (نقل به مضمون)...»
مگر شاعر میتواند غزل نگوید و حالا که در عالم شعور نبوت گفت، آن را چاپ نکند؟
چرا وقتی درباره شعر نو حرف میزنید از غزلهای سعدی و حافظ فاکت میآورید؟ شکل تغزل و غزل ایرانی بر شکل غزل پتراکی و غزل انگلیسی یا شکسپیری اثر عمیق داشته است. سمبولیسم فرانسه و حتی آلمان از نظر شکلی و جهانبینی القایی عارفانه است و تحت تاثیر ادبیات عارفانه و حافظانه. این حرفها فقط مال من نیست؛ براهنی هم بر همین سیاق سخن رانده. رنه ولک هم در تاریخ نقد جدید نوشته: «ناپلئون و گوته خود را تسلیم فریبندگی مشرق زمین میکنند...حافظ، گوته را از خود بیخود میکند».(جلد هشتم، ص ۲۵۹)
گوته بر این باور بود حافظ چهار قرن پیش از ما سمبولیست بوده است. آنچه درباره شاملو نوشتهاید با آنچه در کتاب تاریخ شفاهیتان آوردهاید زمین تا آسمان تفاوت دارد. او را «بازسرا» یا به تعبیری «دزد» دانستهاید. شاملو در مصاحبههایش درباره تاثیرش از لورکا، مایکوفسکی و الوار سخن گفته و شاخکهای منتقدین را تیز کرده است. ما که شاعر اوریجینال نداریم.
شاملو به جز این، شعرهای برشت و امثالهم را هم خوانده، اما چون با الوار، مایاکوفسکی و لورکا همفضا و همفکر بوده از آنها تاثیر پذیرفته. هدایت، علوی، نیما، چوبک، فروغ و اخوان ثالث هم متاثر از آن سوی مرزها بودهاند و اتفاقا به غایت ملی و ایرانیاند. هیچ شاعری در ادبیات معاصر ایران بیشتر از شاملو شعر خوب ندارد و اگر بخواهید حدود ۱۲۰شعر شکوهمند او را مال دیگران کنید دیگر از ما چیزی نمیماند.
به فرض آنکه شاملو مثل حافظ کش رفته و بلند کرده باشد، اگر زیباتر گفته نوش جانش و اگر بهتر نگفته ول معطل است. در مورد مولوی هم چندین بار فرمودید مطرب است، میخواسته مطربی راه بیندازد و مجالس سماع دایر کند. کی جرات داشته در آن عصر بگوید بالای چشم مولوی ابروست؟
مولوی اکنون در آمریکا دارد آقایی میکند. رابرت دانکن شعرهای او را ترجمه کرده و خوانده و او را به آفاق برده است. کدکنی به صبغه وعشق اقلیمی در کلاس ادوار شعر فارسی به ما میگفت: «اگر کسی غزلهای مولوی را بهگزین کند او چیزی از سعدی و حافظ کم ندارد.» آنها کردند ولی مولوی نه سعدی شد و نه حافظ...اصلا چرا ما او را میخواهیم سعدی و حافظ کنیم. همام تبریزی گفت:«همام را سخن دلنشین فراوان است/ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی». این سخنان را پیش از شما گفتهاند و حرف جدیدی نیست، باری بر شما حرجی نیست.
ناقد میتواند نظرش را تغییر دهد به شرط آن که با فاکتهای مدرن و درست به میدان بیاید.