غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


گفت‌وگوی همدلی با استاد حسن زادخیل؛ سازگر نامدار ایرانی به بهانه زادروزش

تمام استادان صاحب‌نام موسیقی از من ساز گرفته‌اند

همدلی| علی نامجو:  از موسیقی اصیل ایرانی، آوازها و نواهای جادویی سازهایش به یادگار مانده است؛ سازهایی که در دستان استادان بنام موسیقی به رقص درآمده‌اند و آهنگ‌هایی ماندگار خلق کرده‌اند، اما کمتر کسی می‌داند این سازها به دستان هنرمند چه بزرگانی ساخته شده‌اند. یکی از استادان برجسته سازسازی ایران، حسن زادخیل است. او بیش از 6 دهه در کارگاه‌ها به ساخت سازهای ایرانی مشغول بوده و استادان صاحب‌نامی از نسل‌های مختلف، سازهایش را در دست گرفته‌اند؛ از رضا وهدانی و جلیل شهناز تا جلال ذوالفنون و داریوش طلایی. به بهانه زادروز او در چهاردهمین روز فروردین‌ماه به سراغش رفتیم تا از آنچه در این 65 سال بر او رفته، برای ما سخن بگوید. ماحصل این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

 چگونه وارد حوزه موسیقی و گرایش سازسازی شدید؟

شروع کار من از دوران کودکی بود. حدود 10سال سن داشتم که پای در این وادی گذاشتم. وزارت فرهنگ و هنر که بعدها به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تغییر نام داد، در آن زمان کارگاه‌های مختلفی داشت، از جمله زری‌بافی، خاتم‌کاری، کاشی‌سازی و منبت‌کاری. قرار شد سازسازی نیز به این کارگاه‌ها اضافه شود. تصمیم گرفتند سازسازی را از کودکی به افراد علاقه‌مند آموزش بدهند و بچه‌ها، دوره‌هایی را پشت سر بگذارند. بنا شد جوانان به مدت دو سال دوره ببینند تا نتیجه بگیرند و این کار به حرفه آنها تبدیل شود.
از طریق دکتر برکشلی که یکی از آشنایان بود، معرفی شدم و همراه با آقای آراکلیان و آقای قنبری شروع به فعالیت در کارگاه کردم. ابتدا آقای آراکلیان مشغول به کار شد. رشته اصلی دکتر برکشلی، فیزیک بود و به همین دلیل به کارگاه نمی‌آمد، اما تمام کارهای هنری وزارت فرهنگ و هنر را مدیریت می‌کرد. در ادامه استاد صبا نیز با این کارگاه به همکاری پرداخت. معرفی آقای قنبری هم توسط استاد صبا انجام شد. آقای قنبری یک ویولون ساخت و نزد استاد صبا برد و استاد هم او را بسیار تشویق کرد. آقای قنبری مدت کوتاهی هم نزد استاد صبا ویولون می‌زد. استاد صبا پیشنهاد داد آقای قنبری هم به کارگاه بیاید. در حقیقت من و آقای قنبری، شاگرد آقای آراکلیان شدیم. البته آقای قنبری آمادگی قبلی داشت.

 به غیر از شما، افراد دیگری هم بودند که بعدها به چهره‌های مشهوری تبدیل شوند؟

من در همان دوران کودکی، سه ماه تعطیلات را به نجاری رفتم و در سطح ابتدایی با ساخت وسایل آشنایی داشتم. این آشنایی باعث شد که استادان با خود بگویند «او تا حدودی وارد به کار است و لوازم و ابزار کارهای چوبی را می‌شناسد.» البته دیگران به دلایل مختلفی از جمله مخالفت خانواده‌ها به کارگاه نیامدند. خانواده‌های آنها به عناوین متفاوتی، موافق حضور فرزندان‌شان در کارگاه سازسازی نبودند. 
من تنها شاگرد کارگاه سازسازی بودم. حدود یک سال در این کارگاه به فراگیری پرداختم و بعد از یک سال، استادانم پیشنهاد دادند برای من حقوقی در نظر گرفته شود. ابتدا ماهی دوونیم ریال و ماه بعد پنج ریال حقوق گرفتم. بیش از 13 سال در این کارگاه با آقای قنبری و آقای آراکلیان به فعالیت مشغول بودم. البته آقای آراکلیان سه، چهار سال بعد بازنشسته شد. نابینایی هم عامل دیگری بود که او نتواند به فعالیت ادامه دهد. در ادامه آقای قنبری مسئولیت کارگاه را برعهده گرفت. او استادان خوبی را با موافقت آقای پهلبد به کارگاه آورد.

 چند تن از این استادان را نام ببرید.

استادانی مانند آقای رمضان شاهرخ بودند. او در تار و سه‌تار مهارت زیاد و شهرت فراوانی داشت. من، او را از پیش‌تر می‌شناختم. هم کار پدرش این بود و هم برادرش در این حوزه فعالیت داشت. البته همان زمان آقای شاهرخ سن کمی نداشت و حدوداً ۴۵ تا ۵۰ ساله بود. او به هنرستان موسیقی ملی هم می‌رفت و صدای اولیه را تدریس می‌کرد. بچه‌های هنرستان موسیقی ملی باید مقداری با پرده بستن و سیم بستن تار و سه تار آشنا می‌شدند. آقای شاهرخ به هنرستان می‌رفت و هفته‌ای دو روز به کار تدریس نیز مشغول بود.
از جمله دیگر استادانی که به کارگاه سازسازی آمدند آقای نریمان آبنوسی بود که او نیز شهرت زیادی داشت و در ساخت قانون، عود، سنتور و سه‌تار و در مجموع سازهای ایرانی مهارت بسیاری داشت. خودش هم مغازه داشت و اکثر افراد علاقه‌مند پیش از حضور در کارگاه فرهنگ و هنر ما فقط به مغازه او می‌رفتند. از سوی دیگر افرادی مانند مرحوم حسین ملک آمدند و سنتورسازی را شروع کردند. البته دو سال بعد برای او نیز مشکلی پیش آمد و از کارگاه رفت. تقریباً تمام استادان دو، سه سال بعد از فعالیت به دلایلی از جمله این‌که دولت پول خوبی به آنها نمی‌داد، رفتند. من در خدمت این استادان تلمذ کردم، جوان بودم و اشتیاق زیادی برای یادگیری داشتم و انصافاً استادان نیز با جان و دل به من آموزش می‌دادند.
من با دقت نگاه می‌کردم و تا جایی که توانستم از این استادان آموزش گرفتم. در حدود 14سالی که آنجا بودم سازهای زیادی در کارگاه ساخته شد، از جمله «هارپ» و سازهای مختلفی از خانواده ویولن‌سل، کنترباس و ویولن. البته تمام مراحل ساخت ساز زیر نظر آقای قنبری طی می‌شد. آقای آراکلیان بازنشسته شده بود و همان‌طور که گفتم آقای قنبری مدیریت کار را بر عهده داشت. در زمانی که من مشغول به فعالیت در کارگاه بودم، آقای آراکلیان چوب‌هایی از آلمان آورده و در منزل خود داشت. آن زمان ساخت دسته ویولن در آلمان رواج زیادی داشت و دسته‌ها را به صورت نیمه‌کاره حاضر می‌کردند. 
استادانی مانند آقای آراکلیان هم این چوب‌ها را می‌خریدند. بیشتر رابطه ما با آلمان بود و به همین دلیل خریدها از این کشور انجام می‌شد.
من جمعه هر هفته و همچنین دیگر روزهای تعطیل به منزل استاد آراکلیان می‌رفتم. هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم که ساعت هشت صبح هر جمعه در منزل او حاضر بودم، حتی به یاد دارم یکی، دو بار دیرتر از موعد به خانه استاد رسیدم و آقای آراکلیان از تأخیر من بسیار ناراحت شد. در حقیقت ویولن‌های استاد را من می‌ساختم، چون همان‌طور که پیشتر گفتم آقای آراکلیان بینایی خود را از دست داده بود. بیشتر بچه‌های هنرستان عالی موسیقی، ویولن استاد آراکلیان را می‌خریدند، از جمله «وارطان» و دیگرانی که در حال حاضر اسامی آنها را به خاطر ندارم. 
حدود هفت یا هشت ویولن در منزل استاد آراکلیان با چوب‌هایی که از آلمان آورده بود، ساختم. این روند تا سن ۲۵ یا ۲۶ سالگی من ادامه داشت.

 چه شد که به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی رفتید؟

آقای قنبری مرا معرفی کرد و نزد آقای رحمت‌الله بدیعی رفتم. چند جلسه به خدمت او رسیدم و آشنایی پیدا کردیم، اما ادامه‌دار نبود. همچنین برای سنتور نزد آقای صفوت رفتم. مرحوم پدرش هم سه‌تار می‌زد و فردی بسیار خوش‌ذوق بود. بعدها خواهر دکتر صفوت هم به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی می‌آمد و سه‌تار می‌زد. آقای صفوت پیشنهادی داد و گفت: «می‌خواهیم کارگاهی درست کنیم و تحقیقی انجام دهیم. همان‌طور که از نام مرکز حفظ و اشاعه موسیقی برمی‌آید، می‌خواهیم سازهای خود را حفظ کنیم، اشاعه دهیم و سنت‌های قدیمی را بازسازی کنیم.» زمانی که در وزارت فرهنگ و هنر بودم شرایط به گونه‌ای شده بود که باید تعداد مشخصی ساز تحویل می‌دادیم و به نوعی سازسازی حالت انبوه‌سازی گرفته بود. فردی که به کارگاه می‌آمد باید ماهی چهار ساز تحویل می‌دادند. من دیدم دیگر حال و هوای گذشته را ندارم و لذت سازسازی در من کم شد، در حالی که پیش‌تر با عشق این کار را انجام می‌دادم.
وقتی آقای قنبری و آقای صفوت پیشنهاد دادند، من پیشنهاد آنها را پذیرفتم. البته قبل از این‌که من بروم، افراد به‌نام و خوبی توسط آقای قنبری آمده بودند. آقای قنبری فردی باهوش و وارد بود و در زمینه فنی تسلط داشت. او، آقای اصغر زنگنه را آورد که پیشتر سازی نساخته بود، ولی شروع به ساخت سازهای ایرانی کرد. به هر حال کار من و آقای شاهرخ را می‌دید. در ادامه آقای حسین صنعتی آمد که در میدان ۲۴ اسفند، مغازه داشت. او استادی صاحب‌نام بود و سازهای بسیار گرانی می‌ساخت و سازهای دیگرن را نیز تعمیر می‌کرد. او نیز توسط آقای قنبری آمد. بعد آقای منصور بهرامی نیز به جمع ما اضافه شد در این جمع آقای صنعتی صاحب شهرت فراوانی بود. البته این اتفاق بعد از رفتن آقایان شاهرخ، آبنوسی و حسین ملک رخ داد.
در خدمت این دوستان نیز تا مدتی بودیم و با همدیگر تبادل اندیشه و تجربه می‌کردیم. همان‌طور که پیشتر اشاره کردم، در ادامه پیشنهاد آقای صفوت را پذیرفتم و البته آقای قنبری نیز موافق بود. وقتی از من پرسید که «آیا نزد آقای صفوت می‌روی؟» گفتم: «بله، می‌روم.» آن زمان هنوز در وزارت فرهنگ و هنر کار می‌کردم. به هر حال خدمت آقای صفوت رسیدم و گفت که می‌خواهیم کار را شروع کنیم. یک پارکینگ در اختیار من قرار دادند که بسیار بزرگ بود و فضای بدی برای شروع کار محسوب نمی‌شد.
 گفتند این مکان در اختیار شماست و هر کاری لازم می‌دانید انجام دهید. برای تأمین بودجه نیز مأمور خرید تلویزیون، فردی به نام آقای عبداللهی که مردی بسیار خوب و صبور بود، مسئولیت منابع مالی را بر عهده گرفته و با کمک او به دنبال تهیه ابزار می‌رفتیم. خودم یک موتور خریدم تا بتوانم به راحتی تا بازار بروم و خریدهای لازم را انجام دهم.

 استادانی را که از سازهای شما استفاده کردند، ولی دیگر در قید حیات نیستند، نام ببرید.

وقتی از مرکز بیرون آمدم و بیشتر وقتم را در خانه می‌گذراندم، با استادان بزرگی از جمله استاد احمد عبادی و حاج آقامحمد مجرد ایرانی همنشین بودم. حاج آقامحمد، دو سه‌تار از من گرفت که نمی‌دانم به چه افرادی داد. آقای هرمزی هم سه‌تار مرا می‌نواخت. آقای مشحون نیز سازهای مرا برای شاگردانش می‌گرفت. آقای تاجبخش و مرحوم ذوالفنون نیز در سال‌های اخیر از جمله افرادی بودند که سازهای مرا استفاده می‌کردند. استاد ذوالفنون سازهای زیادی از من گرفت و به شاگردانش داد. یکی از سازهای من نیز در دست خودش بود که نمی‌دانم بعد از درگذشت او چه بر سر ساز آمد. از استادان قدیمی نیز می‌توانم آقای وهدانی را نام ببرم. آقای محمود کریمی، استاد آواز نیز چندین بار نزد من آمد و سازهایی برای دوستانش برد. تعمیر سازهای آنها را هم من انجام می‌دادم.
می‌خواهم به نکته‌ای اشاره کنم؛ استاد برومند معروف به مرکز می‌آمد که از او نیز نکات بسیاری آموختم. استاد برومند درباره سه‌تار نظرات متفاوتی داشت که از جمله می‌توان به نکات‌شان درباره سوراخ سه‌تار اشاره کرد. آقای جلیل شهناز نیز نکاتی در همین باره به من گفت و بعد سازهایی از من گرفت و برای شاگردانش برد. البته تمامی شاگردان آنها بعدها به استادان صاحب‌نام موسیقی تبدیل شدند. آنها نزد من می‌آمدند و می‌گفتند: «استاد برومند، ما را فرستاده است.» حاج آقامحمد، نکته‌ای به من آموخت که یک پل در سه‌تار بزنم. هیچ‌گاه این نکته را فراموش نمی‌کنم. البته او در آن زمان هم سن و سال زیادی داشت و به همین دلیل من نزد او می‌رفتم. خانه او در نزدیکی میدان ژاله قرار داشت. یادم هست اولین بار با آقای دکتر صفوت و آقای کمالیان به منزل او رفتم.
برای آقای کمالیان هم چندین ساز درست کردم. البته او بعدها خودش ساز درست کرده و به آقای لطفی داده بود و آن‌طور که می‌گویند ساز خوبی هم بوده است. تقریباً می‌توانم بگویم هر چه استاد قدیمی بود، نزد من می‌آمد و برای شاگردانش ساز می‌گرفت و حتی تعمیرات سازهای خود را به من می‌سپرد. آقای گرجی‌پور ساز فلوت از من برد و برادرش هم از من سنتور گرفت. آقای خوش‌ضمیر از من کمانچه برد. آقای مشکاتیان برای شاگردان خود سنتور گرفت. آقای جلیل عندلیبی سنتور مرا برد. آقای داوودیان نیز همین‌طور بود. همچنین برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان 5-6 سنتور ساختم. در میان استادان در قید حیات هم داریوش طلایی از من سه‌تار گرفت.
 آقای شعاری و جنگوک هم از من ساز برده‌اند. حساب کنید در طول ۶۵ سال فعالیت چندین و چند استاد و شاگرد نزد من آمده‌اند و ساز گرفته‌اند. البته ناگفته نماند همان زمان بعد از ظهرها درس می‌خواندم و به دانشگاه نیز رفتم.