غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


راه رفتن با طعم ویفر موزی

حسن صفرپور (داستان‌نویس)

بعد از مدت‌‌ها همدیگر را دیده بودیم و شروع کردیم به رسم وعادت قدیمی حرف زدن و پیاده روی کردن.
 به یک سوپرمارکت رسیدیم و زود رفتم دو تا ویفر موزی خریدم؛ ویفر موزی را از کودکی تا الان دوست دارم، چرا که نه طعم‌شان عوض شده و نه حتی رنگ و اندازه‌شان. به او ویفر تعارف کردم، تشکر کرد و نخواست. 
گفتم: ‌‌«ویفر تنها چیزی است توی دنیا که ظاهرا عوض نشده و من دوستش دارم. تنها یادگار دوران کودکیم که همه چیزش از بین رفته با رنگ‌‌های سبز و زرد دلنشین در زمانه‌ای که چیزی رنگ خودش نیست و همه جا رنگ‌آمیزی شده‌‌».
 محزون و آرام گفت: ‌‌«آره‌‌». بعد در حالی که تکه‌ای از ویفر در دهانم بود دوباره گفتم: ‌‌«بردار خوشمزه است‌‌»، این بار قاطعانه گفت: ‌‌«نه دوست ندارم‌‌». 
پرسیدم چطور ممکن است کسی ویفر موزی دوست نداشته باشد؟ گفت: ‌‌«بی خیال‌‌»، و با همین بی خیال گفتنش فهمیدم دلیل ناگفته‌ای در میان است. کمی مکث کردم و با جدیت گفتم: ‌‌«بی خیال نمی‌شوم بگو‌‌»‌.
 باقی مانده ویفر را دور انداختم و ضرباهنگ قدم‌‌هایش که همیشه تند بود آهسته‌تر شد و گفت: ‌‌«ویفر برای من یادآور روزهای تلخ کودکی‌ام است؛ روزهایی که زیر آفتاب داغ تابستان و سرمای زمستان باید روبه روی مدرسه می‌ایستادم و اگر همه‌شان را نمی‌فروختم نمی‌توانستم به خانه بروم و حتی بخوابم؛ تو هم اگر چنین خاطره‌ای داشتی حالت از هر چه ویفر به هم می‌خورد‌‌». 
هنوز تکه‌ای از ویفر در گلویم بود که انگار مغزم به معده‌ام فرمان می‌داد تمام ویفرهایی را که از کودکی تا امروز خورده‌ای بالا بیاور.
 بغض گلویم را فشار می‌داد، چاره‌ای نبود باید تحمل می‌کردم و اینکه بغض را تا رسیدن به خانه نگه دارم. آهسته به راهمان ادامه دادیم.