غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نگاهی به فیلم سینمایی «پاره‌های یک زن» اثر کورنل موندروتسو

کشف بوی سیب

همدلی| سیدمسیح میرجعفری| مارتین اسکورسیسی، اخیراً فهرستی را منتشر کرده و در آن نام چهل فیلم مورد علاقۀ خود را که بنیاد خودش در ساخت یا باسازی آنها همکاری داشته نام بُرده‌است. 
در همان اوايل فهرست نام فیلم «پاره‌های یک زن» (Pieces of a Woman) اثر کورنل موندروتسو به چشم می‌خورد. اين فیلم محصول سال گذشته، 2020 است.
کورنل موندروتسو، کارگردان فیلم و تئاتر، اهل مجارستان است.  وی اولین فیلم خود را سال 2000 ساخت: «من این را آرزو می‌کنم و نه هیچ چیز دیگر»؛ این فیلم توانست جایزۀ بهترین فیلم را از سی‌ویکیمن جشنواره فیلم مجارستان کسب کند.
 پس از آن او مورد اقبال جشنواره‌های اروپایی مختلفی قرار گرفت. او برنده جایزۀ نوعی نگاه سال ۲۰۰۵ از جشنوارۀ کن و فیرپشی سال ۲۰۰۸ از جشنواره کن است.
اكنون موندروتسو هشتمین فیلمش را خارج از وطنش ساخته‌است؛ فیلمی با سرمایه‌گذاری نتفلیکس. «پاره‌های یک زن» در رقابت اصلی هفتادوهفتمین جشنواره فیلم ونیز شرکت کرد و ونسا کیربی بازیگر زن فیلم جام ولپی بهترین بازیگر زن را از این جشنواره کسب کرد. 
کیربی در مراسم گلدن گلوب برای بهترین بازیگر زن نقش اصلی کاندیدا شد، امّا نتوانست این جایزه را کسب کند. حالا کیربی کاندیدای جایزه بهترین بازیگر زن از اسکار و بفتا است.
فیلم حاضر داستان سرراستی دارد و نباید نگران فاش (اسپویل شدن) آن باشید.  اين فيلم دربارة احوالات زنی است پس از درگذشت نوزادش و تا اكنون و بعدها می‌تواند موضوع تفاسیر زیادی از جنبه‌های فمینیستی، سیاسی و حتی تاریخی باشد. ویلیام ارل، فیلسوف آمریکایی می‌گوید: اگر هملت «دربارۀ» چیزی باشد، دربارۀ هملت است، دربارۀ موقعیت ویژۀ او، نه کل شرایط بشری. 
این فیلم نیز -مانند تمام آثار سینمایی- دربارۀ موقعیت ویژۀ کاراکتر خود، مارتا وایس است، و نه چیز دیگری. 
فیلم‌نامۀ فیلم نوشتۀ کاتا وبر، همسر موندروتسو، است كه ظاهرا براساس چند ماجرای واقعی نوشته شده‌است. قطعاً  کاتا وبر زبردستانه اين ماجراها را تبدیل فیلم‌نامه کرده‌است زیرا مخاطب اصلاً متوجه این چندپارگی نمی‌شود و برعکس بسیاری از فیلم‌ها اين موضوع را حس نمی‌کند.
 اين  فیلم از این که براساس واقعیت است، برای توجیه خود استفاده نمی‌کند؛ نه برای توجیه وجود داشتنش، و نه توجیه ضعف‌های داستانی که البته در این فیلم بسیار اندک هستند. فیلم یک جهان می‌سازد که خود بسنده است و نیاز به ارجاع به دنیای بیرون از خودش و اینکه «چنین چیزی اتفاق افتاده» یا «زیاد اتفاق می‌افتد» ندارد و اين موضوع دلیل اعتبار آن نیست.
فیلم با نمایی از یک پل ساخته نشده آغاز می‌شود و یک کپشن که تاریخ را یادآوری می‌کند. بعد دوربین به عقب می‌رود و شخصیت اول مرد را می‌بینیم. 
توقع داریم چنین فیلمی (براساس نام فیلم) با یک زن شروع شود، امّا در محیطی شروع می‌شود که حتي یک زن هم حضور ندارد.
 با حرکت مرد، شایا لِباف، دوربین با سرعت به عقب می‌رود، گویی حضور مرد دوربین را هُل می‌دهد. در سکانس بعد که زن، ونسا کیربی، حضور دارد،هنگام حرکت او چنین حرکتی از دوربین نمی‌بینیم و به آرامی او را دنبال می‌کند. در سکانس بعد در پارکینگ می‌بینیم، مرد در دیالوگی خطاب به همسرش، کِربی، می‌گوید كه مادر او مردانگی‌اش را هدف گرفته و قصد تحقیر او دارد.
 در ادامه فیلم می‌بینیم زمانی که همسرش در بدترین حالت ممکن است و رابطه زناشویی آنها به بن‌بست خورده، او رابطه‌ای دیگر  را به شکل مخفی برای خود پیدا می‌کند و در نهایت استفاده خود را از پول مادر مارتا می‌کند. اینکه او نگران مردانگی‌اش است و اینگونه رفتار می‌کند، طعنه‌آمیز است.
احتمالاً مورد تمرکز بسیاری از منتقدان سینمایی در این فیلم سکانس‌پلان ۲۵ دقیقه‌ای سهمگینی است که در آن از انقباض‌های منظم اولیه مادر تا زایمان و سپس مرگ نوزاد را با احساسات مختلف و در هم تنیده به نمايش مي‌گذارد احتمالاً مهمترین وجه لانگ‌تیک عدم تحریف زمان است.
 در اینجا ما به خوبی درک می‌کنیم که روند تولد چقدر طاقت فرساست. نکته دیگر، همقدم شدن ما با شخصیت اصلی است. 
ما در تمام طول این درد در کنار او هستیم و از او فاصله نمی‌گیریم. البته کارگردان در اینجا از تمهید جذابی استفاده کرده‌است. گاهی برای اینکه ما نسبت به وضعیت زن در ناآگاهی باشیم، با کاراکتر مرد همراه می‌شویم امّا همچنان صدای زن را می‌شنویم.  سومین مورد، افزایش تنش پلان است. 
در چنین صحنه‌ای که از لحاظ حسی بسیار دشوار است، استفاده از برداشت بلند مزیتی را دارد که  میشایل هانکه به آن اشاره می‌کند: اجرای چنین صحنه‌ای بدون کات به بازیگران کمک می‌کند تا بتوانند حس خود را به خوبی مدیریت کنند و تاثیر خوبی بر مخاطبان بگذارند.
 در این سکانس بازی هرسه بازیگر، کیربی، لِباف و مالی پارکر عالی است. در این پلان سکانس دوربین تا حدی لرزان است. 
در ادامه فیلم رویکردی به دورن کاراکترها دارد؛ بنابراين از لرزش دوربین بسیار کاسته می‌شود امّا در سکانسی که لباف به دنبال ایجاد رابطه مجدد با کیربی است، دوربین باز هم لرزش کمی دارد؛ به دو دلیل یکی اینکه ما به همان محل اضطراب قبلی برگشتیم و دوم این است که در اینجا باز هم رویکرد به عمل بیرونی کاراکتر است. کارگردان به خوبی از تمهیدات متناسب با روایت و فضای خود بهره می‌گیرد.
دو مورد مدام در تمام فیلم تکرار می‌شود: یکی این است که در نمای تعقیبی اول لوک روم شخصیت باز است امّا کارگردان او را همان‌جا نگه نمی‌دارد و حرکت دوربین کند تر از کاراکتر است و در نتیجه لوک روم شخصیت بسته و به لبه قاب می‌رود. این موضوع احساس خطر و اضطراب را در مخاطب ایجاد می کند. 
مورد دیگر آن است که در بسیاري از اوقات کاراکتر هنگامی که نقش‌آفرینی مهمی دارد در وسط قاب قرار می‌گیرد. وقتی کاراکتری در وسط قاب است تمام حالات چهره‌اش به وضوح پیداست و بسته به اندازه نما حرکاتش به طور کامل ثبت می‌شوند. با این نوع قاب‌بندی مخاطب تا حد ممکن شخصیت را به شکل بصری می‌بیند. 
نمونه بسیار خوب این کار در بحثی است که میان مارتا و مادرش در می‌گیرد. مارتا در میان قاب است و کسی وارد قاب نمی‌شود. بازی بسیار خوب کِربی باعث می‌شود ما تحول این شخصیت را بار دیگر تماشا کنیم و مسحور شویم. سکانس فوق‌العاده‌ ديگر اين فيلم، سکانس تقطیعی است كه کارگردان توانایی خودش را در ساخت آن به طور کامل ثابت می‌کند.
فیلم لحظات بی‌نظیری دارد: هنگامي که یکی از کاراکترها دارد می‌گوید که هر مشکلی با گذشت زمان حل خواهد شد، دوربین به آرامی روی کاراکتر اصلی می‌رود که در حال خرد شدن است. یا جایی در آغاز فیلم که زن به دختر بچه‌ای زل می‌زند. در اوايل فیلم یک نمای قاب‌درقاب می‌بینیم از زن که دارد قاب عکسی را در اتاق دخترش که هنوز متولد نشده نصب می‌کند. 
سپس می‌نشیند روی صندلی و به آن نگاه می‌کند(به آينده نگاه مي‌كند). در اواسط فیلم به همان نما برمی‌گردیم؛ این بار زن دارد اتاق را جمع می‌کند و ما  فروریختن این آینده را به خوبی حس می‌کنیم. فیلم به خوبی می‌تواند روند جدا شدن و دور شدن مرد و زن را به تصویر بکشد. 
كاگردان با لنز تله آنها را از یکدیگر جدا می‌کند؛ به سادگی، درست و جذاب.
سکانس دادگاه، بسیار جذاب است. مرحله نهایی تغییر زن است، به‌جای قضاوت اخلاق‌گرایانه درباره فیگورهای خیالی، به قلاب حسانی فیلم بیندیشیم که در جنایی‌ترین و خشک‌ترین فضای کل فیلم بر دل مخاطب می‌افتد. 
دختری که بوی سیب می‌داده، در تمام فیلم زن/مادر در حال بوییدن سیب‌ها بوده‌است و حالا دلیل آن را درک می‌کنیم. پایان فیلم با دختری است که از درخت سیب بالا می‌رود و سیب می‌خورد و بعد مادر به سراغش می‌آید. فیلم بدون رو دست زدن‌های مداوم در فیلم‌نامه با انتخاب‌های به‌جا ما را تا آخر با خود می‌کشاند تا بوی سیب را کشف کنیم.