غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نگاهی به سروده‌‌های هومن هویدا

تنها کسی بودم که از هراس مرگ خودکشی نکرد

فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)

هویدا خودش را چون داغی می‌داند که بر دل مرگ گذاشته است. او از خاک اعماق دریا آفریده شده است.
 راوی، زندگی را بازیچه می‌داند و مرگ را به سخره می‌گیرد. زبان شعری هومن هویدا آغشته از طنز ملیح و خنده‌‌هایی است که از سر خشم سر می‌دهد.
 لحن او با لحن شاعران رمانتیک امروز متفاوت است و مظلومانه و سرزنشگر است: ‌‌«رکسانا گفت کفشی که برای من خریدی تنگ است/من رکسانا را به درستی می‌شناسم/ولی او پنج سال است/که در شعر من پا نمی‌گذارد‌‌». شاملو هم در کتاب ‌‌«هوای تازه‌‌» شعر بلندی برای رکسانا سروده. 
شاید هویدا به طنز و کنایه می‌گوید در شعر من سخنی از معشوق نیست و ناز کشیدن و دنبال آهو دویدن وجود ندارد. یکی از شگردهای هویدا این است که از امثال و حکم‌‌ها آشنازدایی لفظی و مفهومی می‌کند.
 در شعر بالایی هم هویدا از ضرب‌المثل ‌‌«کفش تنگ‌‌»هنجارگریزی کرده است. سعدی می‌گوید: ‌‌«تهی پای رفتن به از کفش تنگ/بلای سفر به که در خانه جنگ‌‌». سعدی به کنایه زن بد را به کفش تنگ تشبیه کرده است. شاعر در شعر دوم هم به نام ‌‌«طعم گندم‌‌»می گوید: ‌‌«خیالم نه/خاطرم ولی جمع است/که از هزار دجله دختر عبور کنم دامنم تر نمی‌شود‌‌». 
گویا خاکستر حلاج را در دجله ریختند و خواهر حلاج از آن آب نوشید و حامله شد. همچنین شاعر از ضرب‌المثل و کنایه ‌‌«دامنم تر نمی‌شود‌‌»هنجارگریزی معنایی کرده است. یکی دیگر از ویژگی‌‌های شعری هویدا این است که با زبان طنز سخن می‌گوید: ‌‌«کلید را که زدم/لامپ روشن شد/و تاریکی از دریچه‌ی بسته بیرون رفت‌‌». 
هویدا ‌‌«روی جاده نمناک‌‌» پا گذاشته است. این جاده نمناک، کتابی که صادق هدایت، آن را از بین برده است. سرانجام شاعر هم گویا به انتحار ختم می‌شود وبه همه روزنه‌‌ها بدبین است:‌‌«ولی من به هر روزنه‌ای بدبینم/شاید دریچه‌ای می‌گشایند تا دروازه‌ای را ببندند‌‌». شاعر گاهی از اشعار شاعران کهن هم هنجار شکنی می‌کند:‌‌«مدتی است/که شمع‌‌ها/از قفسه‌ی مغازه‌‌ها/به غزل‌‌های عراقی برمی‌گردند/تا شب‌نشین کوی سربازان باشند‌‌». عراقی گفته بود که: ‌‌«شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع‌‌» و هویدا این کلام را توسعه داده است. 
در شعر ‌‌«کلاغ‌‌»طنز ملیح شاعر به گروتسک تبدیل می‌شود. یکی از شاخصه‌‌های گروتسک، حیوان‌نمایی است. 
در رمان مسخ کافکا، شخصیت اصلی داستان به سوسکی تبدیل می‌شود. در شعر هویدا کلاغ‌‌ها از سر به دل پریده‌اند: ‌‌«تو پرواز را نمی‌فهمی/تو دشمن پرنده‌‌هایی/سنگی که بر سرم زدی کلاغ‌‌ها را کشت/و آن‌‌ها از سرم به قلبم افتادند‌‌». در شعر ‌‌«عطسه‌‌» هم این طنز گروتستیک بیشتر بازمی‌شود. طنز هویدا از جنس طنزهای بکت و یونسکو است.
این طنزها را اروپایی‌‌ها ساتیری می‌نامند:‌‌«تا حالا این جوری/کسی تحویلم نگرفته بود/که این تب لعنتی رهایم نمی‌کند/پاهایم را جفت در آب سرد می‌گذارم/که برق شاید از کله‌اش بپرد‌‌». شاعر با تب لرزه‌‌ها، اوهام، توهم‌‌ها و مشکلات اجتماعی هم شوخی می‌کند. 
در دفتر ‌‌«علیه خودم حرف می‌زنم‌‌» این نوع طنز ته‌نشین شده است و بیشتر به عمق می‌زند:‌‌«تنها کسی بودم که از هراس مرگ/خودکشی نکرد/و مفت و مجانی جان به عزرائیل نداد/ولی تن به تکرار روزهایی دادم/که آفتابش از پشت کوه خفت طلوع کرد/و نانم را سفله‌‌ها جفت و جور کردند‌‌».
 شاملو هم گفته بود: ‌‌«هیچ کس این چنین فجیع به مرگ ننشست که من به زندگی نشسته‌ام‌‌». هویدا مرتبا با مرگ و این زندگی سگی سروکله می‌زند: ‌‌«زبانمان کوتاه/و دستمان را دراز می‌کند/تا بر این تابوت که زندگی در آن ورم کرده/شیون و شادی نکنیم‌‌». شاعر این وضعیت اسفناک را تاب می‌آورد و زیر شلاق می‌گوید:‌‌«میله‌‌ها ولی نه رویاهای تو را می‌توانند از پریدن باز دارند/نه شعر مرا از نوشتن‌‌».