غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نقد و بررسی دفتر شعر «شعر برای سوزاندن و زنبق‌ها...» کیوان نریمانی

من آن مسافری که منتظرش بودی نبودم

فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)

نریمانی با تغذیه از دانش شعری و نقد و ترجمه، جوهریت ذاتی و دگرگونی در هستی‌شناسی و جابه‌جایی مفاهیم کلان اجتماعی و اساطیری در جهان امروز و توجه به امور روزمره و تجربه زیستمانی، به شعری منفرد با گزاره‌های منفرد شخصی دست یافته است. او در این دفتر از پایان‌بندی غافلگیرکننده و به کارگیری ایجاز زبانی به شکلی خاص‌تر به عنوان شاخصه تازه کلام خود برجسته‌سازی می‌کند. از دیگر شاخصه‌های سبکی نریمانی، اکتشاف عناصر طبیعت و پیوند دادن آن با احساس و عاطفه شاعرانه و نگاه به تقریب سورئال به محیط پیرامونی و اشیاء با بیانی پرانعطاف و به ظاهر ساده که با مقوله‌های فلسفی درگیر می‌شود، کار می‌گیرد. باید به توجه کم‌رنگ و رقیق نریمانی به برخی مسائل اجتماعی و به نوعی از عواطف اندوه‌زده و تاسیانی یا نوستالژی و همچنین به اسامی خاصی که شاعر در شعر به کار می‌برد، هم اشاره کنیم. شاید شعر بلندی که شاعر در پیشانی دفترش آورده است بخش بزرگی از شاخصه‌های شعری نریمانی را برملا بکند: «نذرت ادا کن/ببین چه قدر زیبا می‌خواند این هدهد کوکی/مراد خواهد داد/چون از درختی چهار هزار ساله می‌آید/سایه به سایه‌ی زیگورات‌ها/و فرمان حمورابی نذرت ادا کن/من آن مسافری نبودم که دنبالش می‌گشتی/نوری نبودم که سینه به سینه می‌تپید/نه دخیلی که بسته بود/من باقی روز هم نبودم/نه کفشدوزکی که جای پاش/بین خشت‌نوشته‌های میخی ناخوانا/گیر کرده بود/از لالایی‌های تنگه‌ی دلتنگ/...من آن مسافری که منتظرش بودی نبودم/پرسش‌هایت هم نبودم». در این دفتر، پدیده‌های طبیعی و اشیاء و کلماتی از زندگی بدوی و طیف گسترده‌ای از افرادی را می‌بینیم که شاعر به آن‌ها اشاره می‌کند و متعاقب آن‌ها نام‌ها واژگانی را می‌بینیم که در پیوند با افکار و احساسات و اقدامات آن اشخاص آمده است، می‌توانیم سخن بگوییم به عنوان مثال:«ناخدا خدر، لین سیک‌ها، شیر آتش‌نشانی پرتغالی‌ها، آواز پر جبرئیل، پریان فلسی رویا‌ها، چوپان بی‌رمه، قصه‌های پری‌وار، هیروگلیف بی‌مسما، هودج، گالسکه، مزامیر داوود، آشیل و...». در مقابل این کلمات که سر در یک نگاه پاستورالی می‌برند، شاعر کلماتی می‌آورد که مربوط به عالم اصطکاک فلزات است:«تابلو ال کلاسیکو، بیلبوردهای مونث، زنجیر تانک‌ها، قطار، هواپیما، سکانس آخر کازابلانکا، اتوبوس و مترو...». نریمانی با توجه به این زبان و نگاه پاستورالی و تکنو، مثل گارسیا لورکا باید یک شاعر مدرن و حتا پسامدرن باشد که از گارسیا لورکا و منوچهر آتشی فراروی می‌کند. پسامدرن‌ها روی دیواری نشسته‌اند که یک نگاه‌شان به عقب و نگاه دیگرشان به جهان مدرن است؛ یعنی ممکن است خانه‌ای با نقشه و معماری کهن به پا کنند که شالوده‌اش بتن‌ریزی شده باشد و سقفش هم بتن آرمه باشد با میله‌های آهنین. شاعران و نویسندگانی از این لون چون به زندگی مدرن و به مدرنیسم انتقاد می‌کنند، باید آن‌ها را شاعران پسامدرن بنامیم:«کلاهی می‌چرخد/می‌چرخد بر سرم/و نام تو از سبد در می‌آید/حالا تویی و مرگ می‌شوی/نمایشی در سه پرده/با خطابه‌ای در ستایش تلخکامی هملت/رفتن برای همه از دوزخ شیرین است/من در کجای جهان تابوت می‌کشاندم/بایدا/هر دم/حالا تویی و مرگ». نریمانی کلماتی همنوا با هستی دارد و در مقابل او وجود بسیار حساسی دارد. شاعرانی از این جنس، بیش از دیگران دازاین (آن باشنده اصیل) را ورز می‌دهند و لمس می‌کنند و با شعر، خود را به نمایش و اجرا می‌برند. منانگی نریمانی، می‌تواند پدیدارشناسی ساحت من و من آگاهی باشد. در این میدان، اعیان و تجارب حسی نطفه می‌بندند و به مثابه انبساط نور و بارقه‌هایی از جان شاعر آگاه متبلور می‌شوند. نریمانی معمولا بعد از تشریح نگاه و باورهای خود، در اختتامیه اشعار خود، خودی نشان می‌دهد، که آن خود و خودیت، مابه‌ازای ازلی و ابدی انسان امروز می‌شود؛ منی که زیست جهان به او تحمیل شده است. این «منِ انسانی و فلسفی» به این جهان خراب هبوط کرده است. این «من» با «دازاین» پیوند می‌خورد، با اجتماع خود پیوند می‌خورد، با غم غربت می‌پیوندد تا منی بی‌تالی و بی‌مثال به وجود بیاورد:«با رویای کسی می‌آید/از کوه‌های فیروزه‌ای گذشتیم/در ماه هفتم/از سال گوزن/رگبار شیری تندی گرفت/گفتی کو آن پرنده‌ی نادر/کو آن مسافر سبز/کوش خوشه‌ی پروین/از جامه ات ندمید/آن کهکشان آخری اما ما بودیم». اشعار نریمانی بازتاب‌دهنده موقعیت‌های ناب و لحظه‌های غربت انگیز آن من بی‌مثال است: «جشنواره‌ی دریا/تو را کم دارد/با پردهی درآمیخته‌ای/و یکی در دور می‌خواند/روز از دهانه‌ی کوه سرریز می‌شود/و تو زیستن نمی‌توانی». در شاعر یک آشوب مقدس، موج می‌کوبد. این آشوب مقدس، واجد وجد و دلهره است.او در همه حال با این آشوب مقدس، با این سرخوشی و یاس درگیر می‌شود. شاعر با درهم‌آمیزی آن یاس موقرانه و آن وجد موجه افق‌های بسته و گنگ عالم هستی را با دانسته‌های فلسفی و تجربه‌های حسی خود ترسیم می‌کند و به آن روشنی می‌بخشد.