تفکراثربخش ممیزه نفاق از وفاق
محمدعلی نویدی (استاد دانشگاه)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2484
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


زبان الکن هستی

مسعود نادری( فعال فرهنگی)

 “ مولانا خلاف گروهی که دهانشان بسته است از دعا ، لب به دعا گشوده و از خدا می‌خواهد  : کاشکی هستی زبانی داشتی / تا ز هستان پرده‌ها برداشتی.
آیا دعای فوق درخواستی  شدنی و ممکن است؟ و آیا اگر ممکن بود ،  مطلوب هم است؟ گاهی بزرگان سخنانی میگویند که به اعتبار شخصیت علمی که دارند به مرور زمان از یک پذیرش عمومی برخوردار می‌گردد. در علم منطق به این سخنان مقبولات می‌گویند. وقتی سخنی جز مقبولات قرار می‌گیرد  ،  کمتر دیده می‌شود که مورد خدشه قرار بگیرد و یا برای اثبات صحت آن طلب استدلال کنند. بیتی که از مولانا در صدر این نوشتار آمد ه از همین دسته سخنان است. بیت فوق مانند آن دو بیتی معروف  خیام نیشابوری که گفت : “کاش بر فلک ام دست بدی چون یزدان  / برداشتمی من این  فلک را ز میان وز نو فلکی چنان ساختمی/ که آزاده به کام دل رسیدی آسان” بیشتر یک آرزو است تا یک دعای واقعی از سر نیاز یا درخواستی عاشقانه. در این نوشتار سعی بر آن است، عدم امکان ونامطلوب بودن دعای مولانا اثبات گردد . الف : عدم امکان تحقق دعای مولانا ۱ _ نظام جهان نظام احسن و تنها نظام ممکن است. کسانی که با وجود این نظام هستی،  آرزوی نظام دیگری میکنند ،مفرضشان این است که جهان میتوانست به شکل دیگری و بهتر از این هم باشد در صورتی که هستی با همین زبان الکن ، که معلوم نیست حقیقت را می‌گوید یا شِبه حقیقت و اگر حقیقت را می‌گوید کدام رتبه و یا وجه آن را بیان می‌کند، تنها نظام ممکن است که به شکل اَحسن آفریده شده است. از انجائیکه  خداوند علیم و قادر و حکیم  و کریم مطلق است ، نظامی که می‌آفریند  ضرورتا نظام احسن است . لذا این گونه نیست که جهان می‌توانست بگونه‌‌‌‌ای دیگر هم باشد ، تا دعا کنیم‌‌‌‌ای کاش جور دیگر می‌بود. ۲ - نظم جهان ذاتی است. نظم به دو گونه است . قراردادی و ذاتی نظم قراردادی، مانند نظم در مصنوعات بشری. در این نوع نظم ، خلق اجزا جدا از چینش اجزا و در دو زمان جداگانه صورت می‌گیرد  . مثلا در یک زمان اجزای یک دوچرخه  تهیه و آماده می‌شود و در زمان دیگری آن اجزا در کنار هم به طور منظم قرار میگیرند تا دوچرخه شکل بگیرد. در چنین نظمی چون مصنوع بشر است میتوان به اشکال متفاوتی دوچرخه ساخت .   نظم ذاتی  مانند نظم در طبیعت . در این نوع نظم،  آفرینش اجزا یک شی با  نظم آن اجزا  باهم و در یک زمان است. در حقیقت نظم دادن اجزا ی یک شی همان خلق حقیقت آن شی و خلق حقیقت آن  شی همان نظم دادن به آن شی است. مانند نظم اعداد طبیعی . مثلا عدد ۳ چیزی است بین ۲و ۴ . نمی‌توان گفت ما می‌خواهیم که عدد ۳ را داشته باشیم ولی در جایی دیگر قرار دهیم. مثال دیگر مانند رطوبت برای آب. رطوبت از خصایص ذاتی آب است، لذا نمی‌توان آب را بدون رطوبت تصور کرد و گفت ما آبی را می‌خواهیم که رطوبت نداشته باشد. نظام جهان هم ذاتی جهان است  و چون جهان ابهام ذاتی دارد ، پس نمی‌توان گفت ، کاشکی این جهان بود ولی هیچ ابهامی نداشت‌. استاد مرتضی مطهری در  کتاب عدل الهی باطرح این سوال که : “ آیا نظام جهان ، ذاتی جهان است ؟”  ذاتی بودن نظام طولی و عرضی جهان  را ثابت می‌کنند. ایشان در صفحه ۹۴ می‌فرمایند: مرتبه هر جود در نظام طولی و عرضی جهان مقوم ذات آن وجود است “ ایشان در همان کتاب و در صفحه ۹۶ می‌نویسد: “ سخن در این است که ترتیب و نظام موجودات عین وجود آنهاست که از ناحیه ذات حق افاضه می‌شود ... ولی نه به این معنی که با یک اراده آنها را آفریده و با  اراده‌‌‌‌ای دیگر به آنها نظام داده است ... چون وجود موجودات و مرتبه ی وجود آنها یکی است . اراده ی وجود آنها عین اراده‌ی نظام و اراده نظام عین اراده وجود آنها است.” بنا براین نظم فعلی جهان ذاتی جهان است .پس محال است جهان به شکل دیگری آفریده شود. ۳ : نامحدودیت هستی از آنجائیکه هستی نامحدود است و انسان محدود، و احاطه محدود بر نامحدود محال است ، پس آشکار شدن تمام حقایق هستی برای انسان ، محال است. نتیجه آن که محال ذاتی است که انسان آگاه بر کل حقایق هستی شود. : ب: بر فرض محال  که  دعای فوق برآورده شود و هستی زبانی بیابد که از تمام هستان نه یک پرده که پرده‌ها بر دارد ، زندگی معنای خود را از دست خواهد داد. اگر بخواهیم کمی از تعابیر عارفانه استفاده ببریم میتوان گفت که داستان جهان کنونی داستان عاشقی است . عاشقی بی پایان . هم رسیدن و هم نرسیدن . هر چه سیراب شدن ، تشنه تر شدن! به گفته بزرگان حد یقفی برای انسان نیست . آدمی با کشف حقایق هستی پله پله بالا می‌رود تا آنجا که وصف اش به گفتگو محال است . حتی در آخرت هم تقرب الی الله توقف ندارد. آنجا که حافظ شیرین سخن می‌فرماید : به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد، نباید به دنبال معنای حقیقی آن بود، اما داستان جهان مطلوب مولانا براساس آن بیت صدر این نوشتار داستان پایان عاشقی و تلاش و جستجو است. داستان عشاق که گفتن آن تلخ و شنیدن آن شیرین است تا آنجا گفتنی و شنیدنی است که قصه فراق است آنجا که وصال هست  دیگر نه گفتنی است ، نه شنیدنی. در جهان بدون رمز و راز  دیگر خبری از آن فریادهای ناشی از احساس لذت ، هنگام کشف حقیقت  ، آن  یافتم یافتم‌ها “ و آن” این الملوک وابناالملوک “‌ها  نخواهد بود. چنین جهان به پایان رسیده‌‌‌‌ای به شدت حوصله سربر و خسته کننده است. اگر چند روزی هم به قصد فریب ، شیرین خودنمایی کند ، شیرینی اش آنقدر شیرین است ! که دلت را می‌زند آنقدر که میخواهی بالا بیاوری. باری داستان ارسال رسل و انزال کتب و عدل و معاد و گناه و توبه انسان و توبه پذیری خدا  و ستارالعیوبی او و همه و همه بی معنا خواهندشد لذا، مصلحت نیست که از پرده برون افتاد راز.