تاملی در شعر مرگ «نازلی» شاملو
زمستان شکست و رفت...
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)«نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت/در خانه زیر پنجره گل داد یاس پیر/دست از گمان بدار/با مرگ نحس پنجه میفکن/بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار.../نازلی سخن نگفت/سرفراز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت.../ نازلی! سخن بگو/مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را در آشیانه به بیضه نشسته ست!/نازلی سخن نگفت/چو خورشید از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت.../نازلی سخن نگفت/نازلی ستاره بود/یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت.../نازلی سخن نگفت/ نازلی بنفشه بود/گل داد و مژده داد: زمستان شکست و رفت...»
شعر «مرگ نازلی» (وارتان) از دفتر شعر هوای تازه از بهترین حماسه های مرثیه وار شاملو است که از شکل مکانیکی و اندامواری برخوردار است. شاعر می گوید: «وارتان سالاخانیان پس از کودتای 28مرداد 1332 گرفتار شد... . وارتان یک بار شکنجهای جهنمی را تحمل کرد و به چند سال زندان محکوم شد. منتها بار دیگر یکی از افراد حزب توده در پرونده خود، او را شریک جرم قلمداد کرد و دوباره... من او را پیش از بازجویی دوم در زندان موقت دیدم که در صورتش داغ های شیاروار پوست کنده شده به وضوح نمایان بود. در شکنجههای طولانی بازجویی مجدد بود که وارتان در پاسخ سوالهای بازجو لجوجانه لب از لب وا نکرد و حتا زیر شکنجههایی چون کشیدن ناخن انگشتها و ساعات متمادی تحمل دستبند قپانی و شکستن استخوانهای دست و پای خویش حتا نالهای نکرد. شعر نخست «مرگ نازلی» نام گرفت تا از سد سانسور بگذرد اما این عنوان، شعر را به تمامی وارتانها تعمیم داد و از صورت حماسه یک مبارز بهخصوص در آورد.» مجموعه (آثار شاملو، دفتر یکم، انتشارات زمانه، نگاه. ص 1062)
این شعر در سه پار کوتاه سامانبندی شده است که شاید یادآور سه بار شکنجه وارتان باشد، چرا که بار سوم همراه با مبارز دیگری -کوچک شوستری - زیر شکنجه ددمنشانهای به قتل رسید و به سبب آن که بازجویان جای سالمی در بدن آنها باقی نگذاشته بودند، برای ایزگم کردن جنازه هر دو را به رودخانه جاجرود افکندند... شعر مرگ نازلی از شکلی روایی همراه با گفتوگو، توصیف و تصویر و کنش حرکت میکند. این شعر چون در موقعیت زمانی و تاریخی سروده شده بسیار مورد توجه قرار گرفته است. محور شعر بر سکوت و ایستادگی شخصیت نازلی شکل گرفته است. پایههای اصلی شعر بر یک روایت تئاتری، استوار شده است که شکنجهگر یا راوی یا «من درونی نازلی» حرف می زند و وعده بهار و زندگی خوب میدهد ولی نازلی سکوت میکند. به نظر نمیرسد که کلام بازجو یا شکنجهگر این اندازه مودبانه باشد که از خنده بهار و شکفتن ارغوان بگوید و گل دادن یاس پیر و زیبایی بهار بگوید. و در بند بعدی بگوید: «مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته است.» شکنجهگر معمولا در هنگام تهدید از لحن لمپنها استفاده می کند. هیچ بازجویی با کلام ادیبانه و تشبیهی استفاده نمیکند. «مرغ سکوت» و «جوجه مرگ» اضافههای تشبیهیاند که معادل آن میتواند این کلام سریع باشد: «سکوت کنی کاری میکنم که مثل مرغ تخم بذاری...» در این مورد یا شاعر اهمال کرده یا این دیالوگ باید از نازلی یا وارتان باشد که در شعر سرودن دستی داشت. به هر معنی شاعر تعمدی داشته که فضای هولآوری میان زندگی و مرگ ترسیم کند. در نهایت شاعر با یک ربایی یا رباعی، شعر را می بندد: «دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت/از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت/یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت/گل داد و مژده داد زمستان شکست و رفت...» بنابراین به نظر میرسد که با توجه به آخرین کلام شاعر، سخنهای پیشین هم برخاسته از «من درونی» نازلی باشد. «زمستان شکستن» را میتوانیم در معانی دیگری هم تاویل کنیم؛ مثل آن که شخصیت اصلی این شعر زمستان خفقانآور یا کمر بازجویان را شکسته است و در این عرصه چون خورشید در خون نشسته و پیام صبح پیروزی را ابلاغ کرده و نوید بهار آورده داده است. شعر در اوج ایجاز و غنای تصویر و انسجام درونی و بیرونی سروده شده است. شعر در وزن عروضی «مفعول فاعلات ...» و در قالب نیمایی سروده شده است و قافیههای میانی «بدار، بهار» و قافیهها و ردیفهای پایان بندها «بست و رفت، نشست و رفت، جست و رفت و شکست و رفت» به انسجام بیرونی افزوده است.