نگاهی به «هی دا ...دا» شعر تازهای از سیدعلی صالحی
سیاووشان مؤنث
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)«هی دا… دا پَلامو بِورُم سیت!/ما به سایه خزیدهایم، ما سپر انداخته/پیر شدهایم/ما همه بر این پرتگاهِ بیپایان/یکییکی به اضطراب دوزخ سقوط کردهایم/درد از درد گذشته است/دنیا چشمهای ما را بیهیچ شَفَقَتی تیره کرده است/ما یکییکی به اعماقِ هولآورِ هراس فرو مردهایم/من سندِ این ستمگری را نشانتان خواهم داد: بارانهای مسموم این بادیه را بو کنید/دنیا بویِ سوختنِ طُرههای سپیده و مهسا گرفته است…!/.../حالا هر کجا مزارِ دختری دیدید/مرا نیز همانجا به خاک بسپارید/میخواهم بر زندگانِ این سرزمین فاتحه بخوانم.»
**هی دا..دا/ پَلامو بِوُرُم سیت!/در گویش ایل بختیاری: مادر... هی مادر! طرههایم را-در ماتم- برایت ببرم.درد من از چیست؟ التهاب من درد من از کجاست و گیسوان چنگ را که بریده است؟ در کجا خواندهام مگر؟ در مرگ سیاووش بود که فرنگیس، همسر او را گیسو بریدند یا نمیدانم خودش گیسو به خاک ریخت؟ چه تفاوت دارد که بدانم اما بریدن طره و گیسو در ماتم حتماً در میان اقوام و قبایل بوده که فردوسی به آن اشارهکرده یا فردوسی آورده و آن را مرسوم کرده است. سید علی صالحی در همان پیشانی شعر، به عمق زده، ماجرا را از موطن خود بیرون کشیده و توسعه داده و تا زیر هرکجا کشانده است. چه اتفاقی رخداده که همه به سايه خزیدهاند و سپر انداختهاند و زانو شکستهاند؟ آیا ما از دست عقرب جراره به مار غاشیه پناه بردهایم؟ آیا از هول پرت شدن از این پرتگاه مهیب به اضطراب دوزخ سقوط کردهایم؟»
آیا ما مثل شخصیتهای داستان بلند «کوری»، همه کور شدهایم؟ آیا مثل مردم شهر در رمان «طاعون» به درد طاعون گرفتارشدهایم؟ ما «یکییکی، به اعماق هولآور هراس، فرو مردهایم.» نگاه کن نيما چه گفت: «هولی ايستاده به ره میپاید.» همه کور شدهاند و فقط غولی، دو چشم و یا دو «هه» دو چشم دارد. هرکس که به حوزه استحفاظی او نفوذ کند، دو چشم اش را از حدقه بیرون میآورد. باران اسیدی باریده است، از بیرون به درون زده است، بوی سوختن «طرههای سپيده و مهسا» میآید. همچشمها کور شدهاند و هم گیسوان سوخته است. انگار خاکستری به چشم جهان کردهاند. دیگر نمیتوان دستهای هیولا را شست، نمیتوان دستهای خونآلود «هولی» را به «هفت آب زمزم» شست. تمام عطرهای عربستان نمیتوانند بوی خیانت را از دستهای هیولا شستوشو دهند. «مکبث بیدار است.» راوی اقدامی نمیکند، او میخواهد خاک بر چشمانش کنند و بر مزار دختران «بر زندگان این سرزمین، فاتحه» بخواند. چون مردگان این سالها زندهترین زندهها بودهاند. سوگ سیاووشان آغازشده است. درختها سر کشیدهاند و ابرهای سیاه مزار سیاووشان مؤنث را پوشانده است. باران بر شاعر افتاده است. درخت بر همهجا سايه گسترده است.