تو بخوان نغمه ناخوانده من
جهانگیر ایزدپناه (فعال اجتماعی)هوشنگ ابتهاج که متولد 1306 در رشت بود از 25سالگی به تهران آمد و وارد جریانهای سیاسی مخالف رژیم شاه شد و سری پرشور داشت که در شعر و شاعری زود و خوش درخشید. شعر«گالیا» که مضمون عدالتخواهانه دارد باعث شناخت اولیه سایه شدد و «توای پری کجایی» وی توسط قوامی خوانده شد. «گالیا»، دختری ارمنی از خانواده مرفه بود که سایه هم گوشه چشمی به وی داشت، اما شعر بیشتر جنبه عدالتخواهی و نشان دادن فاصله بین زندگی قشرهای مختلف جامعه است. زندگی هوشنگ ابتهاج با دو برهه پرفرازونشیب از تاریخ ایران همزمان است. یکی سالهای شهریور 1320 تا 1332، یعنی از زمان برکناری رضاشاه تا زمان کودتای 28مرداد. در این ایام با گشایش جو نسبی آزادی سیاسی-اجتماعی، جریانهای سیاسی و ادبی فعالیت پرشور و وسیعی داشتند و برهه دیگر هم تحولات انقلاب بهمن 57 است. سایه در هر دو برهه در کوران حوادث حضور داشت، نقش آفرید، تجربه اندوخت و بامطالعه آثار گرانبهای پیشینیان و عصر خویش بر هر دو سبک شعر (کهن و نو) مسلط و سرآمد شد. چون از اندوختههای دانش موسیقی هم بهرهمند بود شعرهایش را از این زاویه هم ورانداز میکرد که ازلحاظ صوت و آهنگ مناسبترین باشند و درنتیجه آثارش پخته و تحسینبرانگیزند. بر این باور بود که شعر و هنر باید در خدمت مردم و بیانکننده آمال و آرزوها و مشکلات آنها باشد و ازنظر وی ایده «هنر فقط برای هنر» معنی و مفهومی ندارد. معتقد بود که رشته مستمر پویایی هیچوقت گسسته نخواهد شد و جریان اصیل فرهنگی مثل آبهای زیرزمینی جریان مستمر دارد و این کشور و این مردم زنده و آفرینندهاند. شاعری خوددار و تودار و امیدوار که کمتر از زندگی گلایه داشت و اگر گلایهای کرد نه از وضع خود بلکه برای وضع کلی هنر و هنرمندان بود. در عالم پیری هنگام تداعی خاطرات و مرگ دوستان و هنرمندان بغضش میترکید و به دنبال آن اندوهی داشت و گریهای. هم با نیما و نیماییان دمخور و علاقهمند بود و هم شیفته حافظ، سعدی و دیگر بزرگان شعر و ادبیات مانند شهریار است و به همین خاطر بر هر دو سبک شعری مسلط و صاحبنظر است. «زندگی زیباست ای زیباپسند/زنده اندیشان به زیبایی رسند/آنچنان زیباست این بیبازگشت/کز برایش میتوان از جان گذشت»؛ «گفتمش: شیرینترین آواز چیست؟/چشم غمگینش به رویم خیره ماند/قطرهقطره اشکش از مژگان چکید/لرزه افتادش به گیسوی بلند/زیر لب غمناک خواند: ناله زنجیرها بر دست من!...»
دوست شهریار بود و این دوستی دیرینه علیرغم فراز و نشیبها تا آخر عمر شهریار ادامه داشت. سایه مدتی هم نزد عمویش احمدعلی ابتهاج در کارخانه سیمان کار میکرد و بعداً بنابه دعوت رضا قطبی رییس رادیو و تلویزیون سرپرستی بخش موسیقی رادیو را برعهده گرفت؛ امری که بعضی از تندروان سادهنگر و ناآگاه به امور سیاست آن را پیوستن به رژیم شاه پنداشتند، غافل از اینکه سایه با حضورش در سرپرستی بخش موسیقی رادیو چه تأثیر مثبتی میتواند داشته باشد. چنانچه «سایه» برنامه ارزشمند «گلها» را سازمان داد و خدمات ارزشمندی به موسیقی اصیل ایرانی نمود و کانونی شد برای هنرمندانی همانند زندهیاد پرویز مشکاتیان، لطفی، شجریان و فعالانی چون ناظری، علیزاده و دیگر هنرمندان که در اعتراض به کشتار هفده شهریور، روز بعد طی بیانیهای از رادیو کنارهگیری کردند. درواقع خوانندهای همچون شجریان، نوازندهای همچون لطفی و شاعری همچون سایه پیوندی اعجابانگیز برای موسیقی ایران بودند. در جریان انقلاب با استفاده از اشعار و تصنیفهای «سایه» و دیگران و با بازخوانی تصنیفهای حماسی پیشینیان شور و اشتیاق آفریدند که یکی از نقطههای عطف موسیقی ایرانی است؛ همانند تصنیف «ایران ای سرای امید»، «از خون جوانان وطن لاله دمیده»، «ژاله خون شد»، «ای شهید».«ایران ای سرای امید/ بربامت سپیده دمید/بنگر کزین ره پر خون/خورشیدی خسته رسید/اگرچه دلها پرخون است/شکوه شادی افزون است ...»اما بهتدریج دوره غمناک هم برای ابتهاج فرامیرسد که در وصفش چنین میسراید: «دلشکسته ما همچون آینه پاک است/بهای دُر نشود گُم اگرچه در خاک است/رواست گر بگشاید هزارچشمه اشک/چنین که داس تو بر شاخههای این تاک است/غروب و گوشه زندان و بانگ مرغ غریب/بنال سایه که هنگام شعر غمناک است.» و در جای دیگر میسراید: «امروز نه آغاز و نه انجام زمان است/ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است/دردا و دریغا که در این بازی خونین/بازیچه ایام دل آدمیان است.» و در همین ایام است که در زندان شعر «ارغوان» را میسراید که از شاهکارهای وی شمرده میشود: «ارغوان شاخه همخون مانده من/آسمان تو چه رنگ است امروز/... من در این گوشه که از دنیا بیرون است/آفتابی به سرم نیست/از بهاران خبرم نیست/که هوا هم اینجا زندانی ست... ارغوان بیرق گلگون بهار/تو برافراشته باش/شعر خونبار منی/بر زبان داشته باش/تو بخوان نغمه ناخوانده من/ارغوان شاخه همخون جدا مانده من» در سال 1345 شمسی در زمان ساخت خانهاش به کنده درختی برمیخورد که بعد از رسیدگی از آن جوانهای میروید و رشد میکند و گلهای زیبایی میدهد. این درخت ارغوان بود با گلهای زیبا که سالهای سال همدم «سایه» و نماد خاطرهها در زندگیاش شد. بعد از مدتی بهناچار از تماشای ارغوان محروم شد و به خاطر مشکلات زندگی، خانه با درخت ارغوانش را در سال 1368شمسی فروخت. ارغوان نماد خاطرههای ابتهاج و سنگ صبور وی شد که دردها و غمها و نارواییها را با وی بیان کرده است.