غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


«سایه» نبود، بخشی از موسیقی ایران هم نبود

آرپژ تیموریان (روزنامه‌نگار و موزیسین)

هوشنگ ابتهاج را اول از جلد نوارهای کاستی که در کودکی داشتم شناختم و در نوجوانی اول بار، تصویر او را با شعرخوانی اش در کنسرتی با محمدرضا لطفی دیدم و شیفته اش شدم و بعد از آن تا به امروز جزو هواداران آثار او مخصوصا غزل هایش شدم. تنها دیدارم با او زمانی بود که به کنسرتی در فضای باز نیاوران رفته بودم، بروشور کنسرت از دستم به زمین افتاد، خم شدم تا آن را از روی زمین بردارم و وقتی ایستادم دیدم او عصا به دست و سیگار به لب جلویم است. انگار خواب می دیدم اما خودش بود، به چشمانش خیره شدم، آری، همان چشمان نافذِ پر از حرف بود با همان برق نگاه و معصومیت کودکانه و با همان چهره ی کاریزماتیک و اصیل. بوسیدمش و با او حال و احوال کردم و اجازه خواستم در کنسرتی که چند ماه بعد در آلمان دارم به دیدارش روم اما افسوس که وقتی به شهر کلن رفتم آن دیدار میسر نشد. از نگاه من شعر ترجمه انسان است و شاعری فوران عاطفه که سایه هم انسان بود هم شاعربه معنای واقع کلمه. ادبیات هفت دهه با او زیست و او گام به گام مطابق زمانه تلاش کرد تا او رشد کند و شکوفاتر شود. در این چند روز که از پرکشیدن او می گذرد رسانه ها و مخاطبین بیشتر به جنبه‌ی ادبی او پرداختند، اما به عنوان یک موزیسین باید از تاثیرات موسیقایی او بر فرهنگ و هنر ایران زمین تقدیر کنم که اگر زحمات او نبود شاید بسیاری از آثار موسیقی هم نبودند که ما با ذات پاک موسیقی ایران زمین بیشتر آشنا شویم.
 باید گفت از ترانه هایی که ساخت برای موسیقی عامه پسندتر اما فاخر. باید گفت از دهه پنجاه خورشیدی زمانی که در رادیو سرپرست برنامه گلها شد. باید بدانیم که «مردم» برایش مقدس بودند و او به خاطر مردم رادیو و بسیاری از موقعیت ها را رها کرد. می گویم که اگر به همت او و چاووشیان، کانون چاووش تاسیس نمی شد اکنون موسیقی دستگاهی ما دارای چنین رپرتوار و آثار مستحکمی با سازهای ایرانی نبود. اگر ستونی چون سایه نبود شاید آهنگسازانی چون محمد رضا لطفی، پرویز مشکاتیان و حسین علیزاده این چنین مجال ارائه پیدا نمی کردند. هوشنگ ابتهاج ( سایه ) ایران بود در کالبد انسان. انسانی که غم می بیند، رنج می کشد؛ شادی است، می‌جنگد، می خندد و می گرید؛ اما همیشه امید دارد. همو ببود که به گوش ما خواند:«بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند/ رونده باش/ امید به هیچ معجزی ز مرده نیست/ زنده باش.»