میراث ابتهاج شعر است، نه سیاست
رسول اسدزاده (روزنامهنگار) سرانجام قرار شد پیکرِ بیجانِ سایه به وطن بازگردد. درختِ ارغوانِ خیابان فردوسی را طواف کند و به زادگاهش در رشت منتقل شود. این بازگشت، آخرین پرده شاعرانه از امیر هوشنگ ابتهاج است.
این روزها که شاعرِ شعرِ ارغوان چون بسیاران، در بیوطنی و غربت جان باخت، دو شقّه بودن جامعه ایران بار دیگر خودش را عیان کرد. منتقدان، سابقه چپگراییِ شاعر در گذشته را دلیل موجهی میدانند برای تاختوتاز به او و شقّه دیگرِ جامعه او را تنها با اشعارش قضاوت میکنند و میستایند و دوست دارند. سؤالی که پس از جرّ و مجادله درباره کارنامه سیاسی ابتهاج پیش میآید، این است که اساساً چرا بیشترِ نخبگانِ هنر و ادب ایران در دهههای سی، چهل و پنجاه به حزب توده و تفکرات چپ گرایش پیدا کردند؟
چپگرایی و تودهای بودن، برچسبی است که میشود به میلیونها نفر ایرانی زد که اکنون در سنین کهنسالی هستند. اگر چپگرایی و چپرَوی در ایران را یک اشتباه فرض کنیم، به عقیده من این اشتباه به وسعت یک برهه از تاریخ است. بدین معنی که گرایش به چپ در دهههای سی تا پنجاه را میشود یکی از آزمونوخطاهایی دانست که جامعه ایرانی بهویژه اِلیتِ سیاسی و فرهنگی کشور را دربر گرفت.
یک جامعه بدون آزمونوخطا صاحب تاریخ نخواهد شد. برای مثال مردم کشوری مانند آلمان در دهه سی میلادی در یک خطایِ نسلیِ بزرگ گرایش به فاشیسم پیدا کردند. خطایی که با پرداخت هزینه گزاف (از بین رفتن چهل درصد جمعیت آن کشور و ویرانی عظیم زیرساختهای آلمان) آزموده شد.
علی ایحال هوشنگ ابتهاج از نسلی میآید که جذابترین و مهمترین آلترناتیو سیاسی و فکریِ آن نسل، چپ و سوسیالیسم برخاسته از انقلابِ کمونیستی شوروی بود. در حقیقت امثال هوشنگ ابتهاج و کمی پیشتر رضا براهنی و دیگران بیش از آنکه فعال سیاسیِ موثر باشند، جزئی از یک کلّ بزرگ به نام جامعه و نسل بودند و کارنامه زندگیشان بیش از آنکه دلبستگی به چپ باشد، اشعار و نوشتههایشان است.
ابتهاج شاعرِ عشق و آزادی بود؛ شاعری که بیگمان بخش بزرگی از هر دو شقّه جامعه از شنیدن واژههایی که کنار هم ریسه کرده غرق در عواطف و احساسات میشوند. هرچند که مرگ و شاعر جمع اضدادند و کنار هم قرار نمیگیرند، پیکرِ بیجانِ او بهسوی درخت ارغوان بازمیگردد و شاید اگر درخت زبان باز کند هنگام طواف خطاب به خالقش بگوید: من نمیدانستم معنیِ مرگِ خدا را... تو چرا بیجانی؟