کسی ما را نمیشنود، خودمان را تیتر نکنیم
ستاره لطفی (روزنامهنگار)ستاره لطفی- فکر میکردیم با نوک قلممان دنیا را تغییر خواهیم داد، اما با ندیدن و نشنیدنهای مداوم دنیایمان را تغییر دادند، چنان تغییر بزرگی که «فرشته» بالای کارت خبرنگاریاش با خط درشت بنویسد «تباه شدیم» و آن را منتشر کند.
«فرشته بهروزی نیک» بعد از نزدیک به بیست سال فعالیت مطبوعاتی به این جمله رسید: «تباه شدیم.» درست مثل «آسو محمدی» که قلم جادوییاش را غلاف کرد و نهتنها کار رسانه بلکه کشورش را هم بوسید و رفت و برای همیشه تن به غربت داد. آسو سالها با قلمش تمام فریادهایش را بر صفحه روزنامهها فروریخت، اما چه اتفاقی افتاد؟ جامعهاش اینک در اوج خوشبختی و برخورداری غرق در نعمت و تنعم است؟ جواب پیداست، همان «نه» بزرگ که همقبیلههای من به شنیدن آن عادت دارند. آسو در آخرین مکالمهاش با حسرت خاصی گفت: «ستاره هیچچیزی تغییر نمیکند، نمیشود، نمیتوانیم و بعد با آهی عمیق گفت دیگر نمیارزد.»
مجید گفت آسو خودش را نجات داد. مجید مسعودی تحلیلگر تحریریه، همان کسی که گاه تحلیلهایش باعث شد برای ساعتی کل تحریریه همدل «همدلی» دست از کار بکشند و مسائل سیاسی را از زاویه دید او بینند.مجید کارشناس ارشد علوم سیاسی بود، به حوزه سیاست اشراف داشت و تحلیلها و پیشبینیهایش از دنیای سیاست ردخور نداشت، اما آیا مجید بهای قلمش را گرفت؟
تلخاندیشانی که زندگی سخت اقتصادی، بر رگ و پی روزنامهنویسی تزریق کردهاند مجید تحلیلگر رویدادهای سیاسی را نیز از تحریریه و مطبوعات گرفتند تا به مغازه محقری روی بیاورد و به فعالیتی مشغول شود که با روح جستجوگر او همخوانی نداشت. مجید بعد از چند تجربه تلخ کاری، ناچار به بازار بورس و ارزهای دیجیتال روی آورد و اکنون در گوشه اتاقش فارغ از خبر و روزنامه، دغدغه نوسانات بازار سرمایه دارد.فرشتهها، مجیدها، آسوها و... در دنیای رسانه و مطبوعات کم نیستند. همین چند وقت پیش دوستی با عجز و استیصال از مدرک دکتری جامعهشناسی و ۱۵ سال سابقه خبریاش سخن گفت. او گفت: مدیرمسئول پایگاه خبری بوده و یک روزی ۱۲۰کارمند داشته است، اما با این رزومه ناچار شده کار رسانه را رها کرده و تازگی نزد یک بنکدار طلا که پنج کلاس بیشتر سواد ندارد، کارآموزیاش را شروع کرده است.
نمیدانم فردا باز خبر دلزدگی، سرخوردگی، یأس، ناامیدی و شکستن کدام همقبیله دیگر را خواهم شنید؛ شاید خود من باشم که بشکنم و قلم بر نیام گذارم و به دیوار بیاویزم و چشمهایم را روی زنان کتکخورده از گشت ارشاد، کودکان کار، بیعدالتی آموزشی، فقر، حاشیهنشینی، کودکهمسری، مشکلات محیط زیستی و هزاران درد دیگر ببندم. شاید سال دیگر سال از 17مرداد برای من نو نشود. شاید دیگر برای یک گزارش خوب هورا نکشم، ذوق نکنم و زیر لب به نگارنده نگویم «دمت گرم، عالی بود.»
شاید 17مرداد سال دیگر من هم به جمع همقبیلههای جدا شدهام اضافه شوم، چرا که جنس داغ همه ما یک شکل است. یک جور احساس اشتراک در سرنوشت که میتوان آن را برای همه اهالی قبیله متصور شد.
بیشک این عادت تلخی است که روزنامهنگاران و خبرنگاران در تنها روزی که به اسم آنهاست، تلخیها و گلایهها را به زبان میرانند، اما چه میتوان کرد که حجم انبوه تلخیهای این حرفه، میچربد و شیرینیها را در خود ذوب میکند.
شاید کار درست این باشد که در این روز که روز خوبی است برای تبریکهای زبانی، لبخندهای ساختگی، وعدههای توخالی، عکسهای یادگاری و... ما خود را بیخودی تیتر نکنیم، تلخیها و گلایهها را به زبان نرانیم، جایگاه متزلزل و مخدوش خود را یادآوری نکنیم و شانههای خمیده خود را به تصویر نکشیم، چراکه این روز به نام ماست اما به کام دیگری...