نقدی بر دفتر شعر«دندههای آکاردئون» علی پور صفری
روی سینهات پالایشگاه زدهاند
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)عناوین اشعار پور صفری نشان میدهد شاعر فرزند خلف جنوب است و تهران او را آدابته نکرده است. به جنوب که فکر میکند گریهاش میگیرد. جای گلولههای جنگ که حالا چاههای استخراج نفتاند، دستهای بریده مادر، گوشهای پاره خواهر، گردنبندهای زنهای جنوب که غنیمتهای جنگی میشوند، استخوانهای پوسیده پدران و مردهایی که خاک آنها را بلعیده و آفتابی که نیمی از صورت تو را ذوب میکند، خواب خشخش استخوان در پاييز مرگ: «دستم را کجای این شهر بگذارم/که قبر پدرم نباشد؟/وقتی ختم قرآن ختم شادی خانه ما بود/...پدر روی سینهات پالایشگاه زدهاند/اما من دستهایت را در جادهی اهواز دیدهام/...من هم یک جنوبی هستم/و روزی بشکهای نفت میشوم...»پورصفری را میتوان در همین شعرها شناخت.او به درکی ژرفتر از رویدادهای زمانه و روزگار خود و مفهوم زندگی شاعرانهاش رسیده است: «برای همین وقتی به جنوب فکر میکنم، گریهام میگیرد/و دستهای تو را به یاد میآورم/که دسته کلیدی بودند برای تمام قفلها.» هراندازه پورصفری از سر تعهد و آرمانخواهی، رسالت خود را در مقام شاعر سنگینتر و حجیمتر میگیرد، زندگی و شعرهایش بحرانزدهترو به مرز شهادت نزدیکتر میشود.تپش حسی او قدرتمند مثل چاه نفت از زمین تنش بیرون میزند و شعلهورمی شود: «خدای جنوبیها مادرشان است/بگو پینههای دست پدرم/خطوط مرزی را بههمریخته/و تا شبیخون پیشانی، پشیمانی را درکشیدن سیمهای خاردار در تو زمزمه میکنند...» شعرهای پورصفری هم شعرند هم نقد و تفسیر سرزمین مادری؛ نمیشود از او خواست سر زلف نگاری گيرد و از جنوب فقر و درد سخن نگوید:«وقتی حرف میزنی من شعر مینویسم/تمام شعرهایم حرفهای توست/تمام حرفهایم حتی/تو میتوانی راهبهای باشی در کارناوال/دختری يهودی در آشویتس/زنی مسلمان تا گردن فرورفته در گودال سنگسار/و معشوقه یک سامورایی در مراسم سپوکوی عشقش/تو میتوانی بهانه حمله هیتلر باشی/حرف حق «بیسمارک» از دهان توپ/...ای عشق زیبایی کشندهای در کلام توست...» شعرهای پورصفری بومی است؛ بومی یعنی اثری و کسی که همه جهان را بو میکشد.از ديار یار بیرون میتراود، به اقصا نقاط جهان و آنسوی ناکجا میرود و به نقطه اصلی خودش برمیگردد.شعر پورصفری نمیتواند ميل عاطفی و انديشهپردازانه خود را فروبنشاند و به مضامین سبکتر و سبکبارتری بپردازد، چون اگر این زبان آتشین و تپنده به رخ یاری، سر زلفی و بندتنبانی وصل شود و در رختخواب با معشوقی حرف بزند به هم میریزد: «مرا به خواب هم نمیدیدم که دستهایت بگیرم/گفتی مردی غمگینی هستی و اندوه چشمهایت را لنز پوشانده/تو راست میگفتی/غمگینم و گلویم اتاق(شاعری است) که لبهایش را دوختهاند/تلخ، مثل بوسههای عفونی.../بیا بوسههايت را پس بگیر، یکییکی/و گلویم را آنقدر فشار بده که جنازه تمام شاعران تنها را از اتاقهایشان بیرون بکشند...» پورصفری نباید توضیح بدهد و کلام خود را بگشاید و باید گاهی زمام کلام را در دست بگیرد و کنترل کند:«انگشتانم بیاختیار دندههایم را فرو و صدای آکاردئون، میپیچد در گوشها/همهچیز از دستها شروع میشود/از انگشتهای در جیب پنهان از جیبهایی که به تنهای گرم راه دارند/درهای مخفی و لبهایم که از چهار جهت به گردنت يورش آوردند/ما برای هم بودیم و تنها چيزی که هیچگاه ميل جدا شدنش نبود/دستهایمان بودند که از کشوهای سردخانه بیرون مانده...»عشق شخصی گاهی در شعر پورصفری به گروتسک وگاهی به گوتیک ختم میشود،چون زبان شعر شاعر نرم و پرانعطاف نیست.شعر پورصفری از شخص تن میزند به جمع میرسد، انسانی میشود و در فلسفه فرو میرود: «دخترم، فراموش نکن/اگر مردی گفت دوستت دارم/بدان برای قفسش پرنده میخواهد.» پورصفری وقتی از عشق سخن میگوید یک شاعر گروتسک باز میشود،عشق از رگ گردن به او نزدیکتر میشود، به درون میرود و او را از هم میپاشاند: «چشمهایت همهچیزند/که از رگ گردن به من نزدیکترند/و هر بار که آسایشگاه را به هم میریزم/دو چشم رنگیات را پرستار دردهانم میگذارد/و با جریان چند جرعه آب، در معدهام شورش میکنی...» گاهی بخشبندی دیدی افلاتونی به فضای شعرهای پورصفری رنگ میپاشد و گاهی موضوع شعرهایش سالهای دراز جنون میشوند و کلمات، اشیا و گاهی دستها او را تجزیه میکنند و حکم اعدامش را صادر میکنند: «من از دستهای معلم کلاس اولم میترسیدم/وقتی ساتوری میشدند که کلمات فارسی را بخش بخش میکرد/میترسم و میدانم دستهایم روزی علیه من شورش میکنند/و گلویم را در آپارتمانم، در آخرین طبقه آسمانخراشی در پایتخت، با چاقو میبرند.» بوی خودکشی و سوختگی و تجزیهشدگی در اغلب سطرهای شاعر به مشام میرسد و شاعر را گيج و منگ و پریشانحال میکند: «گاهی فراموش میکنم، دستهایم را در جیبهای کدام پالتو جاگذاشتهام/...اندوهم در اتاق کوچکم جا نمیشود/گاهی فراموش میکنم این شعر را من نوشتهام/تنها گاهی علی پورصفری میشود من.» شعرهای شاخص و معرف پورصفری را هيچ وزن و قافیه و دستورزبانی نمیتواند محصور کند.برای درک پيوند بسیار فشرده و موجز بینامتنی این سرودهها خاصه با اسطورههای ایرانی، سامی و یونانی و راه یافت به تصویرهای انتزاعی و واقعی و چند ساحتی اشعار، مخاطب باید بوم-زیست وغربت، تنهایی و مرگاندیشی و حلول و تناسخ و تجارب زیستمانی شاعر را درک کند و از فیلتر حسی و ذهنی خود عبور دهد.