غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


یادداشتی بر نمایشنامه «به دوزخ ... ای بی‌گناهان» نوشته بختیار علی

شاید این جهان، برزخ جهانی دیگر باشد

امیرحسین تیکنی| بختیار‌ علی اینک برای ادبیات دوستان ما چهره‌ای شناخته‌شده است. «آخرین انارِ دنیا» شاید محبوب‌ترین کتابی است که از بختیار‌ علی در ایران منتشرشده است و بسیار موردتوجه علاقه‌مندان به ادبیات قرارگرفته است. از بختیار علی تاکنون چندین رمان و یک مجموعه شعر به زبان پارسی برگردانده شده است و «به دوزخ ... ای بی‌گناهان»، نخستین نمایشنامه‌ای است که از وی به زبان پارسی خوانده می‌شود. آثار بختیار علی در جهانی سورئال سیر می‌کنند و می‌کوشند با بررسی شخصیت‌ها و قرار دادن آن‌ها در موقعیت‌های بحرانی، وضعیت بشری را مورد تحلیل قرار دهند. 
«به دوزخ ... ای بی‌گناهان» داستانی است که در جهانی پاد‌آرمان‌شهری اتفاق می‌افتد. مصطفا، شخصیت اصلی این نمایشنامه در پرده نخست، برای جرمی که نمی‌داند، بازداشت‌شده است. بازجو به او می‌فهماند که دچار خیال بی‌گناهی است و از او می‌خواهد به گناه یا گناهانی که در زندگی مرتکب شده است، اعتراف کند. مصطفا مبهوت و حیرت‌زده، تن دادن به پذیرش هر گناهی را انکار می‌کند. «به دوزخ ... ای بی‌گناهان» روایتی اگزیستانسیالیستی از روابط انسان و حکومت است. مصطفا و همسرش جمیله، همچون روایت ادیان از آدم و حوا وارد داستان می‌شوند. در این اثر تبعید، گناه و تن دادن به زندگانی تحمیل‌شده در بُعدی فلسفی موردنقد قرار می‌گیرد. 
بختیار علی را باید نویسنده‌ای تجربه‌گرا دانست که همواره در هر اثر به دنبال یافتن پاسخی درخور برای پرسش‌هایی است که انسان در روابط خود با مردم جامعه و نظام‌های حاکم، پیش روی خود می‌بیند. او با زبانی شاعرانه به خشونت ذاتی بر روابط بشری و سلطه‌جویی‌ها می‌پردازد، این‌که انسان‌ها چگونه تن به نقش‌هایی می‌دهند که نظام‌های حاکم برای آن‌ها طراحی می‌کنند. در این میان مصطفا، قربانی این تراژدی است. او اگرچه همچون دیگر متهمان به بی‌گناهی، گناهی ساختگی برای خود می‌تراشد تا از مخمصه برهد اما وجدانش هرگز چنین حقارتی را نمی‌پذیرد و در نهایت خود اوست که از دادگاه می‌خواهد برایش حکم مرگ صادر کند. مصطفا وقتی به گذشته خود می‌نگرد مرتکب هیچ گناه خود‌خواسته‌ای نشده است اما بازرس‌ها و بازجوها به او می‌فهمانند که این مسئله غیرممکن است. تن ندادن او به گناه سبب می‌شود که همسرش را به‌عنوان یک خیانت‌کار به نزد او بیاورند اما باز مصطفا همه را بهتان می‌داند. جهان به‌مثابه دوزخی بر سر مصطفا فرومی‌افتد. او در پی آزادی موقتی‌ای که نصیبش می‌شود درمی‌یابد که تمام مردم جامعه به این خواسته تحمیلی تن داده‌اند و برای رهایی از بار بی‌گناه بودن، گناهی را برای خود تجسم کرده‌‌اند و پس از مدتی برای تأیید آن مجبور شده‌اند مرتکب همان گناه شوند. او همسرش را می‌بیند که زمانی خیانت را به‌عنوان گناهی قابل‌تأیید برگزیده است اما در ادامه مجبور شده است به این گناه عینیت ببخشد. اما مصطفا همچون بی‌گناهی که به قربانگاه برده شده است به جهانی این‌چنینی پشت می‌کند. او جرمی را برای خود انتخاب کرده است که به او نمی‌چسبد و مجازاتی بالاتر از جرمی که به آن مرتکب نشده است را طلب می‌کند. او جهان را پاد‌آرمانشهری غیرقابل‌تحمل می‌بیند که در ایدئولوژی‌های ناقص و نظام‌های برخاسته از آن‌ها، استوار است و چنین جهانی را سزاوار بی‌گناهان نمی‌داند.
در بخشی از این نمایشنامه مصطفا می‌گوید؛ اگر آدمی را کشته‌اید، در اینجا برای خود جنایت مجازات نمی‌شوید. در اینجا فقط با احساساتمان کار دارند. هر چه بیشتر احساس گناه کنیم، ازنظر مسئولان بهتر می‌توانیم به انسان و شهروندی خوب بدل شویم. نمایشنامه «به دوزخ ... ای بی‌گناهان» متکی بر پرداخت‌های داستانی‌ای است که در آثار داستانی بختیار علی نیز با آن مواجه بوده‌ایم و می‌توان تأثیراتی از تکنیک‌های گفت‌وگو در نمایش و پیشبرد داستان را به شیوه سارتر در آن دید. گفت‌وگوها به جریان‌هایی پر از چالش تبدیل می‌شوند که اجبار اجتماعی بر آن‌ها سایه افکنده است و خواننده را به فکر وا‌می‌دارند. شکنجه‌ی روحی که بر مصطفا وارد می‌شود او را به قیامی شخصی وادار می‌کند، نپذیرفتن گناه‌کار بودن و سپس تن دادن به گناهی دروغین که از طریق آن به مرگ برسد، قیام انسانی است که هرگز از وجدان خود فاصله نمی‌گیرد و خلاف جهت تاریخ بشر قدم برمی‌دارد. در بخشی از نمایشنامه خطاب به مصطفا می‌خوانیم؛ متأسفانه به ما آدم‌ها یاد نداده‌اند چگونه از گناهانمان بگوییم، از هابیل و قابیل فقط پنهان کردن گناهانمان را آموخته‌ایم. تاریخ آدمی چیست؟ تاریخ جنایت و گناهکار بودنِ همیشگی است که مدام پنهان می‌شود. و در برابرش سکوت اختیار می‌شود... این‌طور نیست؟ و این‌گونه است که مصطفا به این نتیجه می‌رسد که حالا که همه گناهکار شدیم دیگر اندیشیدن به جهانی آرمانی، بی‌معناست و جهانی که دیگر برای رسیدن به مدینه فاضله‌اش امیدی نیست، به چه‌کار می‌آید؟! آیا باید آن را به حال خود رها کرد و تن به سرسپردگی بیهوده‌اش داد یا با انکار خود، وجودش را به سخره گرفت؟ به قول سارتر، در این جهان هیچ‌چیز هولناک‌تر از خوشبختی نیست چراکه در پس زیبایی خود، هیولایی نهفته دارد. 
گناه از روز نخست در تاریخ ادبیات مکتوب جهان نقش بسزایی داشته است. شخصیت اصلی این نمایش در گفتگو با همسرش که با دسیسه بازجوها و به‌قصد اقناع در پذیرفتن گناه، به نزد او آمده است می‌گوید چرا انسان احساس اطمینان می‌کند وقتی‌که می‌فهمد دیگران هم گناهکارند؟ چرا از دیدن گناهکاران لذت می‌بریم؟ چرا هر چه شمار گناهکاران بیش‌تر باشد ما خوشبخت‌تر می‌شویم؟ شاید دلیلش این باشد که گناه سبب می‌شود احساس کنیم شبیه هم هستیم. تفاوت بزرگی میان ما نیست. مسئله در این نمایشنامه عادی‌سازی گناهان سیستماتیک است. پذیرفتن گناه و مهم‌تر از آن پذیرفتن احساس گناه، در مرحله اول خواسته‌ای است که بازجوها از متهمان به بی‌گناهی طلب می‌کنند اما در ادامه از آن‌ها می‌خواهند که این گناه نیاز به تأیید و شهادت نیز دارد. کم‌کم شخصیت‌ها به گناهی که ابتدا برای رهایی از بند به آن تن داده آلوده می‌شود و گناه برای آن‌ها به عادتی تبدیل می‌شود که نظام حاکم در نقش جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، تعیین‌کننده آن بوده است. ویژگی سورئال بودن این نمایشنامه به آن این توانایی را می‌دهد که در هر بستر و جامعه‌ای قابل‌بررسی و تعریف باشد. موقعیت مکانی اثر نامعلوم و زمان در تعلیق است. تنها نشانی که از زمان در اثر می‌توان دید مدت‌زمانی است که انسان‌های متهم به بی‌گناهی در بازداشت به سر می‌برند و حکمی که پس از تأیید گناه و رسیدن به حس گناهکار بودن برای آن‌ها صادر می‌شود. 
پرسشی که در این اثر پرسیده می‌شود جای تعمق دارد. آیا عدالت این است که آدم حتی ثانیه‌ای فراموش نکند که گناهکار است؟ قاضی در پاسخ به این پرسش به نکته‌ای اشاره می‌کند که بختیار علی در رمان دیگرش به نام دریاس و جسدها نیز به آن مفصل پرداخته است. پاسخ قاضی این است؛ سابقاً فقط ادیان این حقیقت را درک کرده بودند، حالا دولت‌ها و سیاستمداران هم درکش کرده‌اند. این حکمی است که قاضی به‌عنوان تصمیم‌گیرنده نظام حاکم بر جهان، در این نمایشنامه می‌دهد؛ جایگزینی سیاستمداران، حزب‌ها و ایدئولوژی‌های آن‌ها با هر چه پیش‌تر نزد مردم مقدس شمرده می‌شد. پادشاهان و موبدانی که اطاعت از آن‌ها روزگاری جایگزین اطاعت از خداوند شده بود، اینک جای خود را به اطاعت از نظام‌ها داده‌اند و خواسته‌های احزاب تبدیل به تفکرات روزانه و شیوه زندگی بشر می‌شود. این مسئله دقیقاً فلسفه اصلی این نمایشنامه است، جایی که مصطفا در جدال با آن به صلیب رنج‌کشیده می‌شود و تلاش پرومته‌وار او برای تن ندادن به پذیرفتن احساس گناه در برابر نظام نهادینه‌شده در جهان حاکم بر نمایش، از او قهرمانی قدیس می‌سازد که با مرگ خود به دوزخی می‌گریزد که در برابر این جهان، بهشت برین است. 
 تراژدی «به دوزخ ... ای بی‌گناهان» در پرده‌های پایانی خود به بخش هولناک‌تری می‌رسد جایی که مقدر است گناهکاران پس‌ازآن که خود، حکم خود را تعیین کردند، و حکم آن‌ها مورد تأیید قاضی قرار گرفت، اینک مجری حکم نیز باشند. بازرس‌ها در گفتگویی اعتراف می‌کنند خوش‌ترین لحظات کارمان، لحظاتی است که شهروند، زمان گذراندن محکومیتش در زندان، احساس آزادی کند. مصطفا اما در برابر این خواسته اگرچه به‌ظاهر تن می‌دهد اما در حقیقت او با تعیین حکم مرگ و اجرای آن زیر همه‌چیز می‌زند. او در برابر خواسته همسرش که از او می‌خواهد با احساسات حقیقی‌اش زندگی نکند، شبیه دیگر گناهکاران باشد و نقش خود را در این بازی دهشتناک بپذیرد، می‌گوید: خیلی تلاش کردم، اما نتوانستم ... مرگ را به این زندگانی ترجیح می‌دهم. او نمی‌تواند به این بازی تن دهد چراکه تصمیم او، تنها روزنه امیدی است که بختیار علی برای خواننده باز گذاشته است. آری، وقتی در جهانی زندگی می‌کنیم که به خاطر گناهان نکرده مجازات می‌شویم و به خاطر گناهان حقیقی پاداش می‌گیریم، دیگر چهره‌ای از حقیقت وجود نخواهد داشت و این جهان، سایه یکپارچه‌ای از دروغ و فریب را بر سرگذشت و سرنوشت ما گسترده است. مصطفا، مرگ را به‌عنوان مجازات انتخاب نکرده است چراکه اساساً خود را بی‌گناه می‌داند، مرگ تصمیم اوست، تصمیمی که بیش از آن‌که به مرگ شبیه باشد به عصیان می‌ماند. ارتباط مصطفا و همسرش جمیله در نمایشنامه «به دوزخ ... ای بی‌گناهان» یادآور آدم و حوا است. جمیله در گفتگویی اشاره می‌کند؛ بشر از زمان آدم و حوا به خاطر گناهانی مجازات می‌شود که مرتکبش نشده است و در ادامه نقش بازرس‌ها را گره‌گشایی می‌کند که تنها در حال یادآوری این مسئله به ما هستند و شرایط باورپذیر بودن آن را برای ما مهیا می‌کنند. بااین‌حال جمیله در مقابل این سیاست تحمیلی، تسلیم است. او گناهی زشت اما به قول خودش باورپذیر را انتخاب می‌کند، در ادامه برای اثبات آن می‌کوشد و لاجرم خود به آن گناه تن می‌دهد. گناه در وجود او نفوذ می‌کند و نهادینه می‌شود. پرده‌های شرم کنار می‌روند و در انتها می‌بینیم که دیگر او آن‌چنان در گناه خود فرورفته است که علی‌رغم دلسوزی‌اش برای مصطفا منتظر مرگ اوست تا با معشوقش به‌راحتی زندگی کند حتی از مصطفا می‌خواهد که اجازه دهد در فراهم کردن موجبات مرگ او سهیم باشند. مصطفا نوشیدنی آغشته به سم را می‌نوشد و به دوزخ بی‌گناهان می‌رود، در این راه هر یک از شخصیت‌های نمایشنامه او را کمک می‌کنند و مشتاق آن هستند که با حضور در این مراسم به گناهی آلوده شوند که به آن‌ها احساس گناه بدهد اما مجازاتی در پی نداشته باشد. تصویری آخرالزمانی که ما را به یاد جمله معروف آلدوس هاکسلی می‌اندازد که می‌گوید شاید این جهان، برزخ جهانی دیگر باشد.
نمایشنامه «به دوزخ... ای بی‌گناهان» را مریوان حلبچه‌ای مترجم توانای آثار کردی، با نثری روان و زیبا به پارسی برگردانده و نشر ثالث همزمان با نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران سال 1401 آن را روانه بازار کتاب کرده است.