اتاق گفتوگو، پوسیدگی کلمات و این عصرهای بیحوصلگی
علی داریا (جستارنویس)آن دوست فرزانه راست میگوید: بنبست آنجایی پیش میآید که راه گفتگو بسته میشود و همیشه هم اینطورها نیست که با دیگری در گفتمان و گفتگو باشیم، چرا راه دوری برویم خود من گاهی با خود خودم، بله با شخص شخیص خودم، ساعتها و ساعتها به گفتگو مینشینم، گاهی هم میشوم آینه دق، بغض گلویم را میگیرد و صدا از دیوار شنیده میشود از من اما نه به عبارت ساده راه گفتگو با خودم بسته میشود و بنبستی هرچند موقت پیش میآید. میخواهم بگویم میشود آدم در رابطه با خودش هم ممکن است دچار مشکل شود چه برسد در رابطه با دیگران، چراییاش را آن دوست این میدانست که ما اساساً فرایند تعریف و حل مسئله نداریم و در این داستان دچار ضعف و نقصان میباشیم که صدالبته با این دوست موافقم، کالبدشکافی موضوع کمی دشوار است.
و یک سرش شاید در این باشد که زبان ما شاید کمی آن تیزی، چابکی، بهطورکلی کارکردش را ازدستداده است و ممکن است موجبات سوءتفاهم را فراهم بیاورد و باز به قول آن دوست آنچنانکه بایسته و شایسته است این زبان، زبان رادیکال نباشد.حالا قصد ورود به حوزه زبان را ندارم بلکه میخواهم از تن ندادن زبان به چالش حل مسئله و گریز زبان بهنوعی عافیتطلبی محافظهکارانه نقبی بزنم به بازهم تفاوت نسلها درگرفتن کارکرد از زبان، تفاوتها را از این منظر موردتوجه قرار میدهم که زبان نسل من تا اندازه زیادی دچار تکرار، مستعمل شدن و پوسیدگی زبان شده است و البته ممکن است نام رفتارش با زبان را تعامل, تأمل، درنگ، احترام به مخاطب و حرمت دیگران را نگاهداشتن بگذارد، اما حقیقت تلختر از این حرف و سخن است این زبان مثل دندان بسیاری از ما دچار پوسیدگی کلمات شده است، مثل موهایمان که آن سیاهی، رویش، طراوت و شادابیاش را ازدستداده و بهنوعی خاکستری و یا سپیدی میدان داده است. حالآنکه نسل نوآمده: هرچند باتجربه زیسته و دایره واژگانی محدودتر در خلق زبان تااندازهای در قیاس با نسل پیش موفقتر عمل نموده است.
همینجا و بدون فوت وقت اضافه میکنم: من نمیخواهم به ایده طرحشده قطعیت مطلق ارسطویی بدهم و ترجیحم این است که با بهرهگیری از منطق فازی بگویم: نسل جوان و تااندازهای زنان به دلیل نزدیک بودن به ذات طبیعت و سروکار داشتن با شکلی از زایش و زایندگی در زایندگی زبان و غنیتر کردن دایره واژگانی زبان ممکن است و میتوانند پویاتر عمل کنند.
البته این نکته را هم مورد تأکید قرار میدهم صرفنظر از شیوه مواجهه زنان، جوانان و یا نسلهای کهنتر با زبان اساساً بایستی بپذیریم که خود زبان هم درجاهایی دچار سستی، ایستایی و نوعی سکون شده است و این کموبیش در تحلیل برخی زبان شناسان، مترجمان که سالها دوزبانه زیستهاند و گاه شاعران و نویسندگان نیز نمود یافته و به عرصه نقد و نظر راهیافته و برای برونرفت از این سکون و زایاتر شدن زبان فارسی در چنین هنگامهای به لزوم نوعی سمتگیری و بهکارگیری رویکرد خلاقانه و جسارت زبانی بهعنوانمثال: تبدیل اسم به فعل؛ نیز اشاراتی داشتهاند چراکه این پیشروان بهدرستی براین باورند که ساختن افعال بسیط و آفرینش هزاران فعل تازه به لحاظ فنی ممکن و میسر است و بهجای انتظار کشیدن برای ظهور شکسپیری در زبان فارسی و من اضافه میکنم: (فردوسی و یا نیما یوشیج دیگر) باید به ظرافت و دقت این بنبست شکنی نوآورانه را از جایی آغازید چنانکه برخی چنین چاره کردهاند.
اما پرسش این روزها شاید این باشد در عصر غلبه اندوه و بیحوصلگی و دغدغههای ریزودرشت نان و سرپناه و این تورم لجامگسیخته و آوارهای یومیه بر سر زندگی تا چه اندازه دلودماغ و بسترهای لازم برای دست یازیدن به تحولات و نو کردن زبان و واژگان در حوزه روانشناختی و یا جامعهشناختی فراهم است حالا چه تفاوت میکند پیشروانش نسلهای نوآمده باشد یا اذهان خسته امثال من یا همنسلان خسته و بیحوصلهام؟!