مسلمانش به زمزم شوید و هندو بسوزاند
سید عبدالحسین مختاباد (آهنگساز و خواننده)«چنان بزی که بعد از وفات ما کس را/غبار خاطری از رهگذار ما نرسد»
سال ۱۳۷۴از روزنامه اطلاعات برای مصاحبه با من چندین بار تماس گرفته شد. حقیقت اینکه همیشه از مصاحبه چه مطبوعاتی و چه رادیووتلویزیونی به نحوی فراری بوده و هستم؛ اما بعد از تماسهای مکرر گفتم: تشریف بیاورید دفتر. گفتند: نه ما مایلیم شما به «موسسه اطلاعات» بیایید؟! بعد کلی کلنجار رفتن، روز معین برای مصاحبه و صرف نهار به میدان توپخانه رفتم. به اتاق خبرنگار رفتم و بعد از احوالپرسی و تعارفات معمول گفتند: اول گشتی بزنیم و بعد از نهار مصاحبه را شروع میکنیم. به قسمتهای مختلف که برایم جذاب بودند سرکی کشیدم و سلامی و علیکی با کارکنان… نهایتاً دوست خبرنگار گفتند آنجا هم اتاق «حاجآقا دعایی» است؛ اسم دعایی را زیاد شنیده بودم؛ نماینده مجلس و سرپرست روزنامه اطلاعات. وارد که شدم وضعیت اتاقش با آنچه از عناوینش در ذهن داشتم، تناسبی نداشت. اتاقی بهغایت ساده و نزدیک به مفهوم «بیدروپیکر» نه مدیر دفتری، نه اتاق مجزا و نه آن چیزهایی که معمولاً از دفاتر مسئولان سراغ داریم. تا آنروز من جناب دعایی را از نزدیک ندیده بودم؛ وقتی متوجه حضور من شدند به سویم دویدند؛ من نیز قدمهایم را تندتر کردم؛ وقتی دستم را دراز کردم آن را فشرد و بعد بهطور ناگهانی دستم را بوسید. خیلی شرمسار شدم و در آغوشش کشیدم. لحظاتی را با شوخطبعی و مهربانی بیریایش گذراندم. پسازآن در مناسبات و محافل و مجالس گوناگونی که میدیدمش همان صداقت؛ خوشرویی؛ بیریایی و خاکساری را در او میدیدم؛ اما این اواخر بغضی پیوسته در گلویش حس میکردم. در چند جمله کوتاه اشکش سرازیر میشد؛ انگار امیدهایش سراسر بربادرفته… آشکارا مینمود که «وز حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ» اما به نظر من آقای دعایی مصداق بارز این بیت بود: «چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی/مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند.»