غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


خوانشی از «بوی سوختن گوزن» شعر تازه‌ سید علی صالحی

برایمان تا ابد رَختِ عزا بیار

فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)

بوی سوختنِ گوزن
«آبادا…آبادا/خرابْ آبادِ خوزایِ من! بیا و تماشا کن/عَبدل برایت چه باغی خریده است: - هزار و یکی شکوفه از سنگ و بلوک و مَدفَنِ ملاط!/آبادا، آبادا، آبادانِ بی‌عبود/آبادانِ بی‌عذار/اووف…اووف از دستِ این روزگار/دریا ناخن به رخسار کشیده سینه می‌زند بی‌عبود/دریا ناخن به رخسار کشیده سینه می‌زند بی‌عذار/هی مهزیار… مهزیار! برایمان تا ابد رَختِ عزا بیار!»
این سروده شعر تازه‌ای است از سید علی صالحی که در رثای آبادان و مردم ستم کشیده‌ی این خراب آباد سروده شده است. عنوان شعر (بوی سوختن گوزن) بسیار هوشیارانه انتخاب ‌شده است. این عنوان که بر پیشانی شعر آمده است خود یک شعر بلند است و یادآور یک فاجعه دردناک است که در هنگام اکران فیلم گوزن‌های کیمیایی اتفاق افتاد. عنوان، خود، یک شعر بلند است. گوزن‌ها به خاطر شاخه‌های پرشکوه و پر شوکت خود، شاخ‌هایشان در جنگل گیر می‌کند و همان‌جا ايستاده، تشنه و گرسنه دردناکانه می‌میرند. نصرت رحمانی شعری به همین نام دارد: «گوزن‌ها»: «تلخم مپیچ ای دوست تلخ ام/آری رهایم کن در این مرداب جانکاه/ناگاه تیری از کمان جست/بنشست تا پر در میان سينه من/صیاد من کیست/ جز شاخه‌های سرکش، پر شوکت من/بگذار و بگذر/بگذار در این واپسین دم/با لیسیدن خوناب زخم ام سرگرم باشم.»
صالحی با اشاره‌ به سوختن گوزن‌های ماده و نر، از این فاجعه پرده‌برداری می‌کند. باید تو از خراب آباد خوزای و خوزستان باشی تا بدانی بر تو چه می‌گذرد، این درد را نمی‌توان تماشا کرد، باید در آتش خشم و بیداد باشی، باشی تا بدانی بر تو چه می‌گذرد و چه گذشته است: «بیا و تماشا کن عبدل برایت چه باغی خريده است: - هزار و یکی شکوفه/از سنگ و بلوک و مدفن ملاط ...آبادان بی عبود آبادان بی عذار اووف از دست این روزگار ...» گوزن‌ها شاخ‌هایشان در جنگل سنگ و بلوک و ملاط گیر کرده است. چه باغی! «خانه‌ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من» گوتیک و گروتسک و تناقض وحشتناکی است. زوج‌های اسطوره‌ای نه از دل باغ و بوستان که در دل آتش، بلوک و ملاط دفن می‌شوند. خدای آب، دریا مثل مادران عزادار در عزای این فاجعه‌ی دهشتناک ناخن به رخسار می‌کشد و شاعر از تمی تغزلی به مرثيه می‌پیوندد و مثل دریا رخ عزا بر تن می‌کند و سينه می‌زند، نیما می‌گوید: «هنگام که گریه می‌دهد ساز/این دود سرشت ابر بر پشت/هنگام که نیل چشم دریا/از خشم به روی می‌زند مشت ...» تصویرها در هم می‌لولند و متراکم می‌شوند و مردم در دریای سنگ و بلوک و ملاط غرق می‌شوند. در شعر «بوی سوختن گوزن» تمام واژه‌ها و اسامی خاص سایه‌دار می‌شوند. مثلاً شاعر در یک کار زبانی برجسته از «عبدل» و «باغی» که همان «عبدالباقی» صاحب ساختمان فرو ریخته است هنرمندانه کار گرفته است. با این حساب واژگان دیگر هم به همین شکل در یک‌بار و بارم کرشمه ساز فرو می‌روند تا فاجعه تکرار بشود.