«فگورات»هایی برای آبادان
منصور صدریان (فعال مدنی)«فگورات» اصطلاح متداول آبادانیها برای بدیمنی، نامبارکی، بدشانسی، بدبیاری و نحسی است. فروریختن برجهای دوقلوی متروپل و کشته شدن شهروندان آبادانی، یادآور جزغاله شدن تماشاگران فیلم گوزنها در سینما رکس را برای بسیاری تداعی کرد که در خاکستان شهر، بدون کفن به گور دستهجمعی سپرده میشدند و تلفیق بوی سوختگی و هوای گس شرجی حالتی عجیب به آبادان آن روز داده بود؛ انگار دیوی از بند رسته بود و در حال تغییر شرایط از شادی و رفاه و زندگی اندوه و فقر و مرگ بود.
شرایط آبادان در دوره جدید پس از انقلاب و بهویژه حمله دشمن متجاوز ناگهان تغییرات بنیادینی را به خود دید؛ در بعد اجتماعی پدیده شهروندی با قومگرایی عوضشده و مناسبات مدرن با دندهمعکوس به سمت سنت پس رفت. بعد ناگهان بمب و خمپاره و موشک دشمن متجاوز خانههایمان را نشانه رفت و شهری ویران، خانوادههایی ازهمپاشیده و پدران و مادران بیفرزند و فرزندانی یتیم را روی دستمان گذاشت.دفاع از شهر و دیار در میان دود و آتش و خون، زندگی جدیدی را برایمان رقم زد. ناگهان از شهروندانی خوشبخت به جمعی جنگزده و سرگردان از این شهر به آن شهر تبدیل و جوانانمان از مرد و زن مدافعانی شدند با دستهای خالی در خط مقدم تا ضمن دفاع از شهرمان مدافع کشور نیز باشیم اما «فگورات»های آبادان تمامشدنی نبود؛ بعد از جنگ با اشتیاق برگشتیم تا شهرمان را بسازیم. ولی با پدیده مدیران درجه چهار استانی مواجه شدیم که مفهوم پیشرفت را در ملک و حریم باندها و گروههای نزدیک به خود ارزشگذاری میکردند؛ موضوعی که نشان میداد این گروه نمیتوانند این شهر را بازسازی کنند. از همین منظر بسیاری مهاجرت دیگری را انتخاب کردند و راهی شهرهای برخوردارتری شدند.
فگورات های دیگری در راه بود؛ تحرکات خونین جداییطلبان، سرقتهای مسلحانه، تبدیل حفاظهای شمشادی زیبا به دیوارهای زشت، پوشاندن جویهای زهکش به کانالهای متعفن، تبدیل نمای سبز شرکت نفتی به پدیده زشت غیر محیط زیستی و معماری آجری جذبکننده گرما با سنگهای بیمحتوا، برجسازی در خیابانهای تنگ داخل شهر، کور کردن منظره شهری اروندرود، از بین بردن بافت میراث فرهنگی و هزاران معضل شهری از نظافت گرفته تا فاضلاب و دستفروشی، بازار ماهی و حتی استرس باختهای تیم های ورزشی موردعلاقه مردم... وضعیت شهر را بهاندازه کافی نامبارک کرده بود که تغییر اقلیم رسید. تغییر اقلیمی که مافیای سدسازی، انتقال غیرطبیعی آب، خشککردن تالابها، شور شدن آبخورها، هورها و رودخانهها و مرگ نخلستانها، سبب شد تا ریزگردها ششهایمان را بهجای اکسیژن پر از خاک کند و زندگی را در چشممان تیرهوتار. ایستاده در حال جان دادنیم. احساس میشود که شهری به آبادی آبادان در حال تبدیلشدن به روستای عبدالباقیهاست.
مدیریت فشل، انحصارطلبی، هیاتی بودن و بدون برنامه یا بیتدبیر و بدون نقشه راه فگورات های دیگری بودند که بر آبادان آوار شدند؛ مدیرانی که عاشق عکس گرفتن با خاطره آبادان بودند و نشستن بر سر سفرههای چرب و البته صفحه اول مجلات و روزنامهها و رسانههای مجازی نقطه آمال آرزوهایشان بود.
در این میان مشخص شد که مملکت آبادان دو سلطان دارد، یکی به نام فرمانداری و دیگری تحت عنوان منطقه آزاد اروند؛ که هرکدام میگویند توسعه و آبادی شهر را وظیفه دیگری میداند و بخش زیادی از معضلات منطقه حاصل موازی کاری آنهاست و یا بیتوجهی مشترک هر دو مرجع.
این روزها که فگورات متروپل دامن همه مردم آبادان را گرفته و چشمها و دلها را خون کرده و جانعزیزانمان را گرفته، امید را برمیگزینیم که از این تسلسل فگوراتها عبور کنیم و دوباره آبادان را در هیات عروسی از خاورمیانه ببینیم و شهری پر از شادی و آبادی.