غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


وقتی شبیه هم نیستیم،قضاوت ممنوع!

راضیه خندانی (شاعر)

دفترم را باز می‌کنم. خودکارم را در دست می‌گیرم. دلم می‌خواهد برای خودم یادداشتی بنویسم. چه کسی بهتر از خودم برای حرف زدن بی‌محابا و دل‌نشین در یک عصر زیبای خردادی که دغدغه آخرین ماه بهاری را به دل دارد و می‌خواهد با هر چه توان در بازو دارد زیبایی‌های فصلش را به نمایش بگذارد؟ پس خودکارم را به روی صفحه کاغذ دفترم می‌گذارم و به او مجال می‌دهم یادداشتی از این لحظه در حال سفر به یادگار بگذارد. تا با خواندن کلمه به کلمه آن به یاد تجربه یادداشت گذاشتن خودم برای خودم بیفتم و شاید لذتی تجربه نکرده را تجربه کنم. خودکار می‌نویسد و می‌نویسد و دل کاغذ سفید را پر از لکه‌های جوهر می‌کند. با نقطه‌ای که در آخر جملاتش می‌گذارد.
 با شوقی وصف‌ناپذیر آن را زمین می‌گذارم و دفتر را به دست می‌گیرم. از اولین جمله شروع به خواندن می‌کنم: سلام به خودم؛ امید دارم در لحظه خواندن این یادداشت حال دلت آرام باشد. من در این عصر دل‌انگیز بهاری فقط یک‌چیز را به خودم بازگو می‌کنم: قضاوت ممنوع!
تا وقتی در تاریکی به دنبال ریسمان باریک و کوچک سیاه‌رنگی نگشته‌ای؛ کسی را که در دل ظلمت به دنبال ریسمان شب نما کورمال‌کورمال به هر سمت و سویی حرکت می‌کند تعریف نکن. می‌دانی انسان‌ها فقط ازنظر شکل ظاهری شبیه هم زاده می‌شوند. انسان‌ها شادی و غم؛ خنده و گریه‌شان ازنظر ظاهر شبیه هم هست. اما هیچ‌کدام حتی زیبایی و زشتی ظاهر و حتی شادی و غم و خنده و گریه آن‌ها از جنس فرد دیگر نیست.
 گاهی ما آدم‌ها از حرفی می‌خندیم که اشک دیگری را درمی‌آورد. گاهی اوقات خاطره‌ای چشمه اشک ما را جوشان می‌کند که همان خاطره پر از شادی و خنده برای دیگری است. خود من؛ بدان که گاهی انسان‌ها فقط شکل آدم را به یدک می‌کشند. چه از نظر خلق و خوی چرک گرفته‌شان و چه ازنظر مرده متحرک بودنشان. و گاهی همه این‌ها برگرفته از همه ثانیه‌های است که به نام زندگی گذرانده‌اند. 
پس خود من؛ تا وقتی کامل زندگی فرد دیگری چه ازنظر شباهت ظاهری تا بقیه عوامل درونی و بیرونی او را زندگی نکرده‌ای به دنبال قضاوت کردن آدم‌ها نباش. با دیدن نقطه پایان با فکر به آنچه خوانده‌ام لبخندی می‌زنم. 
یادداشت ساده و البته پر از درسی بود. باید بارها آن را بخوانم تا ملکه ذهنم شود و آن را با تمرین جزئی از اخلاقم کنم. هر روز می‌شود؛ درس تازه‌ای آموخت. هر روز می‌شود؛ یادداشت تازه‌ای نوشت و خواند. با این فکر لبخندم عمیق‌تر می‌شود و دفترم را آرام می‌بندم.