خانه گربهها در حاشیه نمایشگاه کتاب
فیض شریفی (نویسنده)وای سگ زیبایم الان زابرا شده، ولش کردهام، آن را پیش بچهام گذاشتهام و به نمایشگاه آمدهام. هرکس باید سگی داشته باشد، یا گربهای. گفتم گربهای، یادم به رمان «خانهی گربهها» آمد و هیوا قادر، به او دست دادیم در جوار مريوان حلبچهای و فصلی در باب ادبیات کردستان اینسو و آنسوی مرز و حد سخن گفتیم، گفت «چه میگویید اندر باب و رباب ادبیات کرد؟» خوانده بودم فصلی مشبع از هیوا قادر، بختیار علی، شیرزاد حسن و شیرکو بیکس و کسان که یادم نمیآید بسیار.
گفتم:«ادبیات ایران بدون ادبیات کردستان یکپایش لنگ میشود، کامل نمیشود که سرنوشت ما با ادبیات شما گره خورده است. ادبیات کرد، حماسه است و تغزل، مرثيه هست و موسیقی و هجران، واسوخت است که از هر سو این قوم با قوام در منگنه و در شهر خود غریب، در هرکجا غریب ...اصلاً ادبیات کرد مهاجرت است و مرگ و مقاومت.» و تشکر کردم از مريوان حلبچهای که ادبیات کرد را، شعر و داستان و نمایشنامههای شاعران و نویسندگان را ترجمه میکند و جان خود در تیر میکند و «کار صدها صد هزاران تیغهی شمشیر.» به سر تأیید میکرد و وقت کم بود.
گفتم:«من هم یک قناری داشتم که گربهای او را پرپیت کرد، او نمیدانست که صدای زیبایی را قورت داده است، لب بر بینی میجنباند و چند قطره خون بر زمین میچکاند و کفتران تو را گربهها لتوپار کردهاند و تو مرگ موش در دل کفترهای مرده کردی و گربهها را به دیار نیستی فرستادی.» زن میگفت: «هرکس باید یک سگ داشته باشد» و نگران سگش بود و قید کتاب و نمایشگاه را زده بود. یادمان میآید که در ایام صباب و شباب دنبال سگ و گربهها میافتادیم و دمار از روزگار آنها برمیآوردیم ولی حالا از آنها دلجویی میکنیم و آنها را در بغل میگیریم و غذای خود را پیش آنها میگذاریم. هیوا قادر میگفت:«با استعاره و مجاز و براعت استهلالی در نقد فهمیدی که قاتل خانه گربهها و عامل آتشسوزی کیست؛ راوی.» با براعت استهلالی فهمیدم که دکتر سگش را به دنیا نمیدهد. اشکی بر گوشه چشمانش دوید و دوید.